۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

آموزش و كودكان

سخن سردبیر
مجید آل ابراهیم

آموزش کودکان را از جنبه‌های گوناگونی می‌توان بررسی و مطالعه کرد بدون اینکه بخواهیم در باره ضرورت آن بخصوص در دنیای مدرن امروز بحثی بکنیم. همه به این ضرورت آگاهند و تفاوتی در درک این نیاز در جوامع مختلف و زمانهای گذشته و امروز وجود ندارد. تنها تفاوت شاید تنوع و پیچیدگی نیازهای آموزشی در عصر حاضر است که این مقوله را در همه جوامع و بخصوص جوامع توسعه یافته بسیار پر اهمیت می‌کند. همانند دیگر مسایل دنیای مدرن، ما ایرانیها در برخورد با این ضرورت با مشکلات زیادی روبرو هستیم و همچون دیگر مشکلات تنها راه حل را نادیده گرفتن صورت مسئله می دانیم. اگر چه به هنگام بحث با گرته برداری از راه حل‌های جوامع دیگر سعی می‌کنیم نشان بدهیم که هم مشکل را می‌شناسیم و هم راه حل را و اینکه نتوانسته‌ایم بر مشکل فایق آییم به عواملی خارج از حوزه توانایی‌های ما برمی‌گردد. ولی واقعیت چیز دیگری است. ما نه درک صحیحی از صورت مسئله داریم و نه ضرورتی در حل آن می‌بینیم.

اکثر والدین ایرانی آموزش را ارایه دستورالعمل‌های اخلاقی و آموزش رسمی و کلاسیک فرزندان در مدارس می دانند و بجز این تعریف روشن دیگری از آموزش ندارند. این نگاه مختص به طبقه خاصی نیست و حتی به سطح سواد والدین نیز ارتباطی ندارد. چه بسیارند والدینی که برچسب روشن فکری را بر پیشانی خود چسبانده اند و داعیه نجات جامعه را دارند ولی هیچ درکی از آموزش کودکان خود و مسایل آنها ندارند. از سوی دیگر مشکلات اقتصادی و الزام‌های زندگی شهری در جامعه‌ای صنعتی نیز وقت و حوصله‌ای برای پیگیری تحولات این حوزه برای آنها نمی‌گذارد. مدیران جامعه نیز در این حوزه سرگردان و بلاتکلیفند. تعیین یک برنامه و راهبرد جامع برای آموزش کودکان با توجه به در نظر گرفتن مسایل ایدئولوژیکی، اقتصادی، و اجتماعی کاری ناممکن به نظر می‌رسد چون خود این مسایل نیز تعریف روشن و واضحی برای ایشان ندارند. به همین دلیل است که همه در زمینه مسایل کودکان به سهل انگاری روی آورده‌ایم، چه شهروندی عادی باشیم و چه یک مسئول. چه دوست داشته باشیم و چه نه، الزام های دنیای جدید ما را به توجه به حوزه آموزش کودکان وا می دارد که اساسی ترین آنها آموزش بزرگسالان برای چگونگی ارتباط با کودک دنیای مدرن است. امروز آموزش علوم طبیعی و فناوری اهمیتی بیشتر یا کمتر از آموزش چگونگی تعامل با مسایل اجتماعی ندارد. بهانه‌هایی همچون کمبود امکانات و کمبود یا نبود نهاد دیگر توانایی پوشاندن سهل انگاری‌ها و کوتاهی‌ها ندارند. اگر روزگاری شعار " سنگینی بچه را زمین تحمل می کند و روزی اش را هم خدا می دهد" باور غیر قابل بحث عده ای در برابر برنامه تنظیم خانواده بود.، امروز، نکته ای که در این شعار نادیده گرفته شده بود خود را به صورت مسئله ای پیچیده نشان می دهد، " تکلیف تربیت چه می‌شود؟"






کودکان دنیای غیر قابل پیش بینی
نیکی نیکروان

دنیای امروز دنیایی است سرشار از دستورالعمل ها. دستورالعمل هایی در برگیرنده انبوهی از اطلاعات ضروری و غیر ضروری که گاه به چند زبان زنده دنیا عرضه می شوند تا به شما بگویند چگونه باید در فوران بی مهابای تولیدات، از اجناس گرفته تا خدمات، از آنها استفاده کنید. با این همه بارها شاهد بوده ایم نکته ای هرچند ابزاری و مهم در این راهنماهای استفاده ی بهتر از نظر دور مانده است. به کرات هم پیش آمده دستورالعمل چندان واضح و روشن نبوده است و ما ناچار شده ایم به خدمات پس از فروش مراجعه کنیم.

اگر فرض کنیم کودکان نیز تولیدات ثانیه به ثانیه خلقت هستند، باید بپذیریم این تولیدات انبوه که همه در ظاهر، بخصوص در بدو تولد، تا حد زیادی متحدالشکل هستند، در کنه تفاوتهایی تا ماه گردون با یکدیگر دارند و نیاز به دستورالعمل برای تکامل هرچه بهتر آنها قابل اغماض نیست. البته این تفاوت در کنه سبب می شود همه سرفصل های مورد مباحثه پیرامون کودکان امری کلی و قابل اجرا درباره همه آنان نباشد و چه بسیار استثناها و مواردی خلف وعده کارشناسان موجود است که در وجود یک کودک سالم از همه ابعاد متجلی می گردد و متاسفانه به دلیل عدم وجود خدمات پس از فروش برای کودکان، والدین با مشاهده تضاد کودکشان با قوانین نوشته شده متخصصان بشری دچار یأس شوند. به همین دلیل نباید این نکته را از نظر دور داشت که کودکان باوجود نیاز به انواع آموزشها، چنانچه در یک قالب آموزشی خاصی موفق نبودند دلیل بر ناکارآمد بودن کل آن سیستم آموزشی یا بالعکس وجود نقصان در کودک نیست. کما این که همه ما بارها داستانهایی پیرامون ناموفق بودن نوابغ بشری در کلاسهای آموزشی متداولِ دوران کودکی اشان خوانده یا شنیده ایم و همین افراد در کلاسهای خاصی که صرفا برای آنها تدارک دیده شده بود بسیار موفق نیز ظاهر شده اند، حتی اگر همچون ادیسون اخراجی از مدرسه، این معلم فقط مادرش باشد.

کودکان تولید هر کس و هر جایی و با هر جنسیتی که باشند جای هیچ نگرانی نیست اگر قوانین و امر ونهی های کلی بشری در رشته های مختلف درباره اشان صدق نکند. تنها باید آنها را کشف کرد، دنیاشان را شناخت و بعنوان موجودی مستقل و یک انسان به آنان احترام گذارد و دستشان را گرفت و پا به پای برد. خلاصه تمام دفترچه های راهنمای دنیا درباره کودکان -در همه ابعاد زندگانی- این است که هر کودکی سرشت و مشی خود را دارد و به روش خود باید دنیا را شناخته و آموزش ببیند. نمی توان با اعتماد صرف بر تبلیغات انواع مختلف کلاسها و کتابهای آموزشی، توقع داشته باشیم کودکمان همان شود که متخصصان می گویند. چرا که در این فرآیند عوامل زیاد و متفاوتی نقش دارند. امروزه شاهدیم که حتی کلاسهایی با تیتر خلاقیت برای کودکان سر و صدای زیادی به پا کرده اند! ولی آیا به راستی به عنوان یک والد باید انتظار داشت همه کودکان شرکت کننده در این کلاسها بعد از اتمام دوره یک مخترع و مبتکر و خلاق بی همتا شوند؟ بد نیست گاهی به رویاهای کودکانمان جای پرواز بدهیم و اجازه دهیم گاهی یاد گرفتنی ها را خارج از چارچوبهای آموزشی بطور مستقل تجربه کنند و یاد بگیرند.



مطبوعات کودکان
لادن کریمی

امروز، روزنامه‌نگاری و نوشتن در مطبوعات تخصصی شده است که هر کس حوزه خاص خود را در آن دارد؛ روزنامه‌نگاری ورزشی، روزنامه‌نگاری علمی، روزنامه‌نگاری زنان، روزنامه‌نگاری تحقیقی و همانند آن. روزنامه‌نگاری کودک و مطبوعات کودکان هم شاخه ای از روزنامه‌نگاری است که البته در ایران به آن بها داده نشده‌است. مطبوعات کودک به سه دسته مخاطبان ۳-۵ ، ۵-۷ و ۷-۱۰ ساله تقسیم می‌شود که هر کدام با توجه به شرایط مخاطبینش مطالب متنوعی دارد. اصلی‌ترین ویژگی مطبوعات کودک جدا از سرگرمی کودکان، آموزش آنان است.

مطبوعات کودک در ایران همانند سایر مسائل قدمت خوبی دارد بطوری که ۸۱ سال از انتشار اولین نشریه کودکان در ایران بنام "سه فندوق" می‌گذرد. با گذر سال‌ها و حوادث گوناگونی که در جامعه ایران رخ داده هر روز بر تعداد این نشریات افزوده شده است و امروزه در دکه‌های روزنامه فروشی شاهد تعداد زیادی نشریات رنگارنگ برای کودکان هستیم که البته طبقه‌بندی سنی آن بصورت کودکان، نوجوانان و جوانان است. آموزش در مطبوعات کودک ایران که سنین ۳ تا ۱۰ سال را در برمی‌گیرد (البته در یک نشریه و نه تفکیک شده بر اساس سنین مختلف کودکی) به بایدها و نبایدهایی خلاصه می‌شود که نمونه‌های آن را می‌توان در برنامه‌های کودک تلویزیون ایران هم دید؛ باید شب زود بخوابید، باید حتما مسواک بزنید، باید به بزرگترها احترام بگذارید، نباید از چراغ قرمز رد بشوید یا نباید دست به وسایل دیگران بزنید. با ورق زدن چند نشریه کودک در ایران متوجه می‌شوید که جدا از داستان و شعر و سرگرمی تنها چیزی که به آن بها داده می‌شود دین و مسایل مذهبی است که با داستان‌های مختلف و تصویرگری‌های زیبا کودکان را به خود جلب می‌کند. بازتاب این بی توجهی به مسایل جامعه و آشناسازی کودک برای ورود به اجتماع را می‌توان در رفتارهایی همچون بیتابی ها و بی‌قراریها در روز اول مدرسه در ایران دید.

هاییبرت* معتقد است " استفاده موثر از کلمات و رسانه‌ها امروزه به مهمی استفاده از گلوله تفنگ و بمب است" ولی مطبوعات کودک در ایران همچنان داستان حسنی می‌نویسند و قصه شنگول و منگول.

Hiebert, R. E. (1993). Desert Storm and the Mass Media. (p;29-36)





مهمترین آموزش دوران کودکی
مهران شقاقی

روانشناس امریکایی Walter Mischel در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی آزمایشی را طراحی و اجرا کرد تا راهکارهایی را که کودکان برای غلبه بر وسوسه پیش‌رویشان به کار می‌بندند مطالعه‌کند. آزمایش ساده و بدین ترتیب بود که آزمایشگر و یک کودک چهارساله در اتاقی می‌نشستند و به کودک گفته می‌شد که شیرینی روی میز مال او است. او می‌تواند وقتی آزمایشگر از اتاق خارج شد آن‌ را بخورد –به شرطی که با فشار زنگی او را مطلع کند- یا این که صبر کند تا وقتی که آزمایشگر برمی‌گردد و آنوقت به خاطر صبرش یک شیرینی دیگر هم صاحب ‌شود. آزمایشگر ۱۵ دقیقه بیرون اتاق می‌ماند و در این مدت رفتار و تدابیری که کودک برای انحراف ذهنش از وسوسه خوردن شیرینی می‌کرد (مانند آواز خواندن یا نگاه به سمت دیگر اتاق) با دوربینی مخفی ثبت می‌شد. برخی از کودکان از این آزمون سر بلند بیرون می‌آمدند و برخی دیگر در مقابل وسوسه مغلوب می‌شدند و با زدن زنگ شیرینی را می‌خوردند.

مدتها بعد از این آزمایش و در ادامه این مطالعه، به فکر این روانشناس رسید که سیر زندگی کودکانی را که در آزمایش شرکت کرده بودند، را هم بررسی کند. در مقاله‌ای که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد]۱[، گروه پژوهشی ایشان گزارش می‌دهد کودکانی که از آزمون ساده اولیه او سربلند بیرون آمده بودند، در مقابل کودکان گروه دیگر مورد مطالعه زندگی موفق‌تری ساخته‌اند؛ در تحصیلات دانشگاهی به رده‌های بالاتری رسیده‌اند، در زندگی زناشویی کامیاب بوده‌اند و ....

این مطالعه توانایی مقاومت در مقابل خواسته‌های آنی و صبر برای حصول دستاورد بزرگ‌تر را عامل مهم شخصیتی فرد در اتخاذ صحیح تصمیم هایی که در زندگیش می‌گیرد، می‌داند. مطابق این مطالعه، آموزش این توانایی به کودکان (مقاومت در مقابل وسوسه‌های پیش‌رو و صبر برای حصول نتیجه بهتر) مهمترین آموزشی‌ است که می‌توان به ایشان داد تا در زندگی آینده آنها توفیق ببار بیاورد.

چنین آموزشی به کودکان این توانایی را می‌دهد که با صبوری در مقابل وسوسه‌های آنی با انگیزه به سوی به اهدافشان گام بردارند.


[۱] Eigsti, I., Zayas, V., Mischel, W., Shoda, Y., Ayduk, O., Dadlani, M. B., Davidson, M. C., Aber, J. L., & Casey, B. J. (2006). “Predictive cognitive control from preschool to late adolescence and young adulthood”. Psychological Science, 17, 478-484.







روابط عمومي ها و اهميت آموزش كودكان
محمد معيني

دو سال قبل با صرف هزينهای زیاد، جمعي از گزارشگران تلويزيوني عازم بندر شهيد رجايي شدند اما نتيجه كار، براي شناساندن اين مهمترين بندر تجاري كشور به مردم از طريق تلويزيون، نااميد كننده بود! گزارشي كه از اين سفر در بخش خبري تلويزيون پخش شد فقط به یك موضوع پرداخت؛ "انواع كشتي ها" كه هيچ ربطي هم به بندری خاص نداشت! اين تجربه نشان مي‌دهد كه مهمترين دستاورد گروه اعزامي به منطقه شناساندن "انواع كشتي ها" بوده‌است و نه انعكاس نقش اين بندر در صادرات و واردات. شايد ده ها تور خبري اين چنيني ديگر هم نتواند هدف مديران بندر و روابط عمومي سازمان هاي ذيربط را در شناساندن آن چه در بندر، يا هر جاي ديگري، رخ مي دهد، محقق سازد. روابط عمومي سازمان‌هاي مرتبط مي‌توانند اين نوع كاستي‌ها را در گذر زمان، و از جمله در نمونه مورد اشاره، با داير كردن برنامه هاي آموزشي براي كودكان سراسر كشور، مثلا در قالب تور بازديد از بندر و تاسيسات آن، جبران كنند. اين تنها شيوه‌ای از گسترش دانش عمومي با هدف قرار دادن مخاطبان در سنين كودكي است. به اين ترتيب رشد سطح اطلاعات مردم درباه موضوع هدف، در بازه بزرگتري از زمان جريان پيدا مي كند؛ هدف مهمي كه آموزش بزرگسالان آن را تأمين نمي كند.





کودکان سراسيمه، جامعه‌ی فرار
همايون خيری

برای سرشماری جانوران در حيات وحش ايران می‌بايست بسيار بيشتر از حد معمول انتظار کشید. جز در موارد نادر اين اصل در مورد حيات وحش ايران صادق است که جانوران به محض رؤيت انسان پا به فرار می‌گذارند. گفته می‌شود علت اصلی چنين رفتاری در ميان جانوران، سابقه‌ی شکار شدن‌شان است که اکنون به رفتار فرار تغيير يافته است. در علوم عصب شناسی، فرار از خطر به معنای آمادگی هورمونی بدن برای تقويت عضلات و افزايش سرعت ضربان قلب است. رفتار فرار در بين گونه‌های مشابه که در مورد حيات وحش ايران رخ می‌دهد در هيچ جای ديگری گزارش نشده است. بر اساس تئوری‌های جانورشناسی، رفتار فرار جايگزين رفتار سکون شده و اين رفتار به عنوان يک پاسخ حياتی از نسلی به نسل ديگر منتقل شده است. بنابراين شکار به منزله‌ی تهديد حياتی منجر به بروز پاسخ محافظتی فرار شده است. فرآيندهای يادگيری در انسان نيز تابع شرايط تهديد آميز يا تشويقی ا‌ست. علاوه بر اين، شرطی شدن پاسخ دهنده به شرايط تهديد يا تشويق نيز در پردازش اطلاعات و يادگيری نقش مستقيمی دارد. سطح هورمون‌های تنش در خون کودکی که در معرض شرايط تهدید آميز قرار دارد همواره بالاتر از سطح همان هورمون‌ها در خون کودکانی‌ست که در معرض تشويق قرار دارند. هورمون‌های تنش بدن را برای گريز از شرايط تهديد و جان سالم به در بردن آماده نگاه می‌دارند و اين آمادگی را از طريق مصرف قند، و بخصوص گلوکز، به عضلات منتقل می‌کنند در حالی که در شرايط سکون مصرف گلوکز در مغز صرف آمادگی ذهنی می‌شود. ميزان هورمون‌های تنش در نمونه‌های حيات وحش ايران نيز بالاتر از انواع غير ايرانی‌ست. جانوران نيز برای جان به در بردن از شکارچی مدام در حال آماده باش هستند. توليد مثل در حيات وحش ايران از ميانگين جهانی به مراتب کمتر است زيرا هورمون‌های تنش نقش مهار کننده‌ای در توليد هورمون‌های جنسی و تکامل سلول‌های جنسی دارند. سلول‌های تکامل نيافته حتی اگر در فرآيند توليد مثلی نيز بارور شوند جنين حاصل از آنها دچار عوارض جسمانی می‌شود که در طبيعت حذف خواهند شد. در دوران جنگ هشت ساله‌ ايران و عراق ميزان نوزادان مبتلا به عارضه‌ی لب شکری در ايران افزايش چشمگيری داشته است، گرچه در جوامع انسانی بر خلاف حيات وحش نواقص جسمانی تحمل می‌شوند اما از جنبه‌ی فيزیولوژيکی هر دوی اين عوارض به معنای سابقه‌ی وجود تنش و تغييرات هورمونی در جامعه هستند. به همان اندازه که جامعه‌ی انسانی در معرض تولد نوزادان لب شکری‌ست، به همان ميزان نيز توانايی‌های يادگيری در کودکان کاهش می‌يابد زيرا هر دوی اين عوارض ناشی از افزايش سطح هورمون‌های تنش در بدن است. جامعه‌ای که تنش را در خود نهادينه کرده باشد دچار ساکنانی خواهد بود که به واسطه‌ی افزايش هورمون‌های تنش توانايی‌های ادراکی‌شان کاهش يافته، هر چند که عضلات‌شان آمادگی بيشتری دارد. در چنين جامعه‌ای همه سراسيمه هستند اما کسی نمی‌داند چرا سراسيمه‌اند. کودکانی که در اين جامعه پرورش می‌يابند نيز سراسيمه‌اند ولی هرگز نمی‌دانند برای چه منظوری سراسيمه‌اند.



رسم‌الخط‌های پا در هوا
محمد خواجه پور

یکی از مشکلات در فراگیری زبان فارسی در رسم‌الخط آن است. هر چند تلاش‌ها و پیش‌نهادهای زیادی شده است تا بتوان به گونه‌ای این رسم‌الخط را ساماندهی کرد. اما با این وجود مراجع رسمی همانند فرهنگستان زبان نیز هنوز در استفاده از یک رسم‌الخط مورد پذیرش دچار مشکل است. وقتی ما می‌گوییم که پایه این آموزش‌ها در مدارس است بی‌تردید نگاه‌ها به سمت کتاب‌های درسی می‌رود و این که بتوان با اصلاح کتاب‌های درسی بخشی از این مشکل را برطرف کرد. اما خود کتاب‌های درسی نیز به همان اندازه و یا حتی بیشتر کودکان را گیج می‌کنند. کودکان به کتاب‌های درسی خود به عنوان سندی غیر قابل انکار می‌نگرند و آنچه در کتاب نوشته شده را وحی منزل می‌دانند. اما وقتی در همین کتاب‌های درسی از نظر رسم‌الخظ تناقض‌هایی آشکار وجود دارد و گویی هر بخش از کتاب را کسی نوشته است، چگونه توقع داریم که در زبان فارسی به یک رسم‌الخط یگانه یا حداقل کم‌خطا برسیم. به نظر شما «هم» را باید جدا نوشت یا سرهم؟ به کتاب فارسی چهارم ابتدایی می‌رویم. در صفحه 11 «همدلی» در صفحه 16 «همکلاسی» در صفحه 22 «همدردی» در صفحه 112 «همکاری» در صفحه 4 «هم‌کاری» در صفحه 89 «همسایه». وقتی برادر یا خواهر کوچکتر شما از شما بپرسد که «هم» را سرهم بنویسم یا جدا شما چه جوابی باید بدهید؟ این تنها یک نمونه کوچک بودو گامی که چندان مشکل نیست و می‌توان اجرا کرد یکسان کردن رسم‌الخط تمام کتاب‌های درسی در تمام مقاطع است زیرا تمام این کتاب‌ها را یک سازمان به نام «سازمان نشر کتب درسی» منتشر می‌کند.



خطر واقعی در جهان مجازی
رودابه برومند

سرعت ورود اشکال مختلف رسانه‌ها به زندگی‌ شخصی‌ و اجتماعی مدتی است که از مرحله قابل کنترل بودن گذشته است و در این میان آموزش و حفظ کودکان از آسیب و خطرهای احتمالی در حالی‌ که همه جا با تلویزیون و کامپیوتر و تلفن همراه احاطه شده‌ایم آسان به نظر نمی‌رسد. از خطراتی که کودکان را به شدت تهدید می‌‌کند، بازی و وقت گذرانی در دنیای مجازی و بدون مرز اینترنت است. آکادمی پزشکان اطفال آمریکا نقش رسانه‌ها را در تعلیم و آموزش کودکان را بعنوان یک اصل پذیرفته است چون کودک با مشاهده دست به تقلید و رفتار سازی می‌زند، و این رفتار‌ها پس از مدتی به عادت تبدیل می‌‌شوند. گر چه جایگاه مهم و نقش مفید رسانه‌ها در آموزش انکار ناپذیر است، اما ماهیت و حضور رسانه‌ها در زندگی‌ روزمره در بسیاری از جوامع از حد مهار شدنی گذشته و کودکان با کوچکترین غفلتی بیشترین آسیب را می‌بینند. جنایات اینترنتی آنقدر سریع و شدید اتفاق می‌‌افتند که هر روز در دنیای غرب (که انتشار اخبار در آن بی‌ پرده تر است) اتفاقی‌ جدید و ترسناک منتشر می‌‌شود. مساله مهم این است که نه والدین همیشه و به طور کامل می‌‌دانند کودکانشان با چه افرادی از طریق اینترنت در تماس هستند و نه خود بچه ها قدرت تشخیص این افراد را از دوست حقیقی و همسن و سالشان دارند. سه قدم مهمی‌ که پلیس تا کنون برای مقابله با این خطر برداشته‌است، عبارتند از: تشکیل واحد‌هایی‌ که کارشان فقط شناسایی این مهاجمان است، تعلیم و استخدام مامورانی که خودشان را به جای قربانی جا می‌زنند تا خلافکار را به دام بیندازند، و آموزش والدین با به روز کردن اطلاعات آنها درباره قابلیت‌ها و خطرات دنیای اینترنت. آنچه ممکن است تنها یک گپ دوستانه و مفرح بنظر بیاید ممکن است ظرف مدت کوتاهی‌ زندگی‌ کودک و خانواده‌ای را بدون اینکه خودشان بدانند تهدید کند. آنچه به والدین توصیه می‌‌شود نظارت بر فعالیت‌های کودکان، جدی گرفتن نقش رسانه ها، و ایجاد اعتماد میان آنها و فرزندانشان است.





آموزش علم به کودک
مهدیه نوروزیان

با وجود این که تعداد دانش آموزان موفق، آمار دانشجویان دانشگاه ها و تعداد افراد تحصیل کرده در اجتماع نسبت به دهه های گذشته افزایش یافته است اما تولید علم در ایران چنین رشدی نداشته است. این، البته، دلایل بسیاری دارد که یکی از آنها ریشه در آموزش های دوران کودکی اکثر افراد جامعه دارد. آموزش کودک از دید پدر و مادرها معمولا در اسباب بازی های فکری برای تقویت توانایی های هندسی و تشخیصی در سال های اولیه و سپس کلاس های آموزشی زبان، ورزش، هنر و بعدتر کامپیوتر خلاصه می شود که کارکرد همه آن ها را می توان آموزش مهارت ها و اطلاعات نامید. مواجهه کودک با علم به معنی دانش و در قالب رشته های علوم پایه معمولا منحصر به مدرسه و بسیار وابسته به روش معلمان اوست. با شروع شدن دوران مدرسه، نقش پدر و مادر در آموزش علم به صورت کمک های درسی و تشویق و تنبیه کودک برای نمرات او در می آید. در این میان کمی دقت لازم است تا بتوان جای خالی پرورش علمی و خلاقانه ذهن کودک را تشخیص داد. اهمیت این پرورش فکری وقتی مشخص می شود که به تعدادی از رفتارهای دوره نوجوانی که نتیجه همین آموزش های دوره کودکی هستند، توجه کنیم. توجه دادن کودک به دقت در طبیعت، تشخیص رابطه علت و معلولی پدیده ها و جدی گرفتن فکر و تحلیل او از طرف پدر و مادر و معلم یک سرمایه گذاری بلند مدت است که باعث شکل گرفتن روحیه کنجکاوی علمی و نگاه دقیق و تحلیلی در فرد در سنین نوجوانی و بزرگسالی می شود و نتیجه آن معمولا جلب علاقه کودک به یک رشته علمی در آینده و تلاش برای «پیشرفت» در آن خواهد بود که همچنین به صورت تمایل به قبولی در رشته مورد علاقه خود در کنکور نمایان خواهد شد.
از سوی دیگر، تحسین هوش کودک در میان جمع، تشویق او به درس خواندن (صرف نظر از این که چه درسی ست) و شاگرد اول شدن، سرمایه گذاری کوتاه مدتی ست که در صورت موفقیت، باعث گرفتن نمره های 20 از همان سال اول در هر درسی می شوند و نتیجه آن تمایل به «موفقیت» همزمان در تمام درس ها، مقاطع و آزمون ها، احتمال بیشتر شکل گیری رقابت های ناسالم و سرخوردگی از شکست خواهد شد که همچنین به صورت تمایل به قبولی در کنکور، در رشته ای که بیشترین تراز را دارد، نمایان خواهد شد. بنابراین حتی اگر شکل گیری روحیه علمی در کودکمان برایمان اهمیتی ندارد، هیچ بدیهی نیست که تشویق او به درس خواندن و کسب موفقیت های علمی، منجر به ایجاد یک دانشجوی واقعی و تقویت فضای علمی دانشگاه شود یا حتی نتایج خوبی در زندگی فردی به بار آورد.





حیوان‌آزاری در کودکان یک نشانه است
آزاده عصاران

شاید " حیوانات" در ایران چندان اهمیتی نداشته باشند. اما در بیشتر کشورهای غربی "حیوان" جزئی از جامعه و خانواده محسوب می‌شود و شاید به همین دلیل حیوان خانگی در زندگی خانوادگی بعضی از غربیان چنان جایگاهی دارد که واکنش کودک به آن می‌تواند نمایانگر روحیه و شرایط فکری آینده او باشد.

بسیاری از محققان غربی اعلام کرده‌اند اگر به بچه‌ها اجازه دهیم که آسیبی به حیوانات برسانند، احتمال سرزدن اعمال خشونت‌آمیز از آنها در طول زندگی بیشتر می‌شود. ظلم به حیوانات مثل بقیه خشونت‌ها نباید در بچه‌ها شکل بگیرد و توسعه پیدا کند.

آزار جدی و مداوم حیوانات بیشتر در پسربچه‌ها مشاهده شده، تا دختران. بچه‌ها تا سن چهارسالگی ممکن است حیوانات را اذیت کنند، اما این رفتار بیشتر در سن بلوغ و نوجوانی دیده می‌شود. این خشونت بیشتر بین بچه‌هایی است که بین هم‌کلاسی‌ها چندان جایگاهی ندارند و با وجود دوستان کمی که دارند، سابقه خرابکاری، پرسه‌زنی و رفتار ضداجتماعی هم در آنها هست.

صحبت با کودک در مورد آزار حیوان به والدین توصیه شده است. پدرومادر با دیدن اولین نشانه‌های آزار حیوان توسط فرزندشان یا حتی شک به کودک در این زمینه، باید تلاش کنند تا دلایل آن‌را پیدا کنند؛ ارتباط برقرار کردن با کودک و نزدیکی بیشتر با او و همینطور تماس با معلم و دوستان او می‌تواند به این ماجرا کمک کند. هرچند شاید این روش در ایران چندان جواب ندهد، اما اگر اولین نشانه‌های این شرایط در کودکی دیده شود، به خاطر آینده این کودک باید واکنش جدی نشان داده شودو از مشاور مدرسه، پزشک متخصص کودکان، اعضای خانواده و حتی روحانی معتمد درخواست کمک شود.

اگر کودک شما مرتکب این خطا نشده ولی شاهد این موضوع بوده باز هم باید در جریان وخامت " آسیب رساندن به حیوانات" قرار گیرد و این مورد بین دوستان و هم‌شاگردی‌های خود را به مسوولان مدرسه گزارش دهد.

یک کندوکاو ساده و معصومانه یا یک کنجکاوی معمولی هم در دوران کودکی ممکن است منجر به آزار حیوانی شود. اما در همین روند مشخص می‌شود که کودک نسبت به عملی که انجام داده و آزاری که رسانده، چقدر حساسیت دارد. هر زمان این اتفاق افتاد خانواده‌ها باید حواسشان را حسابی جمع کنند و در مورد این شرایط برای کودک وقت بگذارند و با او حرف بزنند؛ حتی اگر از اطلاع‌دادن این موضوع به مدرسه و مشاور کودکان نتیجه‌ای نگرفتند، خودشان باید دست ‌به کار شوند.

برای آموزش کودک در رفتار با حیوانات باید از موقعیت‌های ساده و واقعی زندگی استفاده کرد. باید بچه را به دانه دادن به پرنده‌ها یا نجات یک حشره دعوت کرد.

با بچه‌های بزرگ‌تر هم می‌توان خبرها و اتفاقات مربوط به حیوانات در رسانه‌ها را بررسی کرد و آنها را تشویق کرد که در مورد حیوانات حس و نگاهشان را بگویند و بحث کنند. این اولین قدم برای جلوگیری از یک اتفاق است که ممکن است در دوران کودکی شکل بگیرد. کودکان باید از همان سال‌های نخست مهربانی و دلسوزی نسبت به حیوان را یاد بگیرند. در این صورت کمتر دست‌ودلشان به سمت آزار حیوانی که یاد گرفته‌اند دوستش بدارند، می‌رود.


The human society of the USA *

منبع: http://www.hsus.org/hsus_field/first_strike_the_connection_between_animal_cruelty_and_human_violence/children_and_animal_cruelty_what_parents_should_know.html





امارات و تحصیل کودکان ایرانی
نسیم راستین / پری سیما یزدان پناه

وجود ملیت های مختلف در امارات متحده عربی موجب تاسیس مدارس گوناگونی برای کودکان در این کشور شده است که اگرچه با نظارت یک نهاد رسمی اماراتی اداره می شوند اما تفاوتهای زیادی با هم در چگونگی کار دارند. به طور مثال کودکان اماراتی در سه و نیم سالگی به آمادگی می روند و در پنج سالگی وارد دبستان می شوند، در حالی که سن کودک برای ثبت نام در مدارس ایرانی باید شش سال تمام باشد. یا برای این که مدرک تحصیلی مدرسه ای مورد تایید نهادهای رسمی امارات باشد، زبان عربی باید بعنوان زبان اول یا دوم در این مدرسه تدریس شود. البته مدارسی نیز هستند که بدون تایید آموزش و پرورش امارات و فقط با تاییدیه کشور متبوعه به کارشان ادامه می دهند. همچنین مدارس چند ملیتی هم وجود دارند که بسیاری از والدین آنها را بدلیل استفاده از کادر آموزشی مجرب و دانش آموزانی از نژادها و مذهبهای متفاوت -که امکان تجربه زندگی مسالمت آمیز گروهی بدون دیدگاهی قومی یا مذهبی را برای کودکان فراهم می کند- بهترین نوع مدرسه در امارات می دانند.

ایرانی ها هم مدارس خاص خود را در این کشور دارند که بسیاری از ایرانیان مقیم امارات آنجا را برای تحصیل فرزندانشان انتخاب می کنند. با پرس و جو از والدین در باره دلایل این انتخاب، موارد گوناگونی طرح می شود که مهمترین آنها عبارتند از:

1- بالاتر دانستن سطح علمی مدارس ایرانی

2- جلوگیری از وقفه در آموزش یا لطمه - بخاطر تغییر محیط آموزشی- به کودکانی که پیش از آن در ایران تحصیل می کرده اند.

3- اهمیت یادگیری و حفظ زبان فارسی

4- معذوریت ها و الزام های مالی

5- اجبار به دلیل شاغل بودن والدین در سازمان ها و نهاد های رسمی ایرانی

6- اعتقادات دینی و مذهبی

البته از سوی دیگر گروهی از ایرانی ها هم معتقدند که اغلب کودکانی که در مدارس ایرانی درس می خوانند، دچار مشکل های متفاوتی می شوند. برای مثال در مدارس ایرانی بدلیل اینکه فقط دانش آموزان ایرانی در آنجا تحصیل می کنند، ارتباط با کودکانی با ملیت های متفاوت بسیار مشکل می شود و این در مراحل بالاتر، زندگی و کار در محیطی چند ملیتی را برای آنها دشوار می کند. (مواردی همچون پذیرش رییس پاکستانی یا همکار مصری). مشکل دیگر از دید این گروه، ضعف سیستم آموزشی ایران در آموزش کارهای گروهی به کودکان است، که در جایی مانند اینجا بیشتر به چشم می آید. زیرا در اینجا کودکان ما باید با کودکانی رقابت کنند که کار گروهی را از بدو آموزش یاد گرفته و تجربه کرده اند و این کمبود خود به خود بر تحصیلات دانشگاهی و کار اداری آنان تاثیر خواهد گذاشت. دلیل دیگری که به آن اشاره می شود، تفاوت میان هنجارهای اجتماعی و محل آموزش است که کودکان را دچار تناقض می کند. آنچه که در مدرسه بعنوان اعتقاد خوانده می شود و پذیرشش اجباری است در جامعه بیرون از مدرسه جایگاهی ندارد، مانند حجاب و یا ارتباط با جنس مخالف.




نقش معماری و فضاهای باز در آموزش و رشد کودکان
صفورا اولنج

بین معمارها مرسوم است که می‌گویند معماری اقیانوسی است به عمق یک سانتی‌متر، یک معمار برای طراحی هر ساختمان باید با علوم مختلف آشنایی داشته باشد، باید جامعه شناسی بداند، انسان ها و نیازهایشان را بشناسد و اگر برای کودکان طراحی می کند، از روان شناسی کودک سر رشته داشته باشد، با رفتارها و نگرش آنها آشنا باشد، بداند که خواسته های آنها چیست و برای آموزش و تغییر نگرش آنها بکوشد. معماران بعنوان کسانی که در جهت دادن به سلیقه انسان ها نقش اساسی دارند، باید بسیار مسئولانه عمل کنند تا مردم را به شناخت معماری و تفکر رهنمون سازند و نگاهی عمیق تر و زیبایی شناسانه‌تر به آنها عطا کنند، این تلاش برای بهبود دید زیبایی شناسانه انسان ها، هرچه از سنین پایین تر شروع شود، بطبع نتیجه بهتری خواهد داشت. آنچه سلیقه کودکان را شکل می دهد، دیدن نمونه های واقعی معماری زیبا است. همانطور که عادت به شنیدن یک موسیقی بد، می تواند الگوی نادرستی برای یک خردسال باشد، دیدن هر روزه یک پارک نازیبا هم در ضمیر ناخودآکاه او اثر خواهد گذاشت. از آنجایی که مرز بین زیبا و نازیبا تعریف شده نیست و آنچه باعث تقویت دید زیبایی شناسانه افراد می شود بیشتر تفکر در مورد معماری است، ساختن معماری تفکر برانگیز کمک شایانی به آموزش گودکان می کند.

پارک ها به عنوان عمده ترين فضای سبز شهری نقش بسيار مهمی در زندگی کودکان دارد. طراحی درست و حساب شده جزئیات به کار رفته در فضاهای سبز شهری کمک زیادی به خردسالان می کند تا با فرهنگ غنی باغ آرایی گذشته ایرانیان آشنا شوند و قدرت تشخیص خویش را ارتقا دهند، اما این به معنای کپی کردن باغ فین کاشان نیست. بلکه هرآنچه باعث مکاشفه شود، نتیجه ای خواهد داشت، چه بهتر که این نتیجه گیری در راستای اهداف از پیش تعیین شده معماری باشد. در دنیای مدرن کنونی شاید تنها نگاهی متفاوت به اطراف باعث حل شدن بسیاری از مشکلات شود، پس هر آنجه انسان را یه فکرکردن تشویق کند می تواند سودبخش باشد. به طور مثال معماری تفکر برانگیز در پارک لا ویله پاریس هر بیننده ای را مجذوب خود می کند، زمینی سراسر چمن کاری شده در کنار ساختمان های قرمز کوچک بعضا بدون عملکرد که مانند اسباب بازی های پراکنده کودکی بازیگوش در پارک خودنمایی می کنند. کودکان و بزرگسالان با قدم زدن در پارک به دنبال کشف دوچرخه ای نیمه مدفون در زمین چمن، حسی ماجراجویانه می یابند که آنها را تشویق می کند تا بیشتر بگردند، بیشتر فکر کنند و به کشفیات جدید برسند. همان اتفاقی که در باغ فین کاشان، با دنبال کردن نهر آب باریک وسط باغ اتفاق می افتد. اگر کودکان با دید تحلیلی و نقادانه به معماری تربیت شوند، در سنین بالاتر دید زیبایی شناسانه‌ای به معماری پیدا می کنند و شاید این مهم، یکی از راه های نجات معماری معاصر ایران باشد.




كودك؛ هنر، خلاقيت
رضا گنجي

در سال‌هاي كمبود و ركود، وقتي مجري برنامه‌هاي مذهبي براي بچه‌ها با دو دستش همزمان خطاطي مي‌كرد يا صداي شخصيت‌هاي كارتوني «تنسي تاكسيدو» و «آقاي ووپي» را تقليد مي‌كرد، حتماً رازي در كارش بود كه من و كودكان هم سن و سالم را در ابتداي دهه‌ي 1360 پاي برنامه‌اش ميخكوب مي كرد؛ اين شايد همان رازي بود كه در لالايي آهنگين مادر نهفته است و يا با تكان‌دادن‌هاي موزون ننو در روزهاي آغازين زندگي به كودك آرامش مي‌بخشد و او را از درياي پر تلاطم وحشت‌زاي زندگي به ساحل خيال‌انگيز آرامش هدايت مي‌كند.

اين راز چيزي جز علاقه‌ي ذاتي انسان به هنر نيست. و اين مثال‌ها هم مي‌توانند نشان‌دهنده‌ي اولين تاثيرهاي هنر بر بشر باشند.

در حقيقت گوهر وجود انسان، زيبايي را كه مستقيمناً به هنر مرتبط است دوست دارد و خلق اثر هنري را مي‌پسندد. در كنار آن اثر هنري نيز قادر است با تاثيرات آرامش‌بخش خود شرايط عميق انديشيدن را براي ما فراهم كند.

همين امر سبب شده است كه پرورش كودكان خلاق و بطور كلي مسأله‌ي آموزش هنر به كودكان از اهميت ويژه‌اي براي خانواده‌ها و مسؤولان پرورش كودك برخوردار باشد. نتيجتاً در برنامه‌هاي آموزشي مدارس ساعتي هم تحت عنوان آموزش هنر گنجانده شده و در گوشه و كنار شهرها انواع كلاس‌هاي آموزش مهارت‌هاي هنري براي كودكان كم‌سن‌و‌سال‌تر تاسيس شده است. اما اين كلاس‌ها از ديد «تينا كاراپطيان» كه خود كارشناس نقاشي و مدرس آموزش هنر است، كافي نيستند. او كلاس‌هاي هنر مدارس را ناكارآمد و بي هدف و در حقيقت زماني براي وقت گذراني ارزيابي مي‌كند زيرا معتقد است با يك جلسه‌ي يك ساعته كه در هر هفته برگزار مي‌شود كودكان ما فرصت بروز استعدادهايشان را نمي‌يابند. كاراپطيان از اين هم فراتر مي‌رود و مي‌گويد:« حتي خانواده‌ها هم گاه مسير اشتباهي براي آموزش فرزندانشان طي مي‌كنند و آنچه در دوران كودكي خود به آن دست نيافتند را در كودكانشان جستجو مي‌كنند» او ادامه مي‌دهد:« نمي شود كودكان را واداشت كه يك ماهه «پيكاسو» يا «رامبراند» بشوند و اساساً نبايد از كودكان كه تا سن يازده سالگي دوره‌ي رئاليسم ذهني‌شان را طي مي‌كنند انتظار داشت تابع الگوهاي ما بشوند» وي وظيفه‌ي مربيان و پدرو مادرها را صرفاً بوجود آوردن شرايط شكوفايي استعدادها و خلاقيت بچه ها مي داند و اين چيزي است كه «نشاط مرادحاصل» كه بيست سال است به كودكان آموزش نقاشي مي‌دهد نيز بر آن تأكيد دارد. «مرادحاصل» مي‌گويد:« من شاگرداني داشته‌ام كه بعد از رفتن به برخي كلاس‌هاي هنري، بطور كامل از نقاشي كشيدن دلزده شده اند زيرا از آنها خواسته‌ بودند متد خاصي را در نقاشي‌هايشان در نظر داشته باشند. اين درحالي است كه موضوع آموزش هنر به كودكان موضوع حساسي است و بايد كودك را آزاد گذاشت تا ايده‌هاي خلاقانه‌ي خودش را بروز دهد.» وي از دوران كودكي خود مثال مي‌زند كه معلم هنر چيزي روي تابلو مي‌كشيد و شاگردان بايد همان را كپي مي‌كردند. «مرادحاصل» اين‌گونه روش‌ها را منسوخ مي‌داند و مي‌گويد اساس كار در آموزش كودكان توجه دادن آنها به اطرافشان است و در آموزش كودكان بايد با هر كس متناسب با توانايي هاي خودش برخورد كرد. خانم مرادحاصل از نتيجه‌ي اين روش خرسند است و مي‌گويد:«بعضي مواقع از مادرها مي‌شنوم كه كودكانشان كاغذ‌به‌دست در منزل مي‌گردند تا مثلاً چيزهاي گرد را پيدا كنند و بكشند و اين نشان مي‌دهد كه اين نوع آموزش فايده‌بخش‌تر بوده ‌است.» خانم كاراپطيان نيز چنين روش‌هايي را در مورد شاگردانش بكار مي‌گيرد. او مي‌گويد:« امروزه در روش‌هاي تدريس مدرن، آموزش هنر از پايه‌هاي آموزش دروسي چون رياضيات محسوب مي‌شود و براي اينكه بچه بتواند در چنين دروسي خلاق باشد مي‌بايست هنر را بطور خلاقانه فراگرفته‌باشد» چيزي كه از نگاه او اكنون در مدارس ابتدايي اصلاً مورد توجه نيست. اما آيا خلاقيت فقط در هنر خلاصه مي‌شود؟

«الهام ملك محمودي» مسؤول «خانه‌ي خلاقيت كودكان» -كه به تازگي در غرب تهران افتتاح شده است -مي‌گويد«ما در اينجا تلاش مي كنيم كودكان خلاق و «كارآفرين» بار بياوريم و آنها را آماده‌ي ورود به اجتماع كنيم.در اين مسير از روش‌هاي هنري چون كارگاه‌هاي طراحي و نقاشي و سفالگري و ... نيز بهره مي‌گيريم.» وي ويژگي منحصر بفرد خانه‌ي خلاقيت كودكان را تلاش آنها در آموزش كودكان پيش دبستاني براي بروز خلاقيت‌ها و نه فقط صرفاً مهد كودكي براي نگهداري آنان مي‌داند» چيزي كه «علي طهماسبي» مدير مركز رشد و كارآفريني معاونت اجتماعي شهرداري منطقه‌ي پنج از آن بعنوان طرحي براي تمام مناطق تهران ياد مي‌كند. «طهماسبي» مي‌گويد ما در اين برنامه خانواده‌ها را هم در نظر داريم و براي حفظ پيوستگي آموزش‌ها در منازل، همايش‌هايي را بطور هفتگي برگزار مي كنيم كه در آن استادان دانشگاهي مباحثي را در زمينه‌ي رشد خلاقيت كودكان با مربيان و پدر و مادرها در ميان مي‌گذارند.»

خانم «باقري» عضو گروه ترويج شوراي كتاب كودك نيز نقش خانواده ها را در پرورش فرزندان خلاق مهم و اساسي توصيف مي‌كند. او تاكيد مي‌كند خانواده‌ها مي بايد همپاي كودكان با افزايش آگاهي‌هاي خود زمينه‌ي شكوفايي خلاقيت را در فرزندانشان فراهم نمايند. او توجه به كتاب و كتابخواني را يك اصل مهم در اين راه مي‌داند و كتاب‌هاي مرجعي چون دانشنامه‌ي كودكان و نوجوانان را براي چنين هدفي مفيد و مؤثر ارزيابي مي‌كند.

يكي از قديمي‌ترين سازمان‌هايي كه مشخصاً در زمينه كشف استعدادها و شكوفايي خلاقيت كودكان فعاليت كرده است، «كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان» است. «علي رضايي» يكي از مديران كانون در اين باره مي‌گويد: ما در حال حاضر قريب هشتصد مركز فرهنگي هنري ثابت و سيار در سراسر كشور داريم كه همه‌ي آنها مجهز به كتابخانه‌هاي وسيع هستند و در زمينه‌هاي هنري مورد علاقه‌ي كودكان و بر اساس ذوق و استعداد آنها به آموزش نقاشي، سفالگري، كلاژ، فيلم، قصه و ... مشغولند. رضايي همچنين مسابقاتي كه در سطوح مختلف در اين مراكز و يا بين آنها برگزار مي‌شود را بعنوان عاملي براي بروز زمينه‌هاي شكوفايي استعدادهاي كودكان قلمداد مي كند و با ذكر برخي از موفقيت‌هاي كودكان كانون، از كسب چهارده بار عنوان اولي در مسابقات بين‌المللي نقاشي كودكان بعنوان يكي از افتخارات كانون ياد مي‌كند و مي‌گويد بسياري از هنرمندان و نويسندگان امروز كشورمان زماني از اعضاي كانون بوده‌اند و اين مهم در همايش «ياران آشنا» كه چهار سال پيش در كانون برگزار شد به خوبي به چشم آمد. رضايي فعاليت‌هاي پرورش استعداد هاي هنري كودكان را در مركز آفرينش‌هاي هنري كانون متمركز دانسته و هدف تمام اركان كانون را پرورش كودكان خلاق و دلبسته به ميهن مي‌داند. وي توجه واحد چاپ و نشر كانون به مسايل هنري را هم آنچنان مي داند كه بيش از 250 عنوان از كل هزار و پانصد عنوان كتاب هاي منتشرشده توسط كانون مستقيماً به مسايل هنري مربوط است و اين آثار گاه بعنوان آثاري ماندگار در عالم هنر قلمداد مي‌شوند.

اكنون بايد ديد دست‌اندركاران عرصه‌ي فرهنگ و هنر چقدر مي‌توانند آينده‌ي دلخواهشان را براي كودكان امروز به ارمغان آورند و تحت چنين پرورش‌هايي، كودكان تا چه حد هنرمند و خلاق و كارآفرين بار خواهند آمد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

چرا سینما را دوست داریم؟

سخن سردبير

این شماره به بهانه علاقه به سینما و فیلم دیدن شکل گرفت. هنر، و آنچه مجموعه چند هنر باشد حتما با علایق شخصی‌ پیوند می‌خورد و دنبال کردنش ادامه می‌‌یابد. برای برخی‌ این علاقه به عشق و شیفتگی‌ می‌‌رسد، و برای برخی‌ دیگر سرگرمی می‌‌ماند. آنچه بین همه مشترک است، فرصت همراه شدن با شخصیت‌های داستان و قرار گرفتن در شرایط خاصی‌ است که لزوما برای آدم‌ها پیش نمی‌‌آید. شاید یک تعریف ساده فیلم دیدن این است که رویا دیدن برایمان آسان می‌‌شود، و با خیالبافی‌های دیگری همراه می‌‌شویم. قصه فیلم چه واقعی باشد، و چه تخیلی‌، با قرار گرفتن در جهانی‌ دیگر فرصت فرار از جهانی‌ که در آن هستیم پیدا می‌‌شود. همکاران این شماره هر کدام به دلیلی‌ به فیلم علاقه دارند، و هر کدام سینما را از دریچه علاقه‌ای خاص دنبال می‌‌کنند. خاطره، آموخته ها، زندگی‌ حرفه‌ای، و داستان‌های شخصی‌ ما را برای گفتن از سینما در اینجاگرد هم آورده است.

چرا هیچکاک استاد است
رودابه برومند

فیلم دیدن، یکی‌ از سرگرمی‌های بزرگ کودکی‌ام بود. اما خاطره‌ای که از جدی فیلم دیدن دارم مربوط به زمانی‌ است که سال آخر دبستان بودم، و در سالن انتظار سینما آزادی منتظر شروع فیلم بودیم. آنجا مادرم برایم یک مجله فیلم خرید. آن زمان این مجله هنوز اندازه یک دفترچه مشق بود، و یک عکس فیلم میرزا کوچک خان هم روی جلدآن شماره بود. خواندن مجله برایم جالب بود، ولی‌ دیدن آن همه کلمه که معنیش را نمی‌‌فهمیدم مرا فوری مساله‌دار کرد. و به محض رسیدن به خانه بقیه مقالات را خواندم و از آن به بعد مشتری مجله فیلم شدم. شخصیت مورد علاقه‌ام آقای تپلی بود که فیلم "روح" را ساخته بود، و اسمش را دوست داشتم. سال‌ها بعد، زمانی‌ که درک بهتری از هیچکاک و فیلم‌هایش پیدا کردم، دوباره همه آنچه را دستم می‌‌رسید دیدم، و هر چه نقد و کتاب توانستم خواندم تا بفهمم چرا به او استاد می‌‌گویند. اما بار سومی‌ که به طور جدی فیلم‌های هیچکاک را دنبال کردم، شاگرد استادی بودم که هیچکاک را می‌‌پرستید و مشق شب دانشجویانش تنها فیلم دیدن نبود، فهمیدن فیلم، و اثبات این بود که چرا او یک فیلمساز مولف و برجسته است. با مطالعه زندگی‌ و آثار استاد دلهره تفسیر فیلم‌هایش در ذهنم شکل دیگری گرفتند. آنچه او را از خیلی‌ کارگردانان مجزا می‌‌کرد، قدرت تخیل، تجسم، و محاسبه هر صحنه پیش از رفتن سر صحنه بود. قدرت او در رهبری و انضباط کاریش به دوران تحصیل و رشد او در محیطی‌ جدی و سخت کوشی ذاتی‌اش بر‌می‌گشت، و وفاداری صادقانه به عقاید سنتی‌ و مذهبی‌ در آثارش، بدون تظاهر به افکار مدرن برگ برنده او بود. با فرا رسیدن اواخر دهه شصت، و تحول شدید جامعه به سمت عصیان و دوری از هنجار‌هایی‌ که بر دنیای هیچکاک حاکم بود، فیلم‌های آخر استاد از سینمای مد روز فاصله گرفتند. آن مقطع در دنیای دیوانه و افسار گسیخته امروز مصداقی ندارد، اما آثار هیچکاک، اگر کسی‌ زبان سینما را بداند، و دنیای او را با قوانینش بشناسد، کهنه و تکراری نمی‌‌شوند. دنیایی که مرد سالار و مسیحی‌ است، و قهرمان قصه با حضور زن اغواگر به سمت نیستی‌ می‌‌رود، و مادر یک مرد، بهتر از هر کسی‌ صلاح او را می‌‌داند. دنیایی که هویت آدم ها، و سرنوشتشان از قبل تعریف شده، و همه بازیگران نمایشی هستند که صحنه به صحنه‌اش از آن بالا تعریف شده. درست همان طور استاد برای بازیگرانش تعریف می‌‌کند.

خواندن یا دیدن... مساله این است
مهران شقاقی

بسیاری داستانهای معروف فیلمنامه شده‌اند و فیلم‌های خوبی به اقتباس از آنها ساخته شده‌است. اما بسیاری کتابخوانان حرفه‌ای همچنان معتقدند که به فیلم تبدیل کردن کتاب کار شایسته‌ای نیست و هیچ سینماگری نمی‌تواند ظرایف داستان را چنان که بایدوشاید بر پرده نمایش دهد. اشکالی که می‌گیرند این است که در کتاب، نویسنده با توصیف جزییات، تخیل خواننده را آزاد می‌گذارد تا فضای داستان را بسازد؛ اما فیلمساز با نمایش همه چیز جایی برای تخیل بیننده نمی‌گذارد و نظر خودش را در مصور کردن داستان اعمال می‌کند.

نکته خوب فیلم آن است که در یکی دو ساعت ماجرا تمام می‌شود. اما کتاب داستان باید خوانده شود و معمولاً هم در چند وحله خوانده می‌شود. اکثر مردم هم دیدن فیلم را که سریعتر و بصری تر است بر خواندن داستان ترجیح می‌دهند.

اما شق دیگری هم متصور است؟

می‌توان داستان را بصورت نمایش رادیویی اجرا کرد. اما در این صورت وجه بصری کلاً محذوف می‌ماند.

می‌توان به سبک سنتی داستان را نقالی کرد. یعنی داستان را همراه با نمایش تصویرهایی بیان کرد. همانطور که نقالان داستانهای پهلوانی را همراه با اشاره به نقاشی های قهوه‌خانه‌ای تعریف می‌کنند.

روش دیگری که اخیراً دیدم و جالب بود تئاتر تک نفره است. یک نفر داستان را تعریف می‌کرد، چهره های مختلف به خود می‌گرفت و بیانهای متفاوت را عرضه می‌کرد. اما پرده‌ای هم بود که از پشت روی آن اسلایدهای مربوط را می‌انداختند. مثلاً اگر داستان در پنجاه سال پیش در روستایی رخ می‌داد، تصویر واقعیی از روستایی در ۵۰ سال پیش نمایش داده می‌شد. تصویر واقعی بود و تصوری از چگونگی ماجرا ارایه می‌داد اما تمام واقعیت نبود. تنها اشاره و راهنمایی بود برای تخیل. بلندگوهای سالن هم جا به جا صداهای مربوط پخش می‌کردند تا حس داستان را القا کنند. از صدای قطار و هواپیما گرفته تا پرندگان و باران و جوی آب و .... روش جالبی بود و جایگزینی بود متفاوت از داستان خوانی و سینما.

شاید در آینده بشود بوهایی هم پخش کرد در بین داستان که حس گیری حاضرین کامل‌تر هم بشود و ارایه داستان شکل کامل‌تر و جذاب‌تری به خود بگیرد.

چهار اپیزود خاطره انگیز من
نسیم راستین

اپیزود اول- کودکی - شهر موشها- 1364

این اولین فیلمی است که دیدنش را روی آن پرده بی‌انتها، در آن سالن تاریک به یاد دارم. هفت ساله بودم و با خانواده رفته بودیم سینما. هنوز صحنه‌ای که کپل از بالای تپه‌ها قل خورد و افتاد پایین و آقای معلم صداش کرد: کپل! و او هم با ناله جواب داد: جان کپل ! یادم هست. در سینما حسابی گریه کردم.

اپیزود دوم – نوجوانی – گلنار – 1367

از طرف مدرسه به همکلاسی‌های دوران راهنمایی بردنمان سینما فرهنگ. تمام دو ساعت را شیطنت کردیم و خوراکی خوردیم. هنوز که هنوز است گاهی در اوج شیطنت بلند بلند می‌خوانم : گلنار جونم! گلنار جونم ! فرار کن! زیر پات یه خرسه!

اپیزود سوم – جوانی – ضیافت – 1375

روز آخر امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان به همراه دوستان هم مدرسه‌ای رفتیم سینما آزادی تا ضیافت را ببینیم، بدون آنکه بدانیم موضوع فیلم با حال و هوای ما عجیب شبیه است. بعد از تمام شدن فیلم ما هم برای چند سال بعد قرار گذاشتیم. عین فیلم. چند سال بعد فرا رسید و ما سر قرار رفتیم . عین فیلم.

اپیزود چهارم – بزرگسالی – مارمولک – 1382

تجربه دیدن فیلم ایرانی در خارج از ایران. فیلمی که در ایران یا اجازه نمایش نداشت و یا با سانسور نمایش داده‌شده‌بود. تمام صندلی‌ها پر بود. کارمندان هندی و عرب سینما الغریر دبی در جاهای خود ایستاده‌بودند و به ما می‌نگریستد که به هنرپیشه عمامه به سر فیلم چه از ته دل می‌خندیم .

آقای جرج کلونی غذای مورد علاقه شما چیست
آزاده عصاران

« براد! حال دوقلوها و آنجی چطوره؟»

جواب این سوال خبرنگار حاضر در کنفرانس مطبوعاتی، عصر همان روز تیتر چند روزنامه ایتالیایی شد؛ « حال دوقلوها و آنجلینا خیلی خوبه.»

براد پیت در نشست مطبوعاتی شلوغ و پرسروصدای نخستین نمایش فیلم " پس از خواندن بسوزان" در ایتالیا همراه با عوامل اصلی فیلم کنار جرج کلونی نشسته بود.

تعداد خبرنگاران در سالن کنفرانس مطبوعاتی تابستان ٢٠٠٨ آنقدر زیاد بود که مجبور شدند تعداد زیادی را پشت درهای بسته نگه دارند تا مراسم پرسش و پاسخ را از مانیتور بزرگ سالن دنبال کنند.

قرار بود از برادران کوهن که با آخرین ساخته‌شان در مراسم حضور داشتند و بازیگران اصلی درباره کیفیت فیلم و روند ساخت سوال شود و منتقدان سینمایی که در جلسه بودند، مروری بر سینمای کوهن‌‌ها داشته باشند.

اما سوال دوم جلسه از یک نشریه ایتالیایی دیگر از جرج کلونی درباره حیوان خانگی کوچک‌اش، همان خوک کوچولو که چندی پیش مرده بود، باز هم موضوع را تغییر داد.

جرج کلونی و براد پیت که کنار هم نشسته بودند، چیزی در گوش همدیگر گفتند و از آن لحظه گویا آنها هم شروع کردند تا بازی متقابل را ادامه دهند.

جواب‌های آنها گاهی چکشی و سرراست بود. ولی بعضی از روزنامه‌نگاران و ستون‌نویسان سینمایی نشریات مختلفی که در آن جلسه حضور داشتند، گویا نمی‌خواستند متوجه طنز و ایهام‌های تلخ لحن آنها شوند. به فرانسیس مک‌دورماند، تیلدا سوئینتون و حتی جان مالکوویچ، بقیه بازیگران این فیلم که در آن جلسه نشسته بودند، هیچ توجهی نمی‌شد.

سوالات بعدی درباره به هم خوردن رابطه آقای کلونی بود با دوست دخترش و قیمت ویلایش در ایتالیا. از براد پیت درباره تفاهمش با یک ستاره جذاب سینمایی می‌پرسیدند و کسی اثان و جوئل کوهن سازندگان این فیلم را نمی‌دید که روی سن منتظر یک سوال درباره فیلمشان بودند.

از کسی که میکروفن را به دست سوال‌کنندگان می‌داد، شماره‌ام را پرسیدم تا بدانم کی نوبتم می‌رسد. شماره‌ای دو رقمی تقریبا ته فهرست بود که اسمم کنارش بود.

پرسیدم نوبتم می‌شود؟ جواب داد: «می‌بینی که جواب‌ها کوتاه‌اند.»

نوبت‌ام نشد تا مثل آن منتقد بریتانیایی، به روند جلسه اعتراض کنم. فرصتی نشد تا بین آن همه سوال درباره رنگ مورد علاقه جرج کلونی و دوست داشتن موتورسیکلت‌ و کلکسیون کاپشن‌های‌ چرم، از او درباره فیلمنامه‌ای بپرسم که گفته می‌شد کوهن‌ها نمی‌گذارند ذره‌ای از دیالوگ‌هایش جابه‌جا شود.

اگر زمانی می‌ماند از کوهن‌ها در مورد چند گاف بزرگ در فیلمنامه سوال می‌کردم مثل طرح استرداد مجرمین بین ونزوئلا و آمریکا که در فیلم به اشتباه گفته می‌شود وجود ندارد یا تاریخ‌های عقب و جلو که در فیلم گیج کننده شده یا ...

جلسه که تمام شد سراغ عوامل رفتم. باید از مدیربرنامه ریزی‌شان وقت می‌گرفتم. پشت کارتم نوشتم " پرسش‌های من درباره غذا، رنگ و زن مورد علاقه‌تان نیست، آقای کلونی. می‌خواهم درباره طرح فیلمنامه ایران* با شما صحبت کنم."

دو روز بعد که آماده مصاحبه بود، گفت: « بعضی از آدم‌ها سینما و فیلم دیدن را به خاطر ستاره‌هایش دوست دارند. بعضی‌ها اصلا یادشان می‌رود که این سینماست که ستاره می‌سازد. برای همین طعم، رنگ، لباس و کتاب محبوب آن ستاره گاهی مهم‌تر از خود سینما می‌شود.»

-----------------

*جرج کلونی قصد دارد در مورد اشغال سفارت آمریکا در تهران فیلمی بسازد. او مدتی پیش اعلام کرد که به‌عنوان نماینده صلح سازمان ملل‌، قصد دارد به ایران سفر کند.

جمع خواسته ها در یک پلان
صفورا
اولنج

من کتاب خواندن را دوست دارم و از گوش کردن به موسیقی هم لذت می‌برم، اما با دیدن یک فیلم، سیر یک داستان را به روش دیگری دنبال می‌کنم، چه بهتر که این داستان با یک تجربه منحصر به فرد شنیداری همراه باشد و هم زمان، تمام تصورات من از قهرمانان داستان رنگ زنده به خود بگیرند و در برابر چشمان من به حرکت درآیند، حرف بزنند و طنازی کنند. تمام این تجربه جالب می‌تواند با همراهی آنها که دوستشان داری به وقوع بپیوندد. یک جمع دوستانه و یک شام مختصر با دیدن یک فیلم خوب کامل‌تر می‌شود، بعدها این خاطره مشترک در یادها ماندنی خواهد شد، آنجاست که حتی شنیدن موسیقی آن فیلم هم کافی است تا تو را به آن شب کذایی و دوستان قدیمی پرتاب کند. با یادآوری صحنه های فیلم، هنرپیشه های قدیمی جان می‌گیرند و دوستی‌های گذشته زنده می‌شود و در آخر هم آهی از سر حسرت از گذشت زمان و یاد ایام.

زندگي انسان وار
محمد معيني

شعر زياد ازبر ندارم؛ درست تر اين كه: "خيلي كم". در مطلع يادم از همه شعرها، امّا اين بيت حافظ بي فاصله مي‌درخشد كه:

"از صداي سخن عشق نديدم خوشتر / يادگاري كه در اين گنبد دوّار بماند"

گاهي فكر مي كنم فرمول زندگي انسان وار و افتخار آميز، در درك اين بيت مستور است ... حالا هم نمي‌گردم ببينم كارگردان "نمايش ترومن"" THE TRUMAN SHOW - - كيست و چه سالي ساخته شده چه جايزه هايي گرفته يا نگرفته؛ اگر هم روزي مي‌دانستم الان ديگر يادم نيست؛ فقط مي دانم كسي كه اين فيلم را كار كرده، كارگرداني كرده؛ فيلمنامه اش را نوشته، آن سرّ مستور در بيت شيرين سخنِ شيرازي را بُرده روي پرده سينما؛ شايد هم حتي اصلا نداند حافظ كي بود و از چي گفت. قهرمان اين فيلم، با وجود همه نقشه ها و ترافيك ها و سدها و ترس‌ها و طوفان‌ها، در يك منظومه‌اي كه بي‌خبر از خودش از كودكي برايش تدارك ديده‌اند و پنج هزار دوربين او را در استوديويي بزرگ تعقيب مي‌كنند، فقط وقتي پاي "عشق" به ميان مي‌آيد همه آن نقشه‌ها و ترافيك‌ها و سدها و ترس‌ها و طوفان‌ها را جا مي‌گذارد و پوست دنياي كوچكش را مي‌شكند. من “نمايش ترومن” را دوست دارم و سينمايي كه فرمول زندگي انسان وار و افتخار آميز را به مخاطبش پيشكش مي‌كند.

مجلس نقل
مریم نبوی نژاد

دل بستن به سینما از پرده نقره ای شروع نشد‌، از صفحه سپید کاغذ آغاز شد. بچه انقلاب بودیم. سینماها تعطیل بود. سینمای ممنوع ویدئویی بود. شکل مجازش دانشنامه سینمایی بزرگی بود که بر روی جلدش عکس تمام قدی از چارلی چاپلین بود. فیلم‌‌ها و آدم‌های تاریخ سینما را در آن به قد کرده بودند با سن وسالشان و کارنامه‌هایشان. گاه‌گداری میان هر بند نوشته تک عکسی از فیلمی یا آدمی سینمایی هم چاپ شده بود. آن عکس‌های کوچک و تیره و تار را با حافظه گرسنه و آزمند می‌بلعیدم تا شاید وقتی دیگر،جایی روی پرده نقره‌ای باز شناسم. با خودم می‌گفتم وقتی بزرگ شدم همه این فیلم‌ها را خواهم دید. من وقتی بزرگ شوم اینگرید برگمن را از قاب تنگ این عکس که هر چقدر هم نگاهش کنی باز همان است نجات خواهم داد تا برود کنار پیانوی کافه ریک بایستد و به نوازنده بگوید :"دوباره بزن سام". آخر این اینگرید برگمن که در قسمت حرف "ب" عکسش را با موهای طلایی گذاشته اند در فیلم کازابلانکا که در در قسمت حرف "ک " آمده است عاشق آن آقای همفری بوگارت که چند صفحه بعد از خانم برگمن عکسش را با سیگار انداخته‌اند می‌شود‌، اما آخرش او را می‌گذارد و می‌رود. این را هم در همان قسمت حرف "ک" ذیل شناسنامه فیلم کازابلانکا نوشته بود.

سینما این جوری آغاز شد. همین قدرکه آدم های لابلای کاغذها زنده می‌شدند و کسانی بودند که آنها را زنده کنند برای بی‌قراری بس بود. توانمندی بی رقیب سینما در بازگفتن و بر هم رساندن قصه‌ای در یک بعد ازظهربارانی، در یک غروب دلگیر، در یک شب بی تاب. نقال پیری که همیشه جایی همان نزدیکی است تا پرده نقالی اش را بازکند و داستانی بگوید و مغفولت کند.

سینما، علم، تخیل
مجید آل ابراهیم

در بین قالب های سینمایی (ژانر)، فیلم های علمی-تخیلی جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده اند. بطوری که می توان اسامی بعضی از این آثار را در طبقه بندی های مختلفی مانند 100 فیلم برتر"2001؛ یک اودیسه فضایی" یا پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما "جنگ ستارگان" یافت. همانند دیگر آثار سینمایی گاهی این قالب برای ارایه داستانی تکراری در قالبی نو استفاده می‌شود و گاهی هم بدون هیچ منطقی فقط برای ایجاد هیجان. با این حال فیلم های علمی-تخیلی مخاطب و هواداران خود را دارند. از زیر شاخه‌های مهم این قالب فیلم‌هایی هستند که به فضا و ارتباط بشر با آن، می‌پردازند. بیشتر این آثار نمایانگر ترس انسان از تهدیدهای فرا زمینی و آسیب پذیری نوع بشراند که گاهی این تهدیدها از سوی موجوداتی از کرات دیگرند "روز استقلال" و گاهی هم بلایای طبیعی که می توانند از جایی خارج از کره خاکی ما برما نازل شوند( برخورد شدید) و به ندرت می توان اثری را یافت که به فضا به چشم یک فرصت یا امیدی به آینده نگاه کرده باشد. اگرچه در اکثر اینگونه فیلم ها پیروز نهایی انسان است ولی شاید آن چیزی که چند باره دیدن آنها را –باداستان های کمابیش یکسان- لذت بخش می کند، لذت مبتلا شدن دیگران به بلایی و مبارزه آنها با آن بلا باشد ( بدون اینکه خطری بیننده را تهدید کند). البته این لذت تنها مختص به چنین فیلم هایی نیست و حتی مختص به سینما هم نمی شود. چنین لذاتی را در بعضی از رشته های ورزشی (بوکس، کشتی کچ) هم شاهدیم و نکته جالب هم این که به زمان و مکان هم محدود نیست و شاهد آن هم میدان نبرد گلادیاتورها در رم باستان است. دو عامل ایجاد هیجان و پایان خوش اغلب این آثار را از واقع بینی دور می‌کند. بطوری که در فیلمی "آرماگدون" فقط از نام پدیده‌ای خاص استفاده می‌شود بدون اینکه حتی تلاش شود تصویری واقعگرایانه تر از آن پدیده ارایه شود.

به هر حال اگر مانند نگرانده، از طرفداران اینگونه از فیلم ها هستید؛ دیدن "سولاریس"، "تماس" (کنتاکت)، "ای-تی"، و "آپولو 13"را هم به شما پیشنهاد می‌کنم.

گزارشي از پشت صحنه‌ يك فيلم:

سن‌پترزبورگ اينجاست


رضا گنجي


درباره‌ بهروز افخمي و سن پترزبورگ: بهروز افخمي از فيلمسازان برجسته‌ي بعد از انقلاب است. تجربه‌ي كارگرداني فيلم ها و سريال‌هاي خاطره انگيز و ماندگاري چون «كوچك جنگلي»،«عروس»، «شوكران»، «گاوخوني» و...، در طول بيش از دو دهه فعاليت هنري، كارنامه‌ي درخشاني براي او فراهم آورده است. او كه همچون برخي هنرمندان سينمايي دنيا، حضور در عالم سياست و نمايندگي پارلمان را هم تجربه كرده است اينك پس از به سرانجام رساندن چند پروژه‌ي بزرگ و كوچك تلويزيوني، فيلم كمدي سن‌پترزبورگ را مقابل دوربين دارد. فيلمي كه در آن نام‌آشناياني چون امين حيايي، پيمان قاسم‌خاني، محسن تنابنده، بهاره رهنما، انديشه فولادوند، اميد روحاني، شيلا خداداد، سروش صحت، ماه‌چهره خليلي، سيامك انصاري، كيانوش گرامي و بابك برزويه نقش‌آفريني كرده‌اند.

«سن‌پترزبورگ» كه در دو اپيزود ارائه مي‌شود، حكايت دو دوست است كه پيوسته در حال بلوف زدن به يكديگرند.


. در دنياي سينما همه چيز امكان‌پذير است، آدم مي‌تواند با يك چشم‌به‌هم‌زدن خود را درون قرن‌ها جابجا كند يا حتي در كهنسالي بدنيا بيايد و در نوزادي بميرد. آسمان مي‌تواند آفتابي باشد و در عين حال باران سيل‌آسا ببارد، يا روز شب باشد و شب هم روز! آنچه مسلم است سينما مي‌تواند به خيلي از خيالاتِ محو نور بتابد و رويا ها را رنگ واقعيت ببخشد. بي‌‌دليل نيست كه آن‌را فانوس خيال مي‌گويند و عجيب هم نيست كه من شما را براي بازديد از «سن‌پترزبورگ» به همراه خودم به جايي در شمال غربي پايتخت ايران ببرم و نه پايتخت تاريخي كشور روسيه.

در حقيقت «سن پترزبورگ» نام فيلم جديد بهروز افخمي است و ما اكنون قصد داريم ضمن بازديد از پشت صحنه‌ي ساخت اين فيلم، راز جذابيت سينما را در يك شب همراهي با گروه سازنده‌ جستجو كنيم.

شب از نيمه گذشته كه به محل فيلمبرداري مي رسم. عوامل فيلم از ساعت هفت بعد از ظهر كارشان را شروع كرده‌اند و من با آگاهي از اينكه كار تا طلوع آفتاب روز بعد ادامه خواهد داشت، ساعت دو ونيم صبح خودم را به آنجا رسانده‌ام. تعداد زياد اتومبيل‌هاي پارك شده و درِ نيمه بازِ ساختماني مجلل به من اطمينان مي‌دهند كه اگرچه پلاك خانه به يمن وجود برچسب‌هاي گوناگون پنهان شده است، نشاني را درست آمده‌ام و خودبخود به داخل خانه هدايت مي‌شوم. با ديدن دو نفر از عوامل فيلم در حياط خانه به رسم ادب سلامي مي‌كنم كه ناگهان با صداي هيس به خوبي درك مي كنم كه جايي آن نزديك‌ها دارند صحنه‌اي را فيلم مي‌گيرند و صداي ما ممكن است باعث تكرار صحنه شود. بنابراين كفش‌ها را درآورده و پاورچين پاورچين به داخل خانه مي‌روم. از لاي در تقريباً بسته‌ي يكي از اتاق‌ها‌ي كنار ورودي محسن تنابنده را مي‌بينم كه با ظاهري متفاوت پشت ميز نشسته و آن‌طور كه از شواهد پيداست، درحال اجراي نقش است. داخل خانه تقريباً تاريك است و به جز يك نور زرد و تلويزيوني روشن در گوشه اي از خانه، چراغ ديگري روشن نيست. سرتاسر خانه علاوه بر ميزها و تنديس‌ها و مبلمان شيك خانه، پر است از سه پايه و پروژكتور و ريل و كابل و وسايل مختلف. آن دورتر چند نفر دور يك ميز نشسته‌اند و دارند چيزهايي مي‌نويسند. چند نفر ديگر هم با ايما و اشاره با هم گفتگو مي‌كنند كه ناگهان با صداي «كات»، بعضي از چراغها روشن مي‌شوند و من، يكي دو نفر از دوستانم را كه جزو عوامل فيلم هستند مي‌بينم. همزمان همه به حالت عادي برمي‌گردند و با صداي رسا با هم صحبت مي كنند اما هنوز زماني نگذشته كه دوباره با صداي «همه سكوت كنند! سكوت، هيس، سكوت، ... حركت!» دوباره همه‌ي نفس ها در سينه حبس مي‌شود.

از پله‌هاي زيباي مدور داخل هال كه از طبقه‌ي بالا شروع شده و تا طبقه‌ي پايين ادامه‌ دارد، پايين مي‌روم و در يكي از اتاق‌ها با برخي ديگر از عوامل فيلم روبرو مي‌شوم كه در زمان استراحت بصورت نشسته، خوابشان برده تا نوبت كارشان برسد. آن سوتر ميز گريم قرار دارد و روبروي اتاق دري است كه به يك استخر زيبا باز مي‌شود. به طبقه‌ي همكف بازمي‌گردم و منتظر مي‌مانم كه كار گروه در آن اتاق كوچك دربسته‌ تمام شود. «كات» دادن ها و «نور،صدا،دوربين،حركت» گفتن‌ها چند باري تكرار مي‌شود و صحنه‌هاي مختلف «برداشت» مي‌شوند تا اينكه در باز مي‌شود و سروش صحت و بهروز افخمي بيرون مي‌آيند. با حساب سرانگشتي حدوداً سي نفر اينجا هستند.گروه فيلمبرداري به سرعت مشغول چيدن وسايلشان در هال مي‌‌شوند. همكاران خدمات براي همه چاي و نسكافه‌ مي‌آورند و سروش صحت كه گويا يكي دو ساعتي را بايد منتظر بماند، با همان لباس و گريم عذاب آور روي يكي از مبل ها به حالت نشسته چشمها را مي‌بندد و كمي بعد هم به اتاق گريم مي‌رود و با همان وضع رير دست و پا و نور چراغ و رفت و آمد سايرين مي‌خوابد من هم فرصت را مغتنم شمرده و بالاي سر سروش با محسن تنابنده كه يكي از نقش‌هاي اصلي فيلم را بازي مي‌كند گفتگو مي‌كنم.

محسن اعتقاد دارد كه مردم ايران در بسياري موارد دلايل متفاوتي براي سينما رفتن نسبت به خارجي‌ها دارند. او كه سال گذشته در سريال تلويزيوني «مأمور بدرقه» يك نقش جدي را در قالبي طنزآميز و دوست داشتني ارائه كرده و در دل تماشاگران جا بازكرده بود، اكنون در فيلم سن‌پترزبورگ نقش طنزآميز ديگري را بازي مي‌كند و مي‌گويد چيزي كه در ايران در بسياري موارد مردم زيادي را به فيلم ديدن مشتاق مي‌كند جذابيت‌هاي طنز‌‌آميز برخي فيلم هاست. او دلايل ديگر جذابيت سينما را قصه دوستي مردم كه ريشه در قصه‌گويي مادربزرگ‌ها دارد و بذله گويي هاي رايج مردم و كم تنوع بودن تفريحات در ايران مي داند و البته اضافه مي كند كه پاسخگويي به اين سوال در نيمه‌هاي شب شايد كامل و دقيق نباشد. بتابراين گفتگو را در اينجا خاتمه مي دهم و به اتفاق به طبقه‌ي بالا مي‌رويم. جايي كه امين حيايي قرار است در نقش دزد، از تراس خانه به داخل بيايد.

گروه آماده‌ي فيلمبرداري مي‌شوند و مسؤول نور و همكارانش، مدتي را صرف تنظيم نورهاي تابيده شده از استخر طبقه‌ي پايين مي‌كنند كه از كف شيشه اي سالن به سقف اتاق مي‌تابد و تصوير جنبش سطح آب را بر روي آن شكل مي‌دهند. مرجان شيرمحمدي(نويسنده/ بازيگر) كه در اينجا به عنوان طراح صحنه و لباس در فيلمي كه همسرش كارگرداني مي‌كند همكاري دارد، به كمك دستيارانش وسايل و مبلمان موجود در صحنه را چك مي‌كنند كه با برداشت‌هاي قبلي تفاوت نداشته‌ و جابجا نشده باشند. همه سر جاي خود مستقر مي‌شوند و با فرياد «حركت»، امين حيايي آرام در را باز مي‌كند و در حضور سي جفت چشم كه از گوشه‌ها به او زل زده‌اند چندان كه گويي وارد خانه‌اي خلوت شده است قدم بر مي‌دارد و طول سالن را مي‌پيمايد. با «كات» گفتن كارگردان، كار امين هم به پايان مي رسد. اما چند دقيقه‌ي بعد، با ايده هاي جديدي كه به ذهن كارگردان و دستيارانش مي‌رسد و تغيير مسيري كه امين حيايي بايد طي كند صحنه تكرار مي‌شود. كم كم دارد صبح مي‌شود و در اين حال صداي گنجشك ها بزرگترين نگراني صدابردار فيلم است و حالا نوبت فيلمبرداري صحنه‌ي ديگري است كه در آن امين حيايي كنار درگاه ايستاده و دارد بالا را نگاه مي‌كند، در همين حال خدمتكار خانه كه نقش آن را نعيمه‌ي نظام دوست بازي مي‌كند با مجسمه‌ي عقابي كه در دست دارد از پشت به امين نزديك مي‌شود. در اينجا صحنه‌ي خيلي خنده‌داري اجرا مي‌شود كه فكر مي‌كنم براي اينكه بعداً جذابيتش در فيلم از بين نرود اخلاقاً مجاز نيستم بيان كنم. فقط همين را بگويم كه اين صحنه و حركات امين حيايي چنان افخمي و ساير عوامل و بازيگران را به خنده انداخته بود كه همه سرحال آمدند. بعد معلوم شد كه سروش صحت و محسن تنابنده هم در طبقه‌ي پايين مراسم شوخي و خنده‌ي مفصلي داشته‌اند. در اينجا فرصتي پيش آمد تا با امين حيايي كه براي هواخوري به حياط رفته‌بود گپي بزنم.

از او پرسيدم بعنوان يك سوپر استار سينماي ايران جذابيت سينما را در چه مي‌بيند و چرا علاقه‌ي مردم به فيلم‌هاي سينمايي به‌ گونه‌اي است كه اغلب دوست دارند فراتر از فيلم ديدن، مثل او بازيگر سينما باشند؟ حيايي در پاسخ به اين سوال از تجربه‌ي خودش بعنوان يك تجربه‌ي گام به‌گام و تدريجي مثال زد و تاكيد كرد بسياري از علاقمندان سختي‌هاي كار را نمي‌دانند و صحنه هاي نمايش داده شده در فيلم‌ها و راحت بازي كردن بازيگران را كه فقط با كسب تجربه و تحمل مرارت‌ بدست آمده مي‌بينند و چون نگاهشان به اين موضوع يك نگاه دقيق و جامع نيست، به محض ورود به كار پس مي زنند. او ادامه داد كه در زمان حاضر اگر كسي كه وارد اين عالم مي‌شود دوره‌هاي بازيگري را نگذرانده و براي گذران روزهاي دشوار پشتوانه‌ و اندوخته‌ي ديگري نداشته باشد و سختي‌هاي كار را نشناسد، بي‌گمان با آسيب‌هاي روحي مواجه خواهد شد. امين حيايي كه در سال 86، سيمرغ بلورين جشنواره‌ي سينمايي فجر را دريافت كرده و بازيگر محبوب سينما محسوب مي‌شود ادامه داد كه او نزديك به ده سال امكان انتخاب فيلم نداشت و اين ديگران بودند كه او را انتخاب مي‌كردند تا اينكه در اين سال‌ها به مرحله‌اي رسيده كه بتواند خودش فيلم‌ها را انتخاب كند. اين مسير سخت گاه براي بازيگران نا اميد كننده است اگرچه براي او چنين نبوده است. وي رمز جذابيت امين حيايي را امين حيايي بودن و امين حيايي ماندن خود مي داند و مي‌گويد يك بازيگر بايد هميشه خودش باشد و خودپسند نشود زيرا هيچ چيز بيش از اين نمي‌تواند او را از چشم‌ها بياندازد.

ديگر آسمان روشن شده بود و امين حيايي بايد به كارش باز مي‌گشت. من هم كم كم بايد آماده‌ي كارهاي روزانه‌ام مي‌شدم. بنابراين از گروه كه هنوز به كار مشغول بودند خداحافظي كردم و به سوي منزل حركت كردم. در راه با خود فكر مي‌كردم شايد يك دليل ديگر فيلم‌دوستي ما ايراني‌ها جدا كردن ما از روند زندگي عادي و استراحت فكري‌اي باشد كه با تلاش و زحمت عده‌ي زيادي در پشت صحنه‌ي فيلم‌ها بدست مي‌آيد.


تمام حقوق مطالب این وب‌لاگ، برای نویسندگان آن محفوظ است.
استفاده از مطالب در اینترنت، با آوردن نام نویسنده و نشانی وب‌لاگ آزاد است.
2009©

Counter