۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

خلیج فارس

سخن سردبیر

چند سالی است که ده اردیبهشت "روز ملی خلیج فارس" است؛ فرصتی برای شناساندن این پهنه آبی بی همتا برای مردمانی که همه اسناد تاریخی از همنامی این خلیج با نام سرزمین آن ها حکایت می کند. با این همه باید به تلخی اعتراف کرد که گنجینه ای به نام خلیج فارس زیر سایه سیاست گم است. از بلای کِشند قرمز که چند ماهی است قاتل بی رحم اکسیژن آبزیان شده و انبوهی از ماهی های مرده را به ساحل پس می دهد و بوی بدش در شهرهای بندری پیش می راند، تا عقب ماندگی یازده ساله ایران از قطر در بهره برداری از میادین مشترک گازی، از نقش نود درصدی خلیج فارس در تجارت کشور و در مقابل سهم کم بنادر ایران در تجارت منطقه و ناکامی ایده مناطق ویژه و آزاد در جلب سرمایه گذار، تا بی رمقی سواحل زیبای شمالی برای پذیرایی از گردشگران؛ همه و همه نشان می دهد که خلیج فارس ذخیره بی همتای "بد"استفاده ای است برای ما. روز ملی خلیج فارس می تواند بهانه ای باشد برای مهربانی بیشتر با این زیبای نیلی و قدر دانستن اش.

این نام را به خاطر بسپارید: "پیروز مجتهدزاده"
محمد معینی

دکتر پیروز مجتهدزاده، متولد 1324؛ 1945، استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپولوتیک دانشگاه تربیت مدرس در تهران، مشاور پژوهشی دانشگاه سازمان ملل متحد و مدیر عامل بنیاد پژوهشی یوروسیک لنـدن است. از پيروز مجتهدزاده بيش از بيست عنوان به زبانهاى انگليسى و فارسى منتشر شده كه برخى از آنها عبارتند از: جغرافياى تاريخى خليج فارس، كشورها و مرزها در منطقه، جزاير تنب و ابوموسى، ايران مرزدار و مرزهاى خاورى ايران، خليج فارس و كشورها و مرزها، امنيت و مسائل سرزمينى در خليج فارس و نام خليج فارس در درازاى تاريخ. مستندات بی بدیلی که او برای دفاع از نام و هویت تاریخی خلیج فارس گردهم آورده و در مناسبت ها و مجامع و نشریات متعدد داخلی منتشر کرده، راه را بر کسانی که بر پایه یافته ها و مستندات علمی و تاریخی در پی اطمینان از پیشینه خلیج فارس و حتی جزایر مورد مناقشه ایران و امارات متحده هستند، هموار کرده است. دکتر مجتهدزاده در عین حال و در جریان اعتراض ها به گوگل ارث معتقد بود: " بنده هم به ارسال نامه های اعتراض آمیز برای تصحیح فوری چنین تحریفاتی، یعنی استفاده از عنوان خلیج ع ر ب ی، معتقدم اما این نامه ها باید نوعی وجاهت قانونی داشته و حاوی استنادات تاریخی، جغرافیایی و حقوقی باشند تا بتوانند یک مجموعه بزرگ جغرافیایی چون گوگل ارث را قانع کند".

نیل چشم های ایران زمین
اقبال مهاجرانی

تنها می نشینم در هواپیما. از هواپیماهای ایرانی همیشه ترسیده ام . حتا بیشتر از تله سیژ دربند. باز آنجا به یک نخی بندی. اینجا اما منم و آسمان و یک آهنین مرغ پیر فرسوده که می خواهد برایمان بپرد. از این زمین خاکی می کَنیم و می رویم کنج هوا. با اینکه کنار پنجره ام اما چشم هایم را بسته ام . صدای خلبان را می شنوم که می گوید :" خلیج همیشه فارس زیر پایتان است ". چشم هایم روشن می شوند . زل زده ام به یک پهنه ی نیلیِ نیلی . بُهتم برده است . زیر پایم است . هوس تله سیژ کرده ام یا کاش کف هواپیما شیشه ای بود. بالاترش خاک خاکی رنگ وطن است. پس این هم حتمن می شود آب وطن . هر لحظه به مقصد نزدیکتریم .
تنم لرزه گرفته، سیاحتش دارد تمام می شود. صدای خلبان دوباره در میاید که انگار باند را دارند می شورند. نیم ساعتی را باید این بالا بچرخیم . قند توی دلم آب می شود. حالا حواسم جمع جمع است. عین کودکان پنج ساله با صورت رفته ام توی شیشه .
واقعن زیباست. باریک و بلند رفته تا انتها. با دستم هی وجب می کنم. حریر آبی بر تنش . حتا پستی و بلندی اش هم پیداست .
یک جا سبز شده و یک جا آبی تر . مرغ آهنی هی چرخ می زند و چرخ می زند و من توی دلم جست و خیز می زند. خیره به این چشم های آبی ایرانم نگاه می کنم .

حقیقت و واقعیت
مهران شقاقي

"حقیقت" و "واقعیت" مفاهیمی سوا هستند که اغلب اوقات به اشتباه یکی تلقی می‌شوند. این‌که حق و حقیقت چیست با این که واقعیت موجود چیست، تفاوت دارد. مثلا شیعیان معتقدند جانشینی پیامبراسلام حق پسرعموی او، علی‌بن‌ابی‌طالب، بوده‌٬ در حالیکه واقعیت تاریخی آن است که آن منصب به ابوبکر رسید. یا بسیاری موارد دیگر اینچنینی. این‌که تنها به مفهوم حق و حقیقت تکیه کنیم و بر آن اصرار ورزیم٬ به آن مفاهیم و پدیده ها جنبه واقعی بودن در جهان نمی‌بخشد. در مساله خلیج‌فارس هم٬ واقعیت آن است که از سالها پیش صدا و جلوه‌هایی که از سواحل جنوبی آن به گوش و چشم جهانیان می‌رسد٬ جذابتر و فریبنده‌تر از آنهایی است که از ساحل شمالی آن برمی‌خیزد. این "واقعیت" هم با اقدامهای نمادینی چون امضای اعتراض‌نامه‌ها در دنیای مجازی تغییر نمی کند٬ همت می‌خواهد٬ برنامه‌ریزی و تلاش همه ما را می طلبد؛ همه مایی که برایمان مهم است چه تصویری از ایران و ایرانی در جهان انعکاس می‌یابد٬ در هرکجا که هستیم و به هرکاری مشغول

غم دوری از خانه
صفورا

اسم خلیج فارس، الان بیشتر به یک نوستالژی تبدیل شده برای آدمای ایرانی خارج از ایران. فارغ از همه غوغاهایی که جدیدا به پا شده بر سر اسم این خلیج مهم، ولی راستش من نمی تونم خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم. الان چند روزه دارم به این موضوع فکر می کنم. همه اش به این فایل {خلیج فارس} که گوشه سمت راست صفحه نمایش کامپیوترم چشمک می زنه زل می زنم شاید از خجالتش دربیام ولی نمیشه. بیشتر از یک خط نمی تونم درموردش بنویسم. شاید زیادی به موضوع نزدیکم! بالاخره اگه از در خونه بیام بیرون و ۳ تا خیابون رو رد کنم می رسم به خلیج فارس. ولی نمیشه، مسخره است نه؟ می گن اونایی که بیرون ایران هستند، ایرانی تر هستند و اونایی که توی ایران زندگی می کنند، بیشتر از ایران مینالند. ولی این یک قسمت خلیج ایرانی که تصادفا خارج ایران هم واقع شده، موضوعش فرق می کنه. انگار فقط غم دوری از خانه را تشدید می کنه به جای اینکه مرهم باشه

فرقی نمی‌کند
مهدیه نوروزیان

وقتی ایمیلی برای رای دادن به نام خلیج فارس برایمان می‌آید، احساس می‌کنیم وظیفه داریم رای مثبت بدهیم. چون برایمان مهم است که این دریا را که شاید فقط از ساحل دبی آن را دیده‌ایم، خلیج فارس بنامند نه عرب. اما آیا واقعا فرق می‌کند؟ اگر همه‌ی کتاب‌های جغرافی دنیا خلیج فارس را به همین نام بخوانند، چه چیز از آن ما شده است؟ عزت و احترام؟ برتری تاریخی؟ وسعت سرزمین؟ برتری استراتژیک؟ آیا سهم ما را از منابع و منافع خلیج فارس بیشتر می‌کند؟ آیا نقش اقتصادی، نقش امنیتی و سیاسی ما را در منطقه بیشتر می‌کند؟ خیر.
چرا نباید درایت، احساس مسئولیت و نوع دوستی ما نقش امنیتی و سیاسی‌مان را در منطقه بیشتر کند؟ چون ما نمی‌توانیم احساس خودبرتربینی‌مان را نسبت به اقوام دیگر در همسایگی مان و احساس خودکمتربینی‌مان را نسبت به اروپایی‌ها و امریکایی‌ها از خودمان جدا کنیم. چرا نباید کار و تلاش ما و مصرف صحیحمان نقش اقتصادیمان را در دنیا بیشتر کند و از مصرف‌کننده به تولیدکننده و تعیین‌کننده تغییر دهد؟
نه؛ فرقی نمی‌کند خلیج فارس باشد یا خلیج یا خلیج عربی. ما نیستیم آنچه که دوست داریم باشیم و حتی نمی‌خواهیم برای رسیدن به آن تلاش کنیم. امضا کردن نظرسنجی‌های مختلف، تنها عذاب وجدانمان را بابت سهمی که در ساختن ایران ایفا نکرده‌ایم، کم می‌کند

نام و سرزمین باقی
شهره منشی پور

شاید همه آنچه از تقسیم بندی اجتماعی فرهنگی و گاه انسان شناسی در تعاریف ما از انسانهای گوناگون در ذهن نقش می بندد تنها با ذکر نامی از محل تولد یا محل زندگی خلاصه شود و شاید همه آنچه از داشتنی ها برای ما ارزشمند است تنها سرزمین مادری باشد و تعلقات قلبی ما به جایی که در آن زندگی می کنیم یا زندگی کرده ایم. این سرزمین های مادری و این نام ها و تعلفات می تواند همیشه به خاطر آورد خاکی را که برای حفظ اش جان هزاران انسان تقدیم شده وغرور و احساسات وطن خواهانه بی شماری را که فدا شده. همه آنچه از من تصویر می شود، تا همیشه، به نام سرزمین من بسته است و سرزمین من؛ "ایران"، با کوه ها و کویرها، با رودها و جنگل ها و دریاهایش، با همه نام هایی که من می خوانم، تا همیشه باقی خواهند ماند؛ با خزر و دماوند و کوبر لوت و دشت نمک و زاینده رود و کارون و اروندرود و خلیج فارس. نام ها و سرزمینی که تا همیشه باقی خواهند ماند.

خلیج فارس مادر ماست
محمد خواجه پور

حفظ اراضی از زمان زندگی اجتماعی انسان سابقه دارد. اما هر چه به پیش می‌رویم و انسان زندگی اجتماعی گسترده‌تری پیدا می‌کند این مفهوم به تمامیت ارضی تبدیل می‌شود و در قرن‌های اخیر که دولت-ملت‌ها شکل گرفته‌اند و ملیت تقویت شده است. این تمامیت ارضی بیش از گذشته به ناموس افراد تبدیل شده است. دفاع از نام خلیج فارس نیز بخشی از ناموس‌بازی ناسیونالیستی ماست. چیزی که برای تعریف هویت خود با آن احتیاج داشتیم. اما همیشه چرخ بر همین منوال چرخیده است؟ و آیا در آینده نیز این گونه خواهد بود؟ برای مردمی که در کرانه‌های این دریا زندگی می‌کرده‌اند تقسیمی که ما می‌شناسیم، مفهومی گنگ است. دکتر محمدباقر وثوقی استاد تاریخ در کتاب «تاریخ مهاجرت اقوام در خلیج فارس» این تئوری را مطرح کرده است که مردم ساکن در دو سوی دریا هر وقت شرایط زندگی در یک سو فراهم‌تر بوده است به آن طرف رفته‌اند. سال‌ها جهت حرکت از جنوب به شمال بوده که در واقع جهت گسترش اسلام است و در دوره‌های اخیر حرکت از شمال به جنوب بوده که منطبق با اقتصاد و نفت است. به خاطر همین شما به هر کدام از کشورهای حوزه خلیج‌فارس بروید مردمان بسیاری از جنوب ایران را می‌بینید که در آنجا زندگی می‌کنند. اما تشکیل دولت‌ها در اواخر قرن بیستم باعث شده است آن‌ها مجبور به انتخاب یک هویت شوند. عرب یا ایرانی؟ چیزی که هنوز در اعماق وجود آن‌ها قابل درک نیست. هنوز هم بسیاری از همطونان ما تابعیت این کشورها را می‌پذیرند چون به سادگی شرایط زندگی در آنجا را بهتر می‌بینند. مهاجرت از سرزمین ایران که اکنون عادی شده است برای مردم جنوب و دریا یک سنت قدیمی است، برای آن‌ها دریا ناموس نبوده، دریا و آن‌سوی دریا مادر بوده جایی که زندگی می‌بخشد حتی وقتی امیدها بریده باشد.

وه چه بی نام و بی نشان که منم
نسيم راستين

امارات که زندگی کنی اسم "خلیج فارس" برایت مفهوم دیگری پیدا میکند. وقتی در هر شیخ‌نشین خیابانی را به نام "الخلیج العربی" ببینی. وقتی نام شرکت‌ها و مغازه‌ها "الخلیج العربی" است. وقتی در نقشه‌ سررسیدهای سال نو کلمه "خلیج" جایگزین اسم واقعیش باشد. وقتی در یک قرارداد مهم کاری آنچنان بحثی برای اثبات حقانیت عربی یا فارس بودن این خلیج در بگیرد که یا تو باید از حق ملی و تاریخیت دفاع کنی و از سود مالی بگذری و یا به خاطر پول نام خلیج‌فارس را در چند ثانیه به یک عرب بفروشی. شاید هم اصلا اهمیتی نداشته باشد. بگذار هر کس هر چه میخواهد صدایش کند.
کاش بهش برسند. کاش آلوده‌اش نکنند. کامیون کامیون سنگ تویش خالی نکنند برای ساختن جزیره هایی عظیم و فروش آنها. کاش ماهیها و موجودات دریایی به خاطر خودخواهی‌هایشان تلف نشوند.آنگاه شاید رضایت بدهی که غیر از "خلیج فارس" چیز دیگری هم صدایش کنند.
اما چه میشود کرد.اینجا کشور تو نیست. کشور تو آنسوی همین آب است با قوانینی متفاوت. و تو کاری جز دلسوختن ازت برنمی آید.

خلیج فارس خوب است
لادن کریمی

خلیج فارس خوب است. پدرم می‌گوید ما باید خلیج فارس را دوست داشته باشیم و کلی هم امضا کنیم. مادرم می‌گوید دریای خزر بهتر است ولی پدرم می‌ گوید امیدی به آن نیست این یکی (منظورش خلیج فارس است) بهتر است. من هم خلیج فارس را دوست دارم چون یک بار که داخل آب آن رفتم مریض شدم و دو هفته مدرسه نرفتم از آن موقع همیشه می‌گویم برویم خلیج فارس ولی مادرم حرف‌های بدی به من می‌زند که مربوط به عمه خانمم می‌شود. یک بار هم سوار خلیج فارس شدم با چیزی که شبیه کشتی سندباد بود و یک تفنگ خیلی خیلی گنده هم جلویش بود؛ خلیج فارسش خیلی شلوغ بود همه‌اش از این قایق‌ها که عین موتور آقا رضا (پسر همسایه بغلی) تک چرخ می‌روند از کنارمان رد می‌شد، یک عالمه هم هلی کوپتر از بالای سرمان رد می‌شد، من خلیج فارس را خیلی دوست دارم اما کاش که خلوت‌تر باشد و کمی هم آبش را کمتر کنند چون خیلی زیاد است و مامانم نمی‌گذارد شنا کنم. پدرم می‌گوید فردا من به خلیج فارس افتخار می‌کنم و مامانم باز هم راجع به عمه خانمم حرف هایی می زند. در پایان پدرم می‌گوید بنویسم که خلیج فارس خوب است و ما نباید در آن آشغال بریزیم.

سندرم خلیج فارس
مجید آل ابراهیم

نوشتن در باره خلیج فارس کار ساده ای نیست. از هر زاویه ای که به این موضوع بپردازیم با مشکلاتی رو برو هستیم که قلم را از نوشتن باز می دارد. شاید نگاهی کوتاه به سرفصلهایی که می توان در باره آنها نوشت کمک کند تا بتوان منظور را واضح تر بیان کرد.

1- نام خلیج فارس و هویت ملی
بحث تغییر نام خلیج فارس به هر نام دیگری به نوعی با هویت و غرور ملی ما و در نهایت استقلال و یک پارچگی کشور ارتباط دارد. اینکه توجه همه ایرانیان را به خطرات این تغییر نام جلب کنیم و از آنها بخواهیم که در باره آن حساس باشند و فعالانه با آن برخورد کنند، بسیار خوب است ولی هر کاری پیش نیازهایی دارد که بدون آنها راه به جایی نخواهیم برد. مهمترین پیش نیاز در این زمینه وجود تعریفی روشن از هویت و غرور ملی (و نه قومی) برای مدیران جامعه و توجه آنها به تقویت آن است. برخورد گزینشی و ابزاری با هویت و غرور ملی نتیجه ای بجز بی هویتی و بی اعتنایی ندارد. به همین دلیل نمی توان شاهد یک پارچگی جامعه و مدیرانش در برخورد با یک خطر حتمی باشیم که اگر چه مانند جنگ چهره ای خشن ندارد ولی اثرگذارتر و مخرب تر است. به عنوان نمونه می توان به تغییر نامی که تغییر مرزهای کشور را بدنبال دارد اشاره کرد. حال سوال اینجاست که آیا می توان به موضوع خلیج فارس از این منظر پرداخت؟

2- محیط زیست خلیج فارس
شبانه روز و بطور خستگی ناپذیر در حال تخریب محیط زیست هستیم و در این راه مسابقه های بزرگ هم برگزار می کنیم. فجایعی که بر سر محیط زست ایران آمده بی شمارند ولی نمی توان از آنها نوشت چون هر کدام از این فجایع به جایی ربط پیدا می کنند که نباید چیزی در باره آنها گفت و نوشت. فجایعی که گاه به فجایع انسانی نیز انجامیده است. در این میان تهدیدهایی نیز وجود دارند که اگر چه هنوز آسیب نرسانده اند ولی در آینده نه چندان دور اثر خود را نشان خواهند داد.
در تخریب محیط زیست خلیج فارس با دیگر کشورهای منطقه رقابت تنگاتنگی داریم. از آلودگی های صنعتی و نفتی و نظامی گرفته تا ساخت جزیره های مصنوعی. البته تهدیدهای مهمی هم هست که نمی توان به آنها اشاره کرد. حال در باره کدام یک از این خطرهای بالفعل و بالقوه می توان آزادانه نوشت و هشدار داد که با منافع ملی مان مغایرتی نداشته باشد؟

3- منابع طبیعی و اقتصاد خلیج فارس
آیا ذکر اینکه با داشتن طولانی ترین ساحل و امکانات و توانایی ها حتی در برداشت از منابع طبیعی مشترک هم ناکام بوده ایم مشکلی درست نمی کند؟ آیا موفقیت یک امیر نشین کوچک در برپایی منطقه آزاد تجاری و شکست ما در این زمینه قابل ذکر است؟

4- تاریخ خلیج فارس
آیا می توان از تمام زوایا به کل تاریخ این منطقه پرداخت یا فقط باید یک برش از تاریخ را از زاویه ای که برخوردی با دیگر مسایل نداشته باشد و مورد پسند همه هم باشد، باید ساخت و نقل کرد؟!

5- خلیج فارس و دیپلماسی و سیاست
سهم مدیران جامعه و توانایی آنها در دیپلماسی و سیاست و مقدم دانستن منافع ملی به دیگر منافع نیز زاویه ای دیگر است و نزدیک شدن به آن چندان ساده به نظر نمی رسد.

6- این فهرست را می توان تا هر جایی ادامه داد مانند سرفصل هایی همچون خلیج فارس و هنر و ادبیات یا گردشگری در خلیج فارس.

شاید تنها چیزی که بتوان در باره آن نوشت بیماری "سندرم خلیج فارس" باشد. در دوران جنگ اول خلیج فارس (آزادسازی کویت) بیماری خاصی در بین سربازان شایع شد که آن را سندرم خلیج فارس می نامیدند. علایم این بیماری افسردگي، خستگي مزمن، اختلالات شناختي (كاهش توانايي محاسبه، تفكر منطقي، ارزشيابي، يادگيري و يادآوري)، برونشيت، آسم، اضطراب، و اختلالات جنسي بود. آن جنگ تمام شد و مدت هاست که دیگر یادی از این بیماری نمی شود ولی گویا نشانگانش بین کشورهای حاشیه این خلیج تقسیم شده است. اختلالات شناختی سهم کشورهای حاشیه جنوبی شد و مابقی به شمالی ها رسید.

در «قيد» نام بودن
رضا گنجي

در مقابل اقدام بسياري از كشورها و به خصوص همسايگان جنوبي‌مان كه سال‌هاست مي‌كوشند كلمه‌ي «فارس» را از نام «خليج فارس» حذف كرده يا تغيير دهند، قابل درك و ستودني است كه عده اي تلاش كنند به مقابله با اين تحريف برآيند و بر تغييرناپذير بودن نام «خليج فارس» تأكيد كنند. اما اين مساله گاه با بدسليقگي‌هايي همراه است كه از جمله‌ي آنها مي‌توان به افزودن قيد «هميشه» بر سر نام «فارس» اشاره كرد. اگر فارغ از هيجان‌ها وعلايق نژادي و اسناد تاريخي كه در اختيار داريم به موضوع نگاه كنيم خواهيم ديد كه «خليج هميشه فارس» همچون «بندر هميشه عباس» و «اقيانوس هميشه هند» يا «درياي هميشه آدرياتيك»، هم به لحاظ مفهومي و هم ازديدگاه دستوري تركيبي نادرست است زيرا قيد «هميشه»، بر خلاف قيدهاي تأكيد چون «بي گمان» و «لاجرم»، مفهوم تأكيدي و ايجابي ندارد و در دسته بندي قيود نيز در گروه قيدهاي زمان قرار دارد كه معمولاً بر سر «فعل» مي‌آيند. بنابراين همراه كردن آن با «فارس» نه تنها مفهومي را به آن نمي‌افزايد بلكه حتي از نظر حقوقي هم ثمري براي ما ندارد. از سوي ديگر همانطور كه «عباس» صرفاً نامي است بر بندري كه تا پيش ازخروج پرتغالي‌ها توسط شاه عباس «گمبرون» ناميده مي شد، «فارس» نيز فقط يك نام است بر آبراهي كه سرزمين پارس را از شبه جزيره‌ي حجاز جدا مي‌كند. خليجي كه سرتاسر سواحل شمالي‌اش به ايران اختصاص يافته و كناره‌هاي غربي و جنوبي آن بين هفت كشور عربي تقسيم شده است. بايد توجه داشت كه اطلاق نام رسمي و تاريخي «فارس» بر اين خليج اگرچه نشان از اهميت و قدمت وتسلط بزرگترين همسايه‌ي آن دارد اما نشانه‌ي تعلق آن نيست. همچنان كه نام هند بر اقيانوس ما بين سه قاره‌ي آفريقا و آسيا و اقيانوسيه، مالكيتي براي هنديان پديد نمي‌آورد. بنابراين در پيگيري مسايل مربوط به تحريف نام «خليج فارس» بايد مراقب بود كه اين موضوع جنبه‌ي برتري جويي نداشته باشد و در اين مسير خود ناآگاهانه دست به تحريف نزنيم. در قيد نام صحيح باقي بمانيم و بر سر آن قيد ديگري نيفزاييم


* خلیج فارس


خلیج فارس آبراهی است که در امتداد دریای عمان و در میان ایران و شبه جزیره‌ عربستان قرار دارد. مساحت آن ۲۳۳٬۰۰۰ کیلومتر مربع است، و پس از خلیج مکزیک و خلیج هودسن سومین خلیج بزرگ جهان بشمار می‌آید. این خلیج توسط تنگه هرمز به دریای عمان و از طریق آن به دریاهای آزاد مرتبط است. از غرب نیز به دلتای رودخانه اروندرود که حاصل پیوند دو رودخانه دجله و فرات و پیوستن رود کارون به آن است، ختم می‌شود. کشورهای ایران، عمان، عراق، عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی, قطر و بحرین در کناره خلیج فارس هستند. به سبب وجود منابع سرشار نفت و گاز در خلیج فارس و سواحل آن، این آبراهه در سطح بین‌المللی، منطقه‌ای مهم و راهبردی بشمار می‌آید. زمین شناسان معتقدند که در حدود پانصدهزار سال پیش، صورت نخستین خلیج فارس در کنار دشت‌های جنوبی ایران تشکیل شد و به مرور زمان، بر اثر تغییر و تحول در ساختار درونی و بیرونی زمین، شکل ثابت کنونی خود را یافت. جزایر مهم آن عبارت‌اند از: قشم، بحرین، کیش، خارک، پورموسی، تنب بزرگ، تنب کوچک و لاوان که تمامی آنها به جز بحرین به ایران تعلق دارد. بندرهای مهمی نیز در حاشیه خلیج فارس وجود دارد که از آنها می‌توان بندر شارجه، دوبی، ابوظبی، بوشهر و بندرعباس را نام برد.
دریانوردی در خلیج فارس سابقه بسیار طولانی دارد ولی اولین مدارک قطعی در این زمینه به قرن چهارم قبل از میلاد مربوط است. پس از بسته شدن راه تجارت بین شرق و غرب در دوره عثمانی، پرتغالی‌ها متوجه اهمیت این خلیج شدند، به طوری که سراسر قرن شانزدهم میلادی خلیج فارس را در تصرف خود داشتند. اما پس از آن انگلستان توانست کشورهای رقیب را از آن خارج کند و در آغاز قرن نوزدهم بر آن تسلط یابد. با این حال، در سال‌های بعد نیز کشورهای حاشیه جنوبی آن به تدریج مستقل شدند و انگلستان پایگاه‌های خود را از دست داد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

الگوی مصرف

گمشده زندگی ایرانی
مریم نبوی نژاد
سالی گذشت ، سال تولد چند نشریه تازه ایرانی بود که همگی در یک حال و هوا هستند. همه قرار است درباب سبک و سیاق زندگی ایرانی بنویسند. خبررسانی کنند. عکس منتشر کنند و به مخاطبانشان پیشنهاد کنند که چگونه بهتر و زیباتر زندگی کنند. اگر قرار باشد وضع زندگی طبقه متوسط ایرانی را تنها با ورق زدن چند تایی از این نشریات سبک و سنگین کنیم به نظر می آید که شهر در امن و امان است . همه مشکلات حل شده است و خانواده ایرانی با آن جیب پرش کار دیگری جز خریدن و مصرف کردن ندارد. گمشده "لایف استایل ایرانی" الگوی مصرف است.الگوی مصرف هم می شود چیزی همانند خود مصرف که ناگهان عبارت مد روز می شود و می توان به جا و بیشتر بیجا مصرفش کرد. برایش جوک می سازند. چرا نسازند؟ هرچه باشد رفتار ملی ما در رویارویی با واقعیت های هراس آور کشورمان همین است. اینجوری راحت تر می توان از آن فرار کرد یا جایی زیر فرش قایمش کرد. واقعیت هایی چون واردکننده رده اول گندم دنیابودن . ارقام حیرت آور واردات بنزین آن هم برای کشوری نفتی. راستی هنوز هم رسم جارو کردن کوچه وخیابان با فشار آب شلنگ را داریم؟سالها پیش بود که همکارمان همایون خیری نوشت که در شهرشان به مردم یاد می دهند که چگونه در کمتر از چهاردقیقه استحمام کنند. از آن متاع " لایف استایل" وارداتی همه رقمش موجود است . این هم یک رقمش است. اگر از نویسندگان نشریاتی باشید که پیشتر حرفشان رفت، آیا جایی برای این رقم نگاه کردن به مصرف و نوشتن درباره آن دارید؟
چیزی شبیه ما
نسیم راستین
سفره پر بود از کناره‌های نانی که با دست از اطراف جدا شده و تلنبار شده بود وسط سفره. برکت خدا همینطوری مفت و مسلم همراه بقیه پس مانده‌های غذا در سطل آشغال سرازیر می شد. ماشالله یک ذره دو ذره هم که نبود.آن همه غذا درست کرده بود برای چهار تا مهمان و با اصرارزیاد کشیده‌بود تو بشقاب‌هایشان. غذاهای نیم‌خورده و نان‌های تکه تکه شده را آخر شب در یک کیسه زباله گذاشت دم در. قاطی زباله ها فقط غذا که نبود؛ بطری نوشابه، شیشه خیارشور و روزنامه باطله هم بود. نکرده بود این‌ها را از هم جدا کند تا قابل استفاده باشد. وقتی برگشت بالا ساعت حدود یازده شب بود. ظرفها را چید توی ماشین‌ظرفشویی و روشنش کرد، بعد هم جاروبرقی را روشن کرد و شروع کرد به تمیز کردن خانه درآن وقت شب.میخواست شب با خیال راحت بخوابد و کاری برای فردا صبح نمانده‌باشد. بعد از کمی کار گرمش شد. لای پنجره را باز کرد تا هوای خنک دی ماه کمی وارد اتاق شود. نه شومینه را خاموش کرد و نه شوفاژ‌ها را کم کرد. دست آخر وقتی داشت میوه‌های کیلو کیلو خریده‌شده را توی یخچال جا می‌داد رو کرد به دخترش و گفت: شانس آوردیم امشب نه برق رفت، نه گاز و نه آب؛ وگرنه آبرومون میرفت!
یک پیشنهاد مشوق مصرف برای کاهش مصرف
رودابه برومند

تنها فروشگاهی که پیش از تاسیس زنجیرهٔ شهروند در تهران طیف وسیعی از اجناس را در خود جای می‌‌داد، دو فروشگاه کورش بودند معروف به کورش بالا و پایین، که پس از انقلاب به قدس تغییر نام دادند. به غیر از اینکه یکی‌ زیر چادری عظیم ساخته شده بود، و دیگری در یکی‌ از نقاط مهم تجاری پایتخت قرار داشت، خرید در این دو مجموعه در زمان خود به دلیل اندازه بزرگ و شکل ارائه اجناس تجربه ای متفاوت بودند. و این پیش از انفجار شهر تهران از انباشتگی از جمعیت و ازدحام به شکل امروزی اش بود.در سال ۱۳۷۲ به همت شهرداری تهران نخستین فروشگاه زنجیره‌ای شهروند، در میدان آرژنتین تهران افتتاح شد، و اکنون ۱۷ شعبه‌اش در پایتخت دایر هستند. شعار تبلیغاتی شهروند "صرفه در وقت، آرامش در خرید، اطمینان در مصرف" است و هدف از تاسیس آن عرضهٔ کالا‌های بیشتر در یک مکان برای کاستن از حجم ترافیک و مشکلات ناشی‌ از آن و جلوگیری از اتلاف وقت خریداران است. شهروند که طبق ادعای خودش از "بن مارشه"، نخستین فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ فرانسوی ایده گرفته، در مقابل فروشگاه‌های غول آسای سایر کشورها نمونه کوچک و محدودی به شمار می‌‌آید که هنوز قدرت تامین نیاز‌های یک توقف برای خرید را ندارد.در مقابل در آمریکای شمالی فروشگاهی به نام "کاسکو" وجود دارد، که از تمام عناصر بازاریابی و جلب مشتری برای خرید‌های پر حجم و عمده در آن استفاده شده و حتی با داشتن مبلغی نه چندان ارزان برای حق عضویت سالانه، بزرگترین رقیب برای فروشگاه‌های کوچک و محلی به شمار می‌‌آید. تعداد این فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای در این سر دنیا با ایران قابل مقایسه نیستند، و از بسیاری جهت مقایسه آنها منطقی‌ نخواهد بود. اما آنچه مسلم است، آنچه در دنیای مصرفی غرب زیاده روی به شمار می‌‌آید و اقتصاد محلی و خرده پا را نابود می‌کند، چیزی است که می‌‌تواند، زندگی‌ شهری مانند تهران را به شکلی‌ متفاوت نجات دهد. ارائه اجناس به صورت عمده و با مطالعه کشش بازار و قدرت خرید مشتری می تواند الگوی فروشگاه‌هایی‌ قرار گیرد که در نقاط حساب شده، خرید‌های هفتگی یا ماهیانه را جایگزین توقف‌های کوتاهتر کنند. زمانی‌ که صرف خرید می‌‌شود در گرو این است که چه میزان از نیاز در آن پاسخ داده شود و در زندگی‌ شهری، و به خصوص زندگی‌ کلان شهری مانند تهران، یکی‌ از متغیر‌هایی‌ که الگوی مصرف را به شدت تغییر می‌‌دهد، زمان و صرفه جویی در آن است.
الگوی مصرف٬ تصحیح یا تبیین؟
مهران شقاقی

ما ایرانیان٬ که انصافاً چنانکه از قدیم هم گفته‌اند٬ همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید٬ کدام کارمان از روی الگو و برنامه است که مصرفمان باشد؟ از انعقاد نطفه‌ا‌مان بگیر تا رشته‌ی دانشگاهی -که شاید بخوانیم- الی شغل و ازدواج و تشکیل خانواده و عاقبت مرگ نابهنگام‌مان. در بهترین حالت شاید الگویمان همان الگوی دامداری-کوچندگی کهن است: اگر مایحتاجی مهیا باشد حداکثر استفاده را می‌کنیم و اگرهم ممکن٬ انبار و احتکار می‌کنیم و اگر نباشد قناعت پیشه می‌کنیم. از همان قندوشکر و کره‌های کوپنی بگیر تا این اواخر فیلم و موسیقی و کتاب اکترونیکی. این یکی که اخیر است البته٬ اما الگویش همان است؛ هارد رایانه هر ایرانی را که سرکشی کنی٬ پر است از بیش از ده‌ها هزار ساعت فیلم و موسیقی و ای-بووک با بی نهایت تنوع٬ که هر هفته هم به لطف دوستانی که از کپی‌رایت چیزی به گوششان نخورده٬ بزرگتر و بزرگتر می‌شود. اگر بپرسی که چقدر سلیقه‌ات عظیم است-!- می‌گوید که آرشیو می‌کند برای بعد؛ خودش هم فکر نکرده که آیا اصلاً انسان ایرانی که متوسط مطالعه‌اش ۲۰ دقیقه در سال برآورد شده٬ آنقدر فارغ از دغدغه می‌شود که آن سرمایه عظیم را حتی یکبار ببیند؟ آیا چیزهای بدرد نخوری که نسل پدرانش کلکسیونی کردند -مثل جلد کبریت یا تمبر- ندیده‌است یا فقط دوست دارد همان الگوی نسل گذشته را پیاده ‌کند روی چیزی که مد زمانه‌اش باشد...
باید کاری کرد ؛ همیشه و زود
محمد معينی
زباله محصول بي واسطه مصرف است. هفتاد ميليون جمعيت ايراني روزي سخاوتمندانه چهل هزار تن زباله تقديم محيط زيست مي كنند كه از اين مقدار فقط چهار درصد بازيافت مي شود! سوييس با بهترين عملكرد در سال 2008 نيمي از زباله هاي خود را بازيافت كرد. آمريكايي ها 28 درصد زباله هاي خود را بازيافت مي كنند كه اين ميزان طي پانزده سال گذشته دو برابر شده، نود درصد آلماني ها با علاقه شخصي به جداسازي زباله ها مي پردازند و ژاپني ها يك پنجم زباله هاي خود را به چرخه مصرف بازمي گردانند. يونان در اروپا البته در بازيافت زباله نيم قرن عقب تر از ساير كشورهاي اروپاست و در ايتاليا نيز با 28 مورد نقض قواعد زيست محيطي اتحاديه اوپا، 63 درصد زباله ها دفن مي شود ... مي بينيد كه حتي قهرمان بازيافت زباله هم فقط مي تواند نيمي از زباله ها را به چرخه مصرف برگرداند. عمر دنيا هر چه قدر هم كه زياد باشد، دل زمين و دشت و كوه و بيابان و دريا هم هر چه قدر گنده باشد براي انباشته شدن از زباله، بالاخره يك نقطه پاياني هست. هفتاد ميليون ايراني حتي اگر روزي صد گرم كمتر زباله توليد كنند، هر سال طبيعت از شر بيشتر از دو و نيم ميليون تن زباله به دور خواهد بود. بايد كاري كرد؛ هميشه و زود.
وندال‌ها در مبارزه با الگوی مصرف
محمد خواجه‌پور
در بسیاری مواقع فرض می‌شود که عدم رعایت الگوی مصرف و رفتارهای نامناسب در مصرف، حاصل ناآگاهی اجتماعی فرد است. در بیشتر پیشنهادها برای اصلاح الگوی مصرف آموزش و آگاهی‌بخشی نخستین و مهمترین برنامه است. اما اگر کمی دقیق‌تر به نمونه‌های خود نگاه کنید گاهی دیده می شود که فرد با وجود آگاهی از اشتباه بودن کار خود به طور عمدی به آن اقدام می‌کند. در برخی موارد فرد رفتار خود را به نوعی مبارزه با اجتماع و وضعیت موجود می‌داند. شاید بارها این جمله را شنیده باشید: «دور بریزم بهتر از اینه که این‌ها شکم گنده کنند.» می‌توان این گونه برخوردها را نوعی از رفتار وندالیستی خواند. وندال‌ها کسانی هستند که تمايل به تخريب آگاهانه، ارادي و خود خواسته اموال، تاسيسات و متعلقات عمومي دارند. «تخریب آگاهانه» و «ضد اجتماعی» ‌بودن این رفتار نکته‌ای است که باید به آن توجه کرد.گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم ما در ایران دچار نوعی وندالیسم عمومی هستیم. نارضایتی از دیگران، همشهریان و هم‌وطنان را می‌توان در کلام بیشتر آدم‌ها شنید و فهمید. همین نارضایتی است که فرد را آگاهانه به سمت تخریب جامعه و منابع گران‌بهای آن می‌کشاند. ما وندال‌ها به جای این که در این تخریب احساس بدی داشته‌ باشیم احساس می‌کنیم که با مصرف بی‌رویه به جامعه‌‌ی خود دهن‌کجی می‌کنیم. یک دهن‌کجی که بیش از هر چیز خود ما را زشت می‌کند.

یک نکته اسفناجی در اصلاح الگوی مصرف
لادن کریمی

در راستای اصلاح الگوی مصرف روشی جدید را برای طبخ اسفناج پیشنهاد می‌دهم؛ در روش قدیمی، یک خروار اسفناج را پاک نموده و می‌شوریم سپس در یک دیگ بزرگ می‌ریزیم و در آن را می‌گذاریم تا اسفناج آب بیاندازد و بپزد نتیجه حاصله از هر یک کیلو اسفناج تازه ۱۰۰ گرم اسفناج پخته شده است.اما در روش جدید و پیشنهادی بنده، اسفناج هارا پاک کرده و شسته سپس در داخل دیگی از آب جوش و نمک می‌ریزیم و پس از ۱۵ دقیقه آن را آبکش می‌کنیم، نتیجه حاصله هر یک کیلو اسفناج تازه ۷۰۰گرم اسفناج پخته شده و آبدار و لذیذ. نتایج صرفه جویانه این روش طبخ حتی در رفع حاجت اهالی خانه نیز پدیدار می شود

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

طنز

سخن سردبیر

موضوع شماره پیش رو طنز است. طنز از زمره مقولات سهل‌و‌ممتنع است. از همان چیزهایی که ما همه فکر می‌کنیم قابل هستیم ولی نیستیم٬ مثل مشاوره پزشکی‌دادنمان٬ سیاسی‌بودنمان٬ شاعربودنمان٬ قهرمان بودنمان و خیلی چیزهای دیگر.

سردبیر٬ از آنجا که قرار است این‌ مکان جایی باشد برای تمرین دموکراسی و تساهل و تسامح٬ خیلی بر “طنزناب بودن مطالب طنز تمرکز نکرده‌است و قلمهای مختلف را در ارایه سلایق طنزی‌شان آزاد گذاشته است.


طنز٬ لودگی و مسخرگی

مهران شقاقی

طنز نشان‌دادن چیزهای متناقض و غیرمنطقی است به دیگران و متوجه کردن آن‌ها به طنزآمیز بودن‌ آن چیزها یا رفتارها.

در مقابل لودگی و یا مسخره کردن٬ اختلال روانیی است که کسی با تحقیر٬ دست انداختن و آزار دیگری قصد نشان‌دادن برتری‌اش و ارضای غریزه برتری‌جوییش را دارد؛ مثلاً اعلان این دیگری عیبی دارد و تمسخر آن٬ که البته گفتن یا نگفتنش هم دردی از کسی دوا نمی‌کند.

بسیاری این دو را از هم تفکیک نمی‌کنند و لودگی‌شان را به حساب طنز پردازی‌شان می‌گذارند٬ غافل از این‌که طنزپردازی دخلی به آزار روانی‌دیگری ندارد.

در تاریخ و ادبیات ما طنزپردازان زیادی ذکر شده‌اند٬ از جحیٰ و بهلول و ملانصر‌الدین بگیر تا عبید و حافظ و تا نسیم شمال. از معاصران هم٬ نامِ که باقی خواهد ماند٬ تاریخ باید قضاوت کند.

در میان ما ایرانیان مسخره‌کردن رواج بیشتری از طنز دارد؛ در حالی‌که نکات طنز در زندگی جمعی ما کم نیست و کمی دقت بسیاری از آن‌ها را نمایان می‌کند. بسیاری کارها که ما می‌کنیم٬ به علت این‌که نه از تفکر٬ بل از گوش سپردن به حرف دیگری‌است٬ طنز آلود هستند. چند نمونه ذکر می‌کنم: پنجره اطاقی که هم کرکره دارد٬ هم پرده. میزتوالتی که روی آن مملو از شیشه‌های خالی عطر است. تلفن همراه گران‌قیمت٬ دست کسی که قابلیت‌های آن نمی‌داند و بلد نیست. در خارجه٬ دیدن رستوران ایرانیی که سه مدل پرچم ایران را داخلش نصب کرده٬ یا شنیدن خبر تجلیل از رضاشاه در حاشیه برگزاری کنفرانسی با عنوان بزرگداشت صدسالگی مشروطه. دریافت ایمیلی که حکایت از از آن می‌کند که اینشتین٬ نوروزی را با دکتر حسابی برگزار کرده‌است. خواندن بحثی روی وبلاگی مبنی بر این‌که در حمله اسکندر٬ یونانیان کتابهای گرانسنگ علمی ایران را به یغما بردند و مابقی را آتش زدند و ما را قرن‌ها به عقب بردند. خواندن کتابی که در آن نویسنده {۱} "اثبات" کرده تخت‌جمشید اثری اخیر و ساخته یهودیان است. دیدن حاجیانی که برای زودتر رسیدن به خانه خدا و عبادت٬ تقلب می‌کنند و ...

{۱}http://fa.wikipedia.org/wiki/ناصر_پورپیرار


سیزده

امیر اخلاقی (امارات)


هی به خودم فشارآوردم که چیزی طنزآمیز بنویسم نشد که نشد، اصلاً من را چه به این کارها! در حالت تفکر بودم که ناگاه مکاشفه‌ای حاصل شد و عبید را روبروی خود دیدم؛ با خودم گفتم زدی به هدف، با کلی طمطراق گفتم: «جناب زاکانی، کمی از طنز برایم بگویید شاید که ما را بهره‌ای افتد». همان اولِ کار چند فحش آب‌ نکشیده حواله‌ام کرد که هاله نورِ حولِ سرم به کل زایل شد، گفتم: «چرا؟». گفت: «زهرمار! توی این یک هفته پدرم درآمد از بابت موضوع شما، چند بار روحم را احضار کردند که با اجازه از بالا روح گربه مسلمانای خودم را فرستادم، حالا هم که تو مرا جلوی در خلاء گیر انداخته‌ای، اصلاً تو را چه به طنز و طنازی. اصلاً هیچ فکر کردی چرا موضوع طنز در این “ایرانیانِ ژورچی چی٬ نمره ۱۳ است؟ خوب آقا جان نحسه. یعنی فکر می‌کنید شماره ۱۳ برای این موضوع همین طوری انتخاب‌شده؟! نه جانم! در مورد موضوع٬ شما سعی کن زندگی خودت را بنویسی می‌بینی کلاً شده طنز».

بد جور تو حالم خورده‌بود، گفتم: «حضرت شیخ بیشتر توضیح بدهید». دیدم آهسته آهسته می‌رود و سری تکان‌داد و گفت: «بعد از دست به آب، بعد از دست به آب...» داشتم به جمله‌ی قصارش فکر می‌کردم که از حالت مکاشفه بیرون‌آمدم، درحالی‌که شیر دستشویی در دستم و نمره درِ دستشویی ۱۳ بود.


دنیای ما، دنیای شما

لادن کریمی (مالزی)


تو دنیای آدم بزرگ‌ها طنز یعنی یک مقاله کوبنده در مورد "جایگاه طنز در ادبیات ایران"، تو دنیای ما آدم کوچک‌‌ها طنز یعنی "شِرِک و پرنسس فیونا". تو دنیای شما وقتی طنز خوانده‌می‌شود باید به تلخی آن فکر کرد و آینده جهان و اتنخابات و رفراندوم .... تو دنیای ما هر شب باید حتما مطلب "ابراهیم نبوی" را خواند تا با لبی خندان و روحیه‌ای شاد به خواب رفت و رویا دید. شما وقتی در مورد عشق می‌خواهید مطلب بنویسید، عشق را جدی و خشن می‌کنید ولی ما از عشق می‌نویسیم تا بتوانیم دوباره عطر موهای مادر را احساس کنیم که همیشه عاشق‌است. تو دنیای شماها "خنده‌ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است" همیشه زمزمه می‌شود ولی تو دنیای ما خنده یعنی من زنده‌ام و نفس می‌کشم. شماها وقتی طنز می‌خوانید از هزار جهت خندیدن را تفسیر می‌کنید٬ ما امّا بدون تفسیر می‌خندیم. شماها ... ما ...؛ آخر می‌دانیند...شماها آدم بزرگید و بزرگ فکر می‌کنید٬ ما کوچکیم و کوچولو فکر می‌کنیم.


جزای سخن

مجید آل‌ابراهیم (سوئد)

تا به یاد می‌آورم یا به یادم می‌آورند، کم نبوده‌اند کسانی که٬ با هر چه در توان و چنته داشته‌اند٬ تلاش کرده‌اند تا صدایم را خفه کنند. گاه با تطمیع و تشویق٬ گاه هم با تهدید و تنبیه. ذکر همه بلایا در این چند سطر ناممکن است و سکوت هم نشان از شکست من و پیروزی دشمنان صدا. شاید بازگویی گوشه‌ای از خاطرات٬ راهنمایی باشد برای نسلی که در ابتدای راه است و نسلی که پس از این می آید.

می‌گویند به هنگام تولد سر در لاک خویش داشتم و در سکوتی فلسفی فرو رفته‌بودم و چون پزشکان آن برنمی‌تافتند با ضرباتی بر جایی که قلم شرم دارد از ذکرش، فریاد اعتراضم را به آسمان رساندند و پس از آن با ابزار تحمیق که قراربود روزی رسانم باشد (وبعد لاستیکی از کار در آمد)، صدایم را در گلو خفه کردند. در خردسالی نیز٬ مادر٬ اسبابی بود از برای سرکوب. اگر ذکری می‌کردم از ذکر خیری که پیش از حضور فلانی، پیش از حضورش در جمع، از ایشان می شد؛ در خلوت باید دست به دعا برمی‌داشتم که موجودی فلفل قرمز رنگ تمام شده باشد و نوبت سیاهش رسیده‌باشد(که کمتر سوزان بود) و چه بیهوده دعایی که انگار منزل را بر معدنش بنا کرده‌بودند. پدر نیز در این سرکوب سعی تمام داشت. به یاد دارم در ایام نوروز همچون کودکان معصومِ دیگر سعیِ بلیغ در پاکسازی هر آنچه خوردنی است٬ داشتم. روزی در این راه اهتمام می‌ورزیدم که پدر دو دستگیره‌ی دو طرف سرم را به دستان مهربانش گرفت و با محبت و آوازی خوش٬ گفت که بگذار چیزی هم برای درازگوشی که به میهمانی می‌آید باقی بماند. وقتی دایی مهربانم ٬که خدایش رحمت کناد٬ از در درآمد و من با حیرت پرسیدم که «پدر جان٬ این همان درازگوشی است که ذکر خیرش بود؟» تا چند روز امکان نشستن بر همان موضع فوق الذکر٬ ناممکن شد. گویا فقط مادر در شناسایی مخرج کلام تبحر داشت چون آن پزشک و این پدر هر دو راه غلط رفتند.


«کلثوم ننه»٬ نمونه یک ایرانی نوعی

محمد خواجه پور (ایران)


بیشتر بزرگان ادب فارسی زبانی تیز و دستی در طنز داشته‌اند. اما آنان اغلب طنازی را دون شان خود می‌دانستند و جز عبید زاکانی کمتر ادیب مشهوری کتاب خاص طنز و مطایبه دارد. از این رو ریشه‌های طنز فارسی بیشتر در میان دیوان‌های شاعران جستجو شده است. در میان این خیل اما کتابی است که تمام آن به طنز است. این کتاب هر چن ددر اواخر صفویه نوشته شده است اما اغلب مسائل مطرح شده در آن مشکلات جامعه امروز ما هم هست و از آن گذشته زبان آن همچنان زنده است. کتاب «کلثوم ننه» یا «عقاید النسا» را آقا جمال خوانساری یکی از مراجع دینی اواخر صفویه نوشته است. این کتاب بر اساس نقیضه‌نویسی براساس باب‌های مختلف رساله احکام زنان نوشته شده است.

شاید بتوان «عقاید النسا» را کتابی در حد «اخلاق‌الاشراف» عبید زاکانی دانست. در دوره صفویه که قشری‌گری مذهبی اوج گرفته بود نوشتن این کتاب٬ آن هم توسط یک عالم دینی می‌تواند ظرفیت‌ بالای طنز در جامعه ایرانی آن زمان را نشان دهد. جالب این که با معیارهای امروزین «کلثوم ننه» یک کتاب ممنوعه و غیر قابل چاپ است. اگر بخواهید نگاهی از درون به جامعه ایرانی داشته باشید، «عقاید النسا» و «زهر الربیع» کتاب‌های کمتر شناخت شده‌ای است که می‌تواند دیدی واقع‌گرایانه‌تر از ایران دوره قبل از گذار به مدرنیته را به شما بدهد.


خاطره؛ مبصر کلاس

محمد معینی

محصل دوره ابتدایی بودم و مبصر کلاس. معلم‌مان مریض شد و بستری. ما بچه‌ها رفتیم به عیادت. قرار شد من که معمولا انشای خوبی هم می نوشتم، از طرف جمع صحبت کنم. بعد از صحبت‌های اولیه و معمول گفتم: «آقا معلم! ما این جا آمدیم خدمتتان تا حالتان را بپرسیم و خدمت‌تان "قضای حاجت" کنیم». حس کردم معلم‌مان یک لحظه جا خورد و البته کسی هم چیزی به من نگفت. بعدتر خیلی تلاش کردم تا بگویم منظور من از "قضای حاجت"، "ادای تکلیف" بود اما قدری دیر شده بود!

خاطره البته مربوط به یکی از همکاران سابق است و مال من نیست.


جشنواره طنز
پیام صفوی

جایزه اول این جشنواره تعلق می‌گیرد به جناب آقای ایرج پزشک زاد: اوستاد اوستادان طنز معاصر ایران و نویسنده کتابهای بوبول، حاج مم‌جعفر خان در پاریس، ماشاالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید، خانواده نیک‌اختر، پسر حاجی‌باباجان، جاودانه اثر دایی‌جان‌ناپلئون و... . استاد در سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمده‌اند و دانش‌آموخته حقوق در ایران و پاریس می‌باشند که از اوایل دهه‌ی سی کار نویسندگی را آغاز کرده‌اند. با توجه به اقامت استاد در فرانسه٬ جایزه ایشان که عبارت است از یک مجموعه ۷۹۵ تایی کتاب، مشتمل بر یک نسخه از کلیه چاپهای غیرمجاز کتاب دایی‌جان ناپلئون در طی ۳۰ سال اخیر، به آدرسشان در فرصت مغطزی ببخشید مقتضی ارسال خواهدشد.

جایزه دوم تعلق می‌گیرد به زنده یاد کیومرث صابری معروف به گل آقا :بزرگمرد طنز معاصر ایران که در کنار تمام نوشته‌ها و کتابهای بیشمارش بیش از هر چیز با عنوان گل آقا محبوب مردم ایران شد. بزرگمردی که به حق، لقب پدر طنز ایران پس از انقلاب شایسته و برازنده کسی جز او نیست؛ چرا که هفته نامه گل آقا دانشگاهی بود برای شکوفایی بسیاری از طنزنویسان و کاریکاتوریست‌های مطرح امروز. کیومرث صابری با اسامی گل آقا، شاغلام، مم صادق، عیال مم صادق، مش رجب و غضنفر در مجله گل آقا به بیان نظرات و انتقادات خود در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی می پرداخت و هر هفته مهمان دردانه خانه‌های هزاران ایرانی بود تا لبخند را به آنها هدیه دهد. جایزه ایشان هم٬ که یک عکس تمام قد سه متر پهنا و دو متر درازا از آقای حسن حبیبی٬ مرد اول صفحات گل آقا است، تقدیم می‌گردد به دختر ایشان٬ که بزنم به تخته٬ ایشان هم انگار تمام شیرینی های گل آقا را خورده‌اند و عکسشان را باید در همچین قابی جا دهیم.

جایزه سوم هم به علت رو دربایستی هیات انتخاب کننده و جلب نظر طرفداران دو آتشه ایشان ، تعلق می‌گیرد به رهرو خلاف ببخشید خلف دو بزرگوار دیگر آقای ابراهیم نبوی. جایزه ایشان هم چون این روزها مداوم مشغول انرژی سازی در فیس‌بوک هستند به آدرس فیس‌بوک‌شان ارسال می‌شود.در انتها گرامی داشته میشود: یاد و نام مجله توفیق و خاندان توفیق که از پیشگامان چاپ مجلات طنز در ایران بودند.

وصله سفارشی سردبیر: به سفارش سردبیر محترم و جهت تکمیل تذکره ،یک دیپلم افتخار هم تقدیم می‌شود به طنزنویس رعنا و بلند بالای لندن نشین ؛ ببخشید اسم ایشان در موقع تایپ پاک شد.به نظرم کار٬ کار انگلیسهاست!


طنز٬ زبان پر نفوذ

محمود بی‌تا

اول طنز شکل گرفت یا شوخی یا بالعکس؟ زیاد مهم نیست! مهم این‌است که ما ایرانی‌ها ید طولایی در این دو مقوله داریم. غربی‌ها را نمی‌دانم٬ اما درهر جمع ایرانی٬ چه داخل کشور و چه خارج، وارد که شوید با این‌که دیگری٬ یا شما را دست‌بیندازند، یا به طعنه چیزی نثارتان کنند، حتماً و حتماً و هر روز برخورد دارید. چه اندازه این دو مقوله در جمع‌های ایرانی یا در آثار ادبی‌مان از هم تفکیک می‌شوند (طنز و شوخی) و تعریف طنز
از شوخی و لود‌گی سوا می‌افتد هم انگار برای‌مان مهم نیست. دیوان ایرج میرزا طنز است یا هزل یا در پاره‌ای لودگی؟ یا سعدی٬ حافظ یا عبید کدام یک در این مقوله موفق‌تر بوده است؟ اصلاً کارکرد طنز چیست؟ آیا در همین روایت شیرین و خوشش نیست که باعث بی‌شمار طرفدارانش شده است؟ حتی شاعری چون شاملو با آن زبان آرکاییک باز‌هم در اواخر عمر به این شیوه روی می‌آورد و سفرنامه‌ای به زبان قجری و کهنه اما طنز روایت می‌کند. آیا این‌که نخبگان جامعه‌ی ایرانی زبان و آثارشان به سمت‌و‌سوی طنز رفته٬ دلالت به کارایی و نفوذ آن در همه‌ی قشرها ندارد؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

انتخابات


انتخابات در مهد دمکراسی مستقیم
امید حبیبی نیا- سوئیس/ سوئد

از کودکی همیشه می شنیدم که دولتمردان عتاب آلود به دیگران و گاه روزنامه نگاران می گفتند اینجا سوئیس نیست! این را توی روزنامه از قول شاه، هویدا، آموزگار و بالاخره خاتمی خوانده بودم ولی تا وقتی وارد سوئیس نشدم نفهمیدم چرا!در این کشور برای هر امری که حزب یا گروهی بتوانند بیش از صد هزار امضاء جمع کند، دستگاه اجرایی موظف است رفراندم برگزار کند. سالانه بدون اغراق دهها رفراندم ملی و محلی برگزار می شود.سوئیسی ها به این نظام سیاسی می گویند “دمکراسی مستقیم” و به آن می بالند، شاید برای این است که کم و بیش خود را تافته جدا بافته می دانند و به دیگر کشورهای اروپایی هم فخر می فروشند، کشوری که در آن دولت به معنای بوروکراسی موجود چنان کم رنگ است که گاه دیده نمی شود.در روستایی که ما پنج سال ساکن آن بودیم، سنتی وجود داشت که در برخی روزهای سال مردان روستایی در میدان ده جمع می شدند و با بلند کردن دست رای می دادند، سالها طول کشید تا زنان نیز از حاشیه میدان به میان میدان آمدند و این البته چند سالی پس از حق رای زنان در ایران بود که بهانه خوبی بود برای یادآوری به هم دهاتی های مغرور سوئیسی!به همین دلیل است که نه تنها سوئیس خود مظهری فعلا یکتا از بهترین شکل ممکن دمکراسی غربی شده بلکه پناهگاه بسیاری از انقلابیون، هنرمندان و روشنفکران تبعیدی نیز بوده است از ولادمیر ایلیچ لنین گرفته تا آلبرت انیشتین و حتی چارلز چاپلین. این شهرت البته منافع مالی بسیاری هم برای این کشور کوچک در قلب اروپای پر تلاطم نیمه نخست قرن بیستم به همراه داشته است.سالها پیش از آنکه گذارم به ناچار به سوئیس بیافتد و چیزی از جنس دمکراسی مستقیم تجربه کنم همانند بسیاری از نوجوانان و جوانان در تب دمکراسی می سوختیم: تحریم، میتینگ های پرشور سیاسی که کاندیداهای تازه از زندان در آمده با شور و شوق با ما سخن می گفتند و سرانجام نخستین انتخابات ریاست جمهوری و … اما من هنوز نمی توانستم رای بدهم، زمانی رسید که می توانستم رای بدهم و همه هم توصیه می کردند که روی شناسنامه ت مهر بخورد بهتر است، اما این شناسنامه که حالا دیگر لابد اعتباری ندارد هیچ گاه در آن کشور مهر انتخابات نخورد!در مهد دمکراسی مستقیم باید چند سالی صبر می کردیم تا نوبت به ما برسد و ما را پای صندوق رای بپذیرند اما حالا که حق رای داریم، مجالی نیست. تا تصمیم می گیری که در انتخابات بعدی شرکت کنی درگیر مشکلات زندگی می شوی و تا وقتی پوسترها را از خیابان جمع نکرده اند یادت رفته است که از حق شهروندی ت استفاده نکرده ای.بهرحال اگر آنجا سوئیس نیست، اینجا سوئیس است! اما قرار نیست این معادله تاریخ مصرف گذشته تا ابد به همین شکل بماند، روزگاری خواهد رسید که دیگر کسی این جمله بی معنی و قلدرانه را بر زبان نراند.

چیزی که یادمان ندادند
نسیم راستین – امارات

اولین جایی که با مفهوم “انتخاب شدن” و “انتخاب کردن” روبرو شدم در مدرسه بود. زمانیکه برای اولین بار مبصر کلاس شدم. سال چهارم دبستان بودم. یک روز صبح معلممان آمد سر کلاس و گفت : “راستین از فردا تو مبصر کلاسی”. انتخاب شده بودم چون معلم اینطور خواسته بود. اما هیچ کس از هم کلاسیهای من نپرسید که آیا آنها دوست دارند که من مبصر کلاسمان باشم؟! از خودم هم کسی نظری نخواست. ما در این اتفاق هیچ نقشی نداشتیم.در تمام دوران تحصیل به همین صورت انتخاب میشدیم و یا برایمان انتخاب میکردند. برای مبصر شدن، نماینده کلاس بودن و یا بازوبند انتطامات را بر بازو بستن فقط کافی بود معلم یا ناظم مدرسه از تو خوششان بیاید، آن وقت انتخاب میشدی و قدرت و مسئولیتت نسبت به بقیه دانش آموزان زیادتر میشد. البته کسی هم اعتراضی نمیکرد؛نه آن کسی که انتخاب میشد و نه آن کسی که برایش انتخاب می کردند. همه در ظاهر مطیع بودیم و به این روش انتخاب احترام میگذاشتیم ، اما در واقع چون انتخابی نکرده بودیم معترض بودیم و چون بلد نبودیم چگونه باید اعتراض کنیم روشهای دیگری را پیش می گرفتیم. آنهایی که انتخاب نمیشدند با خرابکاری و خود شیرینی و زیرآب زنی خود را به کادر مدرسه نشان میدادندو آنهایی که بدون علاقه انتخاب می شدند با از زیر کار و مسئولیت در رفتن و یا زورگویی به بقیه خودنمایی میکردند. اعتراض مستقیم و رو در رو معنا نداشت.به نظرم هیچگاه یادمان ندادند “حق” یعنی چه؟! نه در انتخابش و نه در اعتراضش. و ما هم یاد نگرفتیم “انتخابات” یعنی چه؟! رای به چه معنی است؟ نظر گروهی کاربردش کجاست؟

فواید انتخابات
پیام صفوی - ایران

انتخابات کار بسیار خوبی است.من انتخابات را بسیار دوست می دارم. هر سال موقع انتخابات کدخدا غذاهای خوشمزه درست می کند و همه اهل ده را به صرف ناهار و شام دعوت می کند.کدخدا در موقع انتخابات بسیار مهربان میشود و می گذارد که ما در اسنخر خانه اش شنا کنیم .من همیشه آرزو می کنم که ای کاش هر ماه انتخابات برگزار میشد تا ما می توانستیم همش غذاهای خوشمزه بخوریم و خوش بگذرونیم. مامان ما هم خیلی از انتخابات خوشش میاد چون موقع انتخابات کدخدا برای پدرش خیرات می کند و به همه اهل ده روغن و برنج مجانی می دهد. پدرم ما هم از دوستداران انتخابات می باشد و همیشه می گوید خد ا پدر انتخابات را بیامرزد که حداقل باعث میشود کدخدای بی پدر یاد پدر مرحومش بیافتدو یک آبی از دستش بچکد. عمو حسن هم که تازه از دانشگاه لیسانس گرفته و به ده برگشته دیشب از انتخابات تعریف می کرد و می گفت انتخابات الفبای آزادیست و راهیست مطمئن برای نهادینه کردن دموکراسی و یک سری حرفهای دیگر هم زد که من معنی اش را نفهمیدم ولی فکر کنم یکم بی ادبی بود چون پدر بزرگ وسط حرفاش پرید و گفت پسر این دری وریها رو نگو این بچه رو هم از راه بدر میکنی. بعد هم پدر بزرگ به من یک شکلات داد و گفت پسرم تو به حرفهای این عموت گوش نکن انتخابات یک وظیفه هست و ما در هر انتخاباتی باید شرکت کنیم. پس ما از این انشا نتیجه میگیریم:من.تو.ما .به امید بهترین فردا. وعده ما پای صندوق رای.

قدرت کنار زدن
محمد معینی – ایران
“انتخابات”، در روند دمکراسی، یعنی استفاده از روشی معیّن (رأی دادن) برای رسیدن به نتیجه ای نامعیّن.رأی دادن ابزار دمکراسی است. مردم از بین خودشان به کسی یا کسانی رأی می دهند و آن ها می شوند نمایندگان مردم برای اداره شئون مملکت یا مثلا صنف و حتی محله ای ولی این تازه ابتدای راه دمکراسی است؛ اگر این، همه ی راه بود،دمکراسی منتهی به انتخاب آدولف هیتلر با رأی مرم آلمان در پیش از جنگ جهانی دوم، حضور کسی چون استالین پای صندوق رأی بعد از جنگ دوم جهانی یا رأی 99 درصدی مردم به ریاست جمهوری صدام در اواخر قرن گذشته را همه باید به سیاهه برکات دمکراسی افزود! … کارل پوپر اما تعریفی گره گشا از دمکراسی ارائه می کند. بر این اساس دمکراسی این نیست که مردم به کسانی در انتخابات رأی بدهند و قدرت را به آن ها بسپارند، دمکراسی آن است که مردم قدرتمندانی را که نمی خواهند “با رأی” و “مسالمت جویانه” کنار بگذارند. این فیلسوف اتریشیِ/ انگلیسی، در توصیف برتری دمکراسی بر سایر نظام¬های سیاسی گفته بود: دمکراسی تنها نظامی است که در آن مردم می¬توانند حکمرانان بد و نالایق را که تعدادشان کم هم نیست، بدون خونریزی و خشونت برکنار کنند.

روانشناسی انتخاب
مهران شقاقی- ایران

در مطالعات اخیر روانشناسی٬ نکته جالبی در مورد نحوه انتخاب اکثر افرادشناخته شده {۱} و آن هم این که اکثر انسانها اول انتخابشان را انجاممی‌دهند و بعد دنبال توجیه مثبت انتخابشان برمي‌آیند. البته کاری که مغزدر توجیه انتخاب انجام می‌دهد موجه است که فقط نکات مثبت را می‌بیند٬ چهاگر غیر این کار را می‌کرد٬ تمام زندگی آدمها می‌شد غصه خوردن. این تحقیقنکات جالبی را برایم روشن کرد٬ مثلاً این که چرا اکثر افراد رشتهدانشگاهیشان را بهترین انتخاب می‌دانند٬ یا این که چرا اکثر ایرانیانمهاجر معتقدند شهری که در آن زندگی می‌کنند -و در انتخاب آن آزادیچندانی نداشته‌اند- بهترین شهر دنیاست؛ یا از آن جالبتر این‌که چرا اکثرازدواج‌های قدیمی که قبل از ازدواج همسران شناختی از هم نداشتند ازازدواجهای امروزی موفق‌تر بوده.حال کار آن معدود افراد خارج از نرمالی که مغزشان انتخاب بی‌محابایشان رابه همین راحتی ها توجیه نمی‌کند زار است…


1- P. Johansson, L. Hall, S. Sikström, A. Olsson; “Failure to Detect Mismatches Between Intention and Outcome in a Simple Decision Task”, in Science 7 October 2005:Vol. 310. no. 5745, pp. 116 – 119

فرضیه دسیسه یا انتخابات
رودابه برومند- ایالات متحده آمریکا

اگر تعریف انتخابات را به عنوان یک شیوه مردم سالارانه برای تعیین سرنوشت مدنی مردم یک جامعه قبول داشته باشیم، پذیرفتن محدودیت‌هایی‌ که در برابر این فرایند تحمیل می‌‌شوند بسیار مشکل می‌‌شود. علاوه بر این تفکر مردمی که به دنبال توجیه نتایج غیر منتظره رای گیری هستند، در شرایط حساس همیشه این پرسش را پیش می‌‌آورد که آیا انتخابات همیشه عادلانه انجام میشود یا نه؟اینکه هنگام همه پرسی‌ برای تغییر نظام فرا رسیده یا اینکه چه راهی‌ برای انتخاب سرنوشت یک گروه بهترین است بعضی‌ اوقات یا پاسخ قانع کننده‌ای ندارد، یا اصولا انجام شدنی نیست و سپس بیماری لاعلاجی گریبان برخی را می‌گیرد: باور به فرضیه دسیسه و انجام عملیات پشت پرده به جای باور به سالم بودن روند انتخابات.این طرز تلقی‌ به معنی‌ این است که برخی از مردم فکر میکنند هر اتفاقی‌، نتیجهٔ یک سری عملیات برنامه ریزی شده و پشت پرده است. بدین ترتیب کسانی‌ که تصمیم گیرنده هستند، “آنها”یی هستند که “ما” از آنها اطلاع واضحی نداریم. استدلال روانشناسان این است که برخی از انسانها به طور غریزی میل دارند اتفاقات عظیم را با دلیل نامعقول مرتبط بدانند. با چنین روحیه‌ای تعداد زیادی از رای دهندگان به دلیل بی‌ اعتمادی به سیستم از شرکت در انتخابات منصرف می‌‌شوند، چون فکر می‌‌کنند نقشی‌ در این فرایند ندارند.بهترین درمان برای کسانی‌ که همیشه میل به توجیه نتایج با استفاده از باور به دسیسه‌های پشت پرده دارند، نگاه عمیق تر به آن فرد یا قانونی‌ است که در انتخابات برنده است. شاید باورش سخت باشد، اما همیشه تشابه عجیبی‌ بین اکثریت جامعه با انتخابشان وجود دارد و دسیسه بیشتر ساخته ذهن مردمی است که به خود فرصت باور و انتخاب را نداده ا‌ند.

بلوغ فردی يا تصميم جمعی
همايون خيری- استرالیا

دست کم در صد سال گذشته در حوزه‌ی سياسی ايران موضوع انتخاب شدن و انتخاب کردن مهم‌ترين رکن فعاليت‌های سياسی بوده. اين که چه کسی منتخب است و چه کسی منتصب اشاره‌ای قدرتمند به پشتوانه‌ی مردمی يا غير مردمی فعالان حوزه‌ی سياسی‌ست. اما جدا از اين، موضوع سن انتخاب کردن و بلوغ فکری انتخاب کنندگان هم موضوع قابل توجهی بوده که هر از گاهی مورد تغيير قرار گرفته‌است. اين‌ها اما همه در وجه سياسی انتخابات است. اما يک وجه ديگر هم وجود دارد که به نظر من تأثير قابل ملاحظه‌ای بر نظام انتخاب کردن يا شدن می‌گذارد. همين حالا نوجوان‌های ايرانی برای درس خواندن و دانشگاه رفتن مجبور به تأسی از نظرات خانواده می‌شوند. جوان‌ها برای ازدواج مجبورند نظرات خانواده‌های‌شان را تأمين کنند و اگر زن هستند می‌بايست از هنجارهای خاص اجتماعی پيروی کنند. برای شاغل شدن بايد نظر مشخص اجتماعی اگر دارند کنار بگذارند و بر اساس نگاه صاحب کار به دنيا نگاه کنند. در شکل دادن نظم اجتماعی بايد تابع شکل خاصی از نظم باشند. در مدارس و دانشگاه هم مشابه همين ضوابط وجود دارد. چالش اصلي اينجاست که با چنين چيدمان فرهنگی چطور می‌توان از آن که می‌خواهد برای خود نماينده‌ای انتخاب کند انتظار داشت بر اساس بلوغ فکری‌اش دست به انتخاب بزند؟ آيا اصولأ در چنين شرايطی آنچه رخ می‌دهد ناشی از بلوغ فردی‌ست يا تصميم جمعی حاصل از فشار فرهنگ مسلط اجتماعی؟



جبر و اختیار
مجید آل ابراهیم، سوئد
بسیار سعی کرده ام که پرونده مجادله تاریخی جبر و اختیار را در بخش راکد ذهنم به بایگانی بسپارم و همچون دیگر موجودات عالم هستی فقط دمی خوش باشم و تنها دغدغه ام کسب روزی باشد و توالی نسل.ولی گویا گریزی نیست از این مجادله و هر از گاهی باید آن پرونده را از بایگانی بیرون کشید و برگه ای دیگر بر آن افزود و دوباره آن را به جای سابق برگرداند و در این میان باید فقط دستی آلوده به غبار کهنه ای که یادگار قرنهاست، داشت. این فراخوان و بازگرداندن گاهی تنها به باز و بسته کردن این پوشه کهنه محدود نمی شود و گاهی نیز وسوسه ای، به مرور برگ هایی از آن وا می داردم. برگ هایی که بیشتر مروری هستند بر خاطراتم از این مجادله که همه در دو چیز مشترکند؛ انتخاب چیزی که در تعریف آنها هیچ نقشی نداشته ام و رفتن به سویی که در ظاهر خود انتخاب کرده ام. از انتخاب بین گشنه ماندن و غذایی که دوست نداشته ام گرفته تا انتخاب بین بد و بدتر در جامعه ای که در آن زندگی می کنم. گاهی نیز در این پرونده به احکامی که برعلیه ام صادر شده است بر می خورم. برگه هایی که در آن به منفعل بودن یا مقاومت در برابر انتخاب، متهم شده ام و به محروم شدن از حقی محکوم. همیشه پس از این بازبینی، با ذهنی آزرده، به جایی می رسم که می فهمم مختار یا مجبور بودن انسان، برایم مهم نیست آن چیزی که مهم است اجبار به انتخاب بین به و بهتر و بهترین است و نه عکس آن.



انتخاب با چشمان باز
شهره منشی پور-سوئد

در مراحل رشد شخصیت انسان ٬ برای رسیدن به مرحله انتخاب “شایسته” راه درازی در پیش است.شناخت کافی از مورد انتخابی ٬ اتکاء به نفس ٬ اعتماد به لحظه ٬توانایی نه گفتن ٬ توانایی تجسم آینده ٬ توانایی سنجش . توانایی به تعادل رسیدن… و البته ده ها اصل دیگر٬ لازمه یک انتخاب مناسب است. اما حقیقت انتخاب درست چیست؟ زمانی که تعریف “درستی”و “نادرستی” یک اتفاق در زمان حال معنا خواهد داشت و زمانی که دامنه انتخاب گستردگی محدود دارد.از بین چند گزینه محدود و بعضا گزینه های غیر دلخواه . انتخاب مناسب چه معنایی خواهد داشت؟شایدبتوان همه آنچه دراین مقوله گفته می شود را بتوان در قدرت انسان بالغ و رشد یافته در لحظه وقوع اتفاقی به نام “انتخاب” خلاصه کرد. با چشمان باز قبل از انتخاب و چشمان بسته در زمان انتخاب و اگرچه هنوز وجود “حق انتخاب واقعی” برای انسان به اثبات نرسیده است اما ما مدتهاست که شنیده ایم “انسان موجود انتخابگری” است.


الگوهای متفاوت رای دادن
محمد خواجه نوری- ایران

شاید یکی از مسائلی که در بررسی و پیش بینی نتایج انتخابات در ایران مورد توجه قرار نمیگیرد این است که رای دادن در شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و روستاها دارای الگوهای متفاوتی است و در بررسیهای آماری معمولاً بیشتر شهرهای بزرگ و بعد روستاها مورد توجه قرار می گیرند. در حالی که شهرهای کوچک در انتخابات بسیار موثر و البته دارای الگوهای خاصی هستند. در این گونه شهرها که جمعیتی بین 5 تا 50 هزارنفر دارند اهمیت انتخابات برعکس شهرهای بزرگ است. یعنی اهمیت انتخابات شوراهای شهر و مجلس شورای اسلامی به مراتب بیشتر از انتخابات ریاست جمهوری است زیرا این انتخابات تاثیرات مستقیمی بر وضعیت شهر دارد. در انتخابات ریاست جمهوری معمولاً تاثیر گروههای مرجع مانند تحصیلکردگان، روحانیون و رسانه ها در جهت دهی به آرای مردم بسیار زیاد است و معمولاً رای دهندگان به راحتی تحت تاثیر این گروهها قرار می گیرند. اثرپذیری مردم زمانی افزایش می یابد که احساس کنند انتخاب فردی بر ریاست جمهوری بر معادلات محلی آنان تاثیر می گذارد. البته امروزه با گسترش فضاهای رسانه ای این تفاوتها در میان شهرهای بزرگ و کوچک کمتر شده است اما همچنان مردم شهرهای کوچک با الگوهایی متفاوت و گاه حتی متضاد با شهرهای بزرگ در انتخاب رییس جمهور شرکت می کنند. این مساله یکی از عواملی است که انتخابات در ایران غیر قابل پیش بینی است.

تمام حقوق مطالب این وب‌لاگ، برای نویسندگان آن محفوظ است.
استفاده از مطالب در اینترنت، با آوردن نام نویسنده و نشانی وب‌لاگ آزاد است.
2009©

Counter