فرقه آخرالزمان
مهدی جامی
این نوشته را به عنوان سرمقاله و سخن نخست یاد می کنند اما واقعیت این است که آخرین مقاله از نوشته ها و بنابرین سخن آخر است البته برای شما که ممکن است از این یادداشت خواندن را شروع کنید همان سخن نخست است ولی توصیه می کنم این را آخر بخوانید چون من همه نوشته های دیگر را خواندم و بعد شروع به نوشتن کردم. شاید خوب بود در این آخرنوشت گزیده ناب ترین بخش های هر نوشته را که خوانده ام می آوردم. هر کدام نکته یا نکته های مرکزی قابل تاملی دارند. اما خب این کار خیلی هم کارا نیست چون ممکن است حواس شما را از توجه به نکته های دیگری در نوشته ها پرت کند. در باره نحوه دعوت و نحوه پذیرش یادداشتها و شیوه ویرایش هم می شد گفت. اما این هم برای وقتی خوب بود که کارهای مهمتر و عاجل تری نبود. یک آخرنوشت برای این مجموعه متنوع در این شرایط بحرانی و برای پاسخ جوبی به این سوال اساسی که چه باید کرد و چه می شود، باید طور دیگری نوشته شود. شاید هم خوب بود از یک نوع راه حل های دیگر می گفتم که تا کنون کمتر بحث شده است. راه حل که نه ولی دست کم پل زدن میان دو گروه که سویه های بحران بر آنها سوار است. مثلا اینهمه از تقلب گفتیم و کسی به این فکر نیفتاد که برویم و چند نفر از این هزاران تقلب نویسان را پیدا کنیم و به راستگویی دعوت شان کنیم و دروغزنان دولت را از زبان اینان رسوا کنیم. یک کار هم که کردیم یا کردند که مثلا گفتگویی با یکی از ضاربان چماقدار بود دروغ بود. خلاصه جبهه ما هم بی عیب نبود. همانطور که کسی نگفت آن بسیجی که ندا را کشت و آرش حجازی گفت کجاست. چرا از دستگیری اش و کارت بسیج اش هیچ عکس و فیلمی گرفته نشد. یا اگر شد منتشر نشد. کسی به فاصله های عمیق افتاده در اطلاع رسانی های بی برنامه مان اشاره نکرد. کسی هم نرفت سراغ آنها که به احمدی نژاد رای داده بودند و از روی دل و ایمان داده بودند و نه پول و نان حرف بزند که آخر شما در این آدم چه می بینید؟ نرفت با روستائیانی حرف بزند که به احمدی نژاد رای نداده بودند. همه دور خود چرخیدیم. این نشان ازآن دارد که بین ما و آنها گسستی افتاده است که انگار چاره ناپذیر باشد و پل بر آن نبسته اند و اگر هم زمانی پلی بوده اکنون شکسته است. البته از پس کودتا رسانه ای و روزنامه نگاری هم نماند. انصاف باید داد. شاید اگر اینهمه روزنامه نگار در حبس و زیر زجر سانسور نبود همه اینها می شد. می ماند یک نکته آخر که آخر نکته ها ست. و آن همانا آخرالزمان است. عجیب است که هیچکدام از دوستان به این نکته اشاره نکردند. یعنی جدی نگرفتند؟ یا چیزهایی جدی تر دیدند و این وانهادند تا بر عهده من افتاد.قصه ساده است و هولناک. در کتابی که در سفری به دوبی خریده ام و در باره علایم ظهور است حرفهای عجیب هست. کتاب در 2007 نوشته شده و در 2008 چاپ شده است. از آن دست کتابها که همیشه در بین مسلمانان نوشته شده است تا نشانه هایی را که دور و بر خود می یابند بر احادیث ظهور تطبیق کنند و نوستراداموس وار پیش بینی کنند که زمان کی به آخر می رسد و امام غایب کی سر از غیب بر می کند. نویسنده عرب منصور عبدالحکیم متخصص مهدی و دجال و نوستراداموس و فراماسونری و شناخت علائم ظهور و یاجوج و ماجوج است و صدها صفحه در این ابواب سیاه کرده و کتب متعدد نوشته و پراکنده کرده است. او در کتاب السفیانی خود بحثی دارد که در آن می پرسد آیا رهبر ایران همان سید خراسانی است که در احادیث ظهور آمده است؟ (هل الخراسانی هو مرشد الثوره الایرانیه؟) در احادیث ظهور اصولا خراسان مقام والایی دارد. زیرا مهدی در مکه ظهور می کند اما از خراسان است که قیام خود را آغاز می کند. و خراسانیان تحت پرچم سیاه سید
خراسانی به کمک او می شتابند. او از نویسنده دیگری به نام علی الکورانی (گورانی؟) در باره فعالیتهای ایرانیان در تبلیغ این نکته نقل می کند که رهبر ایران همان سید خراسانی است و یکی از احادیث مربوط به سید خراسانی را هم که بر نشانی بر دست راست او حکایت دارد به شل بودن دست رهبر ایران تاویل می کند. این ایرانیان بی گمان از اطرافیان دولت فعلی اند که اندیشه های آنان چندان در منطقه تبلیغ می شود که در تالیفات عربی هم وارد شده است.خب اگر تا به حال احمدی نژاد را آخرالزمانی می پنداشتید از این پس باید بدانید که آخرالزمانی واقعی خود آقا ست. من در سالهای اوایل دهه 60 پای درسهای آخرالزمانی دیگری بوده ام که میرباقری نام داشت و مردی با صفا و متقی و بسیار خوش خلق بود. او حوادث آن روزگار را چنان تفسیر می کرد که گویی عنقریب امام زمان ظهور می کند و همه هنرش در تاویل و نوعی نشانه شناسی دینی بود که بی شبهه در آن استعداد و تبحر فوق العاده داشت و مخاطبانش را مجذوب و تسلیم می ساخت. او اکنون رئیس آکادمی علوم اسلامی است و به نام اندیشه مهدوی بر طبل غرب ستیزی به شیوه ای افراطی می کوبد. نمی دانم از آن اخلاص و صفا در او چیزی مانده است یا نه ولی می توانم درک کنم که کسانی در ایران صمیمانه و از روی اعتقاد به این تفسیرها و تاویلات دل بسته اند. به نظر آنها آخرالزمان نزدیک است. دوست باریک بینی اشاره می کرد که به احتمال زیاد این آخرالزمان سال 2012 است. کافی است این سال را در گوگل جستجو کنید. برای نتیجه بخشی بهتر آرماگدون را هم به آن اضافه کنید. نتیجه را هم در فارسی و هم در انگلیسی ببینید و قضاوت کنید. بعد شاید دلایل دیگری برای رفتار کنونی دولت ولایتمدار پیدا کردید. رفتاری که مجموعه باورمند به ظهور مهدی و پیشقراولی رهبر ایران را به فرقه ای بدل می کند که برای رسیدن به آنچه بدان اعتقاد جازم دارد از هیچ کاری روگردان نیست. دروغ گفتن و خدعه در کار آوردن کمترین آن است. زیرا «مصلحت» همین است.
-----------------------برای دیدن روایت ایرانی سید خراسانی در وبلاگهای مهدوی مثلا این وبلاگ را ببینید: «بشارت ظهور»، خاصه این پست را: سید خراسانی و یمانی چه کسانی هستند و در هنگام ظهور چه می کنند (همراه با عکس رهبر ایران و رهبر حزب الله لبنان)
http://b313.blogfa.com/post-48.aspx
نام و نشان کتاب عربی هم این: منصور عبدالحکیم، السفیانی، صدام آخر علی وشک ظهور، دارالکتاب العربی، دمشق-قاهره، 2008
حرفهای میرباقری در باره ناسازگاری بینادین ایران و غرب نیز در اینجا: غرب شناسی از منظر استاد میرباقری
http://daneshpajooh.blogfa.com/post-39.aspx
در وبلاگی که نام اش هم با روش این گروه همخوان است: «جنبش نرم افزاری و تولید علم و آزاداندیشی» (به وارونه سازی مفاهیم یا تعریف خودسرانه آنها توجه کنید)
* از همایون خیری که این فرصت را به من داد تا شماره ای از روزنامه نگاران ایرانی را آماده کنم و از تمام دوستانی که در بحران حواس-پرت-کن این روزها دعوت مرا اجابت کردند و یادداشتهای ذی قیمتی فرستادند سپاسگزارم.
××××××××××××××××
نگاهي به آنچه در ایران میگذرد
داریوش آشوری
این روزها چشمِ جهاني نگرانِ ایران است و طبیعی و بدیهیست که چشمِ من هم. برخي از دوستانِ نادیدهی جوانِ من که با وبلاگِ من آشنایی و دمخوری دارند، برایام پیغام داده اند که در این روزهایِ پرهیجان و حسّاس چرا ساکت ای و چیزي نمینویسی. راستاش این است که یک سینه سخن دارم و همان گونه که آشنایان با کارِ نویسندگیِ من میدانند، محورِ اصلیِ کار و اندیشهی من همین پرداختن به ایران و مسائلِ آن در گسترهی جهان مدرن است. امّا از دیدگاهي که چندان شتاب برنمیدارد و مانندِ شتر در آن باید آهسته رفت، امّا شب و روز. بر سرِ آن بودم که اندیشههایام را در بابِ "انقلابِ اسلامی" و پیآمدهایِ آن برایِ ایران و جهان به صورتِ مقالهاي بلند منتشر کنم، که میماند برایِ بعد. باری، من هم در همهیِ شادیها و شورها و اندوهها و سرخوردگیهای هممیهنانام شریک ام و این چند هفته از دور شاهدِ صحنههایي شورانگیز و غرورانگیز از جنبشِ دلیرانهی نسلِ جوانمان بوده ام و همچنین صحنههایی دردناک و غمانگیز از رفتارِ ددمنشانه با ایشان. حال، فرصتي پیش آمده است و دوستِ عزیزِ شریفام، مهدی جامی، دست اندر کارِ نشرِ نشریّهاي شده است و از من هم خواسته است که قلمیاریاي به مجموعهی او در باب آنچه این روزها در ایران میگذرد، بکنم. پس، تکهاي از اندیشیدههایام را در بارهی آنچه در ایران در این چند دههی پس از انقلاب گذشته است اکنون مینویسم تا شاید سرآغازی باشد برای آن که تکه-تکه دیگر پارههای آن نیز به قلم آید.
کشاکشِ جمهوریّت و اسلامیّت در جمهوریِ اسلامی
آنچه آیتالله خمینی ذیلِ مفهومِ «ولایتِ فقیه»، به عنوانِ قالببندیِ «حکومتِ اسلامی» اندیشیده و در مجلسِ درسِ حوزوی به زبان آورده بود و به همتِ شاگردانِ او، در دههی چهل، تدوین و منتشر شد، در بنیاد در قالبِ نظامِ سلطنتیاي اندیشیده شده بود که میبایست در زیرِ نظارتِ «فقیه» باشد. در آن کتاب آمده است که سلطان هم باید زیر نظارتِ فقیه باشد و «قوانینِِ اسلامی» باید در چنان نظامي جاری باشد. به عبارتِ دیگر، هیچ گماني از دموکراسی و جمهوریّت در این برداشت از مفهومِ حکومتِ اسلامی وجود نداشت. به عبارتِ دیگر، این نظریّه، که اساسِ آن بر مفهومِ «حکومتِ اسلامی»ست، همان نظامِ سلطنتیِ سنّتی را در خدمتِ چیزي به نامِ «قوانینِ اسلامی» میخواست، که، از آن دیدگاه، کامل است و ضامنِ سعادتِ دنیایی و آخرتیِ بشر.
هنگامي که انقلاب رخ داد و رژیم پادشاهی فروپاشید، در آن جوِّ انقلابِ تودهای هنوز هیچ گماني از این در میان نبود که مفهومِ «ولایتِ فقیه» را میتوان پایهی یک نظامِ سیاسیِ تازه قرار داد. در پیشنویسِ قانونِ اساسیاي که در سالِ نخست برایِ رژیمِ نوبنیاد نوشته شد نامي از «ولایتِ فقیه» نبود و تنها نظارتِ گروهي از فقیهان بر قانونگذاریِ مجلس در آن پیشبینی شده بود، که در قانونِ اساسیِ مشروطیّت نیز بود. این پیشنویس را آیتالله خمینی، در مقامِ رهبرِ انقلاب، با چند دستکاریِ جزئی پذیرفته بود و خواسته بود که آن را به همهپرسی بگذارند و کار تمام شود. امّا دخالتِ بازرگان و بنی صد ر و طالقانی و خواستاریِ مجلسِ مؤسسان از سویِ ایشان برای تصویبِ قانونِ اساسی سبب شد که کار به برپاییِ مجلسِ خبرگان بکشد. در آن مجلس که به دستِ آخوندها افتاده بود، به سرکردگیِ محمدحسینِ بهشتی و نظریّهپردازی آیتالله منتظری قانونِ اساسیاي را بریدند و دوختند که، بر پایهیِ مفهومِ ولایتِ فقیه، برازندهیِ «جمهوریِ اسلامی» باشد. یعنی، ترکیبي از جمهوریّت و اسلامیّت. به عبارتِ دیگر، ترکیبي از فرمانفرمایی (حاکمیّت) مردم، از سویي، و فرمانفرماییِ «علمای اسلام» در مقامِ شناسندگانِ احکامِ الاهی (یا با عنوانِ تازه، «قوانینِ اسلامی»)، و در نتیجه، نمایندگانِ خدا بر رویِ زمین، از سویِ دیگر.
به این ترتیب، تخمِ تضادِّ آشتیناپذیري در بطنِ رژیمِ نوخاسته کاشته شد. نظریّهی ولایتِ فقیه در ذهنِ خمینی با ناآگاهیِ تمام از ساختار و پیچیدگیهایِ نظامِ سیاسی و حقوقیِ مدرن، و با بیاعتنایي و نگاهِ خواردارندهاي نسبت به آن، پرداخته شده بود. اساسِ آن توهمي نسبت به وجودِ یک دستگاهِ کامل و ساخته و پرداختهی «قوانینِ الاهی» بود که گویا هماکنون در قرآن و فقه وجود دارد و بهخوبی حتا از پسِ مدیریّت جامعهی مدرن و ساختِ سیاسی و اقتصادی و دیگر نقشها و کارکردهای آن برمیآید. امّا، در حقیقت، نظریّهأي بود بر بنیادِ مفهومِ خلافت در تاریخِ دنیایِ اسلامی و نگاهِ آن به چیزي مانندِ دستگاهِ خلافتِ عثمانی و حتا سلطنتِ وهابی در عربستان بود. امّا با رویدادِ «انقلابِ اسلامی» روحانیّتِ شیعی در دامِ چیزي به نامِ «انقلاب» افتاد که از پدیدههای جهانِ مدرن است و اساسِ نظریِ آن حضورِ ارادهی «مردم» در صحنهی سیاسی برای بنیانگذاریِ دولت است. شعارهایِ نخستین در انقلاب «استقلال، آزادی، حکومتِ اسلامی» بود. اما کسي، از جمله در میانِ پیشاهنگانِ عمّامهدارِ انقلاب، نمیدانست که این حکومتِ اسلامی چهگونه چیزي ست و با «آزادی» چهگونه جمع میشود. تنها تسلیم در برابرِ جاذبهی فـّرهمندانهی یک رهبریِ دینی و نفرتِ بیاندازه نسبت به یک دیکتاتوریِ شاهانه سبب شد که انقلابي رخ دهد که سپس به فرمانِ رهبرِ آن «انقلابِ اسلامی» نام گرفت. انقلابي که به نیرویِ مردم دیکتاتوریِ سلطنتی را سرنگون کرده بود، ناگزیر میبایست جمهوریّت یا فرمانفرماییِ مردم را جانشینِ آن کند. امّا هماکنون، از راه یک همهپرسیِ، صفتِ اسلامی نیز، برایِ نخستین بار در تاریخِ بشر، بر جمهوری افزوده شد. قانونِ اساسیاي که مجلسِ خبرگان بر قامتِ «جمهوریِ اسلامی» برید، در بنیاد یک حکومتِ اسلامی بر بنیادِ ولایتِ فقیه بود که سپس به درجهی «ولایتِ مطلقهی فقیه» بالاتر رفت. در این فرمولبندی حاکمیّتِ مطلق در یدِ ولیِِ فقیه است و فرمانِ او فرمانِ شرع، یا به عبارتِ روشنتر، فرمانِ خدا ست.
وجهِ جمهوریّتِ نظام هم، اگرچه برخي ویژگیهای صوریِ دموکراسیهای مدرن را در قانون اساسی داشت، بر اساسِ مفهومِ مردم همچون «امّتِ اسلامی» بنا شده بود. یعنی مردمي که «انقلابِ اسلامی» کرده اند و به خواستِ خود به فرمانِ «ولیِ امرِ مسلمین» گردن نهاده اند و از این پس میباید فرمانگزارِ مطلق در برابرِ فرمانفرماییِ مطلقِ ولیِّ امر باشند. اگر چه در این قانونِ اساسی، به تقلید از قانونهای اساسیِ دنیایِ «کفر»، وجودِ مجلسِ قانونگذاری (البته با قیدِ «اسلامی») و ریاستِ جمهوری برگزیده با رأی «مردم»، به عنوانِ بخشي از ارکانِ رژیم، پیشبینی شده، امّا «مردم»، یعنی امتِ اسلامی، در حقیقت ابزارهایي هستند برایِ ظهورِ ارادهیِ ولایتِ مطلقه که به صورتِ تکلیفِ شرعی بر ایشان نازل میشود. حقِ شرکت مردم در انتخابات، از دیدگاهِ ولایتِ مطلقه، در حقیقت، نوعي پذیرشِ تکلیفِ شرعی ست و، بر اساسِ این تکلیف، امتِ پیروِ مقامِ ولایت باید بدانند که نظرِ «رهبر» به چه کس یا چه کساني ست و به ایشان رأی دهند. البته آن نظر به ایما و اشاره، یا از راهِ غربالِ شورایِ نگهبان، به «مردم» رسانده میشود. شرکت در انتخابات، در حقیقت، ادای وظیفهی شرعی و تجدیدِ بیعت با «رهبری» ست. به این ترتیب، کساني که از رأیِ مقامِ ولایت پیروی نکنند، از دایرهی «امّت»، از دایرهی «خودیها»، بیرون میروند. این دایرهی تنگِ امّت در مقامِ تکیهگاهِ مردمیِ حاکمیّت، در اساس در را به رویِ جمهوریّتِ نظام میبندد که بنیادِ آن، بنا به تعریف، بر حاکمیّتِ ملّت است. از اینرو، جمهوریِ اسلامی، چنان که همه میدانند، گرفتارِ یک تناقضِ بنیادی میانِ جمهوریّت و اسلامیّت خویش است که راهِ برونرفتي از آن نمیتوان دید مگر حذفِ مقامِ ولایت.
امّا آن دریچهی تنگي از جمهوریّت که به رویِ مردم باز مانده بود، با همه کنترلها و تنگگرفتنها از راهِ شورایِ نگهبان و دیگر مکانیسمهایِ فشار و پسزنی و ترساندن و گریزاندن، همچون «پاشنهی آشیلِ» نظامِ ولایت عمل کرده است. انتخاباتهایِ مجلس و ریاستِ جمهوری از همان دریچهیِ بسیار تنگي که شورایِ نگهبان باز میکند، سبب شده است که چیزي به عنوانِ ارادهیِ جمهور، به صورتِ نمادین هم که شده، با رأی دادن به یکي از همان نامزدهایِ از صافیِ نظارت استصوابی گذشته، جمهوریّتِ نظام را طلب کنند. رأیباران (landslide)، دستِ کم دوبار تاکنون سلاحي بوده است در دستِ مردم برایِ طلبِ جمهوریّت. این رأیباران بیشتر جنبهی نمادین دارد و بیش از آن که رأی به کسي باشد نه-گفتني ست به نظامِ ولایتِ فقیه. زیرا مردم درست آن کسي را رأیباران میکنند که «مقامِ رهبری» از همه کمتر او را میخواهد. این جا باید به غریزهی سیاسیِ مردمي آفرین گفت که شکافِ اصلیِ درونیِ رژیم را خوب میشناسند و از این کمهزینهترین و بیخطرترین راه با فشارِ سنگینِ حضورِ دهها میلیونیِ خود این شکاف را باز میکنند و مقامِ رهبری و تمامیِ دستگاهِ فشار و سرکوبِ و نیز شبکهی مدیریتیِِ وی را در بنبست قرار میدهند.
تا دورانِ رفسنجانی بهظاهر میانِ جمهوریّت و اسلامیّتِ رژیم تعادلي برقرار بود. زیرا بخشِ عمدهی مردم با حالتِ بیکُنشي و ترس به کناري نشسته بودند و میدان سراسر در دستِ حزبالله و ماشینِ نظامی-امنیّتیِ رژیم بود که هنوز از حال-و-هوایِ انقلاب و جنگِ هشت ساله نیرویِ روانی میگرفت. امّا با به دست افتادنِ یکپارچهی قدرتِ سیاسی و منابعِ مالی و اقتصادیِ کشور به دستِ ایشان و تقسیمِ همهچیز میانِ خود، روندِ ناگزیرِ فساد و غارتگری و زورمداری در میانِ ایشان اوج گرفت و، از سویِ دیگر، ناخرسندیِ مردم تا پایهی نفرت از ایشان و جنایتهاشان. امّا رژیم همچنین نیازمندِ نشان دادنِ داشتنِ تکیهگاهِ مردمی از راهِ مشارکتِ تودهای در انتخابات نیز بود. در انتخاباتِ ریاستِ جمهوریِ 1374، مردِ آرام و بیآزار و محترمي را در میانِ نامزدهای پذیرفته شده نشاندند تا بازارِ انتخابات گرمتر شود. غریزهی سیاسیِ مردم، به رغمِ همهیِ مدعیّانِ رهبریِ سیاسی، با یک سونامیِ رأی کفّهی جمهوریّتِ نظام را سنگین کرد، چنان که «مقامِ رهبری» و پیرامونیاناش به وحشت افتادند. خاتمی مردي نبود که جرأتِ بهرهگیری از این وضع را داشته باشد و از این میترسید که مبادا «نظام» به خطر افتد. حریفان هم در زیرِ رهبریِ مقامِ معظمِ رهبری چندان در کارِ او خرابکاری کردند و دست او را از اختیارات کوتاه کردند که به نومیدیِ گستردهاي در میانِ مردمِ مخالفِ رژیم انجامید. این نومیدی همان چیزي بود که آن حریفان میخواستند، یعنی پشیمانی از رأی دادن و مشارکت در انتخابات. نومیدی و پشیمانی سبب شد که در دورِ بعدی احمدینژاد به یاریِ نیروهایِ سرکوب و دستکاری در صندوقهای رأی بتواند رفسنجانی را از میدان به در کند و رئیسِ جمهور شود.
امّا در دورِ کنونی بارِ دیگر غریزهی سیاسیِ مردم شکافِ جمهوریّت و اسلامیتِ رژیم را نشانه گرفت و با یک سونامیِ رأیباران به سودِ نامزدي که خاتمی پشتیبانِ او بود، به میدان آمد. اما این بار جناحِ خواهانِ برچیدنِ جمهوریتِ نظام به سودِ برقراریِ «حکومتِ اسلامی»، یعنی ولایتِ مطلقه، با کودتای انتخاباتی و سرکوبِ خونبار در پیِ آن، به اشتباهِ بزرگِ سیاسیاي دست زد که بنیانِ رژیم را به لرزه انداخته است. با تقلبِ بیحساب در صندوقها و اعلامِ شتابزدهی نتیجهی رأیگیری، که بیشتر به یک دهنکجیِ جاهلانه به سونامیِ انتخاباتی میمانست تا «مهندسی» آن، آخرین میدانِ نمایشِ مشروعیّتِ مردمیِ رژیم، یعنی انتخابات، از آن گرفته شد. برخلافِ دورانِ پیشین، که پس از گذراندنِ شوکِ نخستین با برنامهریزیِ هشتسالهاي به نومید کردنِ اکثریت مردم از سونامیِ انتخاباتی پرداختند، هدفِ این «مهندسیِ» ضربتی پر کردنِ رخنهی رأیباران برای همیشه و پشیمان کردنِ مردم از مشارکتِ وسیع درانتخابات برای طلبکار شدن از رژیم با پافشاری بر وجهِ جمهوریتِ نظام است. امّا این چیزي نیست جز پاک کردنِ صورتِ مسأله برای حلِ آن! اینان با قانونِ اساسیای که این رخنه را باز گذاشته چه خواهند کرد؟
مشکلِ رژیمِ جمهوریِ اسلامی این است که با ساختارِ پیچیدهاش نمیتواند به یک رژیمِ یکپارچه پلیسی و نظامی تبدیل شود، زیرا در اصل بنا بوده است یک «جمهوری اسلامی» در زیرِسروری روحانیّت باشد، نه یک رژیمِ کودتایی. باری، به نظر نمیرسد که رژیمی را که در این قمار خطرناک جمهوریت و اسلامیّتِ خود را با هم باخته، چیزي جز ظهور حضرت ولی عصر نجات تواند داد. بنا براین، باید کنارِ چاهِ جمکران بست نشست و دست به دعا برداشت!
×××××××××××××××
گام بعدی چیست و چه باید کرد یا چه خواهد شد؟
پرشین واقفی
من برای خودم که این روزها در امنیت کامل و دور از ایران زندگی میکنم، چنین حقی را قائل نیستم که گام بعدی را برای هموطنان ایرانیام ترسیم کنم. اما ساده بگویم گام بعدی را باید سران سیاسی مورد حمایت مردم بردارند و آن جلوگیری از کشته شدن مردمی است که گاه خودشان نمیدانند برای چه و یا برای که کشته میشوند! گام بعدی باید جلوگیری از کتک خوردن و مجروح شدن ایرانیانی باشد که ممکن است برادر و خواهرمان باشند.
دغدغه امروز من، گام بعدی نیست. چرا که هم اینک جهان تصویری جدید از ایرانیان را دیده است که لزومی به تکرار این تصویر گران نیست. چون کشورهای پیشرفته و صاحب نفوذ دنیا چندان از وضع موجود در ایران ناراضی نیستند. بد نیست به این نکته اشاره کنم. چند روز پیش با یکی از همکاران باهوشم که حدوداً 65 ساله است، مشغول صحبت بودم. این همکار استرالیایی در حالی که بسیار مراقب صحبتهایش بود، با زبان بی زبانی به این نکته اشاره کرد که کشورهای پیشرفته، مسلمانان را تروریست میدانند و به همین دلیل از جنگهای داخلی بین مسلمانان استقبال هم میکنند! در واقع حرف او این بود که اگر مسلمانان همدیگر را بکشند، خطر حملات تروریستی آنها به کشورهای پیشرفته کاهش مییابد! بعد از صحبتهای او تازه به این نکته پی بردم که چرا کشورهای مطرح دنیا و سازمان ملل در برابر کشتار مردم ایران واکنش آنچنانیای نشان ندادهاند!
دغدغه امروز من چه باید کرد نیست. دغدغه امروز من چه خواهد شد است! کسی به جز خودمان نمیتواند ما را از شر وضع موجود خلاص کند. به نظر من، متأسفانه مردم بازنده واقعی این بحران هستند و حتی اگر انتخابات باطل شود و یا رهبر عزل شود، کشتههایشان زنده نخواهند شد. خانوادههای داغدار شاد نخواهند شد و مصدومان این حوادث برای همیشه بغض و کینهای در دل خود خواهند داشت. اما خوشبختانه اتفاقات اخیر، طرفداریهای کورکورانه از نطام حاکم اسلامی (بخوانید دین) را به شدت کاهش داد.
××××××××××××××
مهمترین خواست ما چه باید باشد؟
مریم کیانی
بدشانسی احمدی نژاد، دروغگویی که برای دروغ گفتن احتیاج به تلاش نداشت، این بود که در عصر موبایل و اس.ام.اس و فیس بوک و یوتیوب در ایران ظاهر شد و هر چه گفت با یک جستجوی ساده در اینترنت، هزاران سند، مدرک، عکس، فیلم و خبر بر ضدش پیدا می شد. آیا واقعا احمدی نژاد بیش از سایر دولتمردان و سردمداران قبلی به مردم ایران دروغ گفته بود؟ آیا سخنرانی های او بیش از اظهارات دیگران، جوک به حساب می آمد؟ این طور به نظر نمی رسد. فقط فرق شرایط در این بود که اظهارنظرات او به مدد گستردگی و همه گیر شدن انواع "رسانه" این فرصت را یافت که ثبت شود، در مقیاس وسیع منتشر شود و تناقض گویی ها و دروغگویی هایش روشن شود.
ماجرای مناظره میان کاندیداها و موضع گیری همه کسانی که نامی از آنها در مناظرات تلویزیونی آمده بود، مثل آبی بود که در لانه مورچه ها ریخته باشند؛ "رسانه" کاری با همه این آقایان کرد که هیچ منتقد، بدخواه و یا حتی دشمنی تا به حال نتوانسته بود با آنها بکند. ولوله ای در آنها انداخت که همگی دست به کار شده و تک تک با عصبانیت و حرص، از تلویزیون فرصت پاسخگویی خواستند.
این ماجرا هم گذشت و انتخابات شد و با وجودی که اس.ام.اس قطع شد، فعالان سیاسی و رونامه نگاران دستگیر شدند، سایتها فیلتر شد، روزنامه ها سانسور شد، خبرنگاران خارجی اخراج شدند و صدا و سیما بدون حضور هیچ رسانه رقیبی در سطح ملی، به شستشوی مغزی مردم مشغول شد، هنوز "رسانه" بود که داشت به همه دنیا نشان می داد در ایران دارد چی می گذرد؛ فقط با این تفاوت که حالا موبایل و اینترنت رسانه اصلی بودند به جای رادیو و تلویزیون و مطبوعات.
40 میلیون موبایل به دست ایرانی و 23 میلیون کاربر اینترنت، روزها توی خیابانها با موبایل های روشن راه می روند و لحظه های اعتراض و حق خواهی شان را ثبت می کنند. گیریم که تعداد دستگیر شده ها از هزار نفر و دو هزار نفر بگذرد، گیریم که ایران بزرگترین زندان رونامه نگاران بشود، گیریم که دویست، سیصد فعال سیاسی دستگیر شده باشند؛ آیا زندان های ایران برای 40 میلیون نفر یا حتی برای 23 میلیون نفر هم جا دارد؟
نقشه این دروغ بزرگ با جزئیات کامل، از خیلی وقت پیش با دقت تمام طرح ریزی شده بود. تنها چیزی که آقایان منبری همیشه فراموش می کنند این است که فقط منبرشان را قدرتمندترین رسانه می دانند و غافل اند که در عصر امپراطوری انواع رسانه، دیکاتوری که هیچ، حتی دروغ مصلحتی که برایش توجیه شرعی هم دارند، غیر ممکن است. غیر ممکن است "رسانه" به هیچ دروغگوی متقلبی اجازه سردمداری و بقا بدهد و به همین دلیل است که بزرگترین خواست جنبش آزادیخواه مردم ایران، باید پیگیری برای تاسیس رادیو و تلویزیون خصوصی، مطبوعات آزاد و اینترنت پرسرعت بدون فیلتر باشد؛ آنچه گردش آزادانه اخبار و اطلاعات در کمترین زمان با بیشترین برد می تواند بکند، هیچ نظریه پرداز و سخنگو و رهبری از پس سالیان طولانی آگاهی بخشی نمی تواند بکند.
××××××××××××
محمدرضا نیکفر
جمهوری اسلامی و داستان "مرد پیر و دریا"
(در ایران چه میگذرد؟ − مقالهی سوم)
آیا در ایران کودتا شده است؟
اگر نه، پس ماجرا چیست؟
یک چهرهی کلیدی ماجرا احمدینژاد است. او چه پدیدهای است؟
و پرسش دیگر اینکه: سیر رویدادها چه منطقی دارد؟
چه اتفاقی افتاده است؟
میگویند "کودتا" شده است؛ ولی مگر کودتا حادثهای خارق عادت در عرصهی قدرت نیست؟ آیا چیزی رخ داده که خلاف نظم عادی امور باشد؟
اگر به میرحسین موسوی اذن تشکیل کابینه را میدادند، باز جهشی کیفی در امور پدید نمیآید. کابینه را در جایی مستقر میکردند که فاصلهی بیشتری از گرانیگاه قدرت داشته باشد، همان کاری که در زمان محمد خاتمی کردند. باز هم امیدها را به یأس تبدیل میکردند، اما در یک فاصلهی زمانی طولانیتر.
این بار ولی زمان فشرده شد. به مردم حتّا یک شب هم فرصت انتظار ندادند. درهای شعبههای رأیگیری بسته نشده بود که گفتند احمدینژاد بُرده است. جنبش پس از ۲۲ خرداد، واکنشی بود به این زمان کوتاه شده، به این آب سردی که روی بخشهای بزرگی از مردم ریختند. پیشتر، بدنها گرم شده بود. چند هفته بود که تودهای بزرگ به تغییر امید بسته بودند و کاملاً مطمئن بودند که تغییری رخ خواهد داد و چون رخ نداد، شگفتزده شدند و فریاد برکشیدند.
جنبش پس از ۲۲ خرداد را جنبش پیش از ۲۲ خرداد برانگیخت. توجه به این نکتهی ساده برای تعیین خصلت جنبش بسیار مهم است. شامگاه ۲۲ خرداد چرخشگاه بود. چرخشی که صورت گرفت، از امید به خشم بود، از انتظار به ناکامی بود. بخش بزرگی از مردم، بهویژه طبقهی متوسط شهری، به انتخابات امید بسته بود؛ تصور میکرد این شانس وجود دارد که سیستم، تعاملی سازنده با این طبقه را بیاغازد؛ تصور میکرد شانسی وجود دارد برای آنکه احمدینژاد پس رانده شود، احمدینژاد به عنوان نمایندهی سیاستی که با عوامگراییاش، با زهد ریاییاش، با شیوهی مدیریت چکشی ویرانگرش وجود و شعور مدنی را میآزارد.
میان طبقات اجتماعی دیوار نکشیدهاند. وقتی در اینجا از طبقه سخن میگوییم با نظر به افقی است که ویژهی یک شأن اجتماعی است و سنخنمای سنخی خاص در یک دوره است. در برابر جمهوری اسلامی و شخص احمدینژاد مجموعهای از مخالفتها شده است و میشود. آن مخالفتهایی بیشترین بازتاب را یافت، تکرار شد و پژواک ایجاد کرد که در افقِ بیانی طبقهی متوسط شهری ایران میگنجد. در اینجا منظور بهطور مشخص قشرهای میانحال شهرهای بزرگ، بویژه زنان و مردان جوان، تحصیلکردگان و متخصصان است، کسانی که منش دستگاه، برنامههای اقتصادی و اجتماعی آن، نحوهی کادرگزینی آن، فرهنگ و سلیقه وزیباییشناسی آن به پس راندن و خرد کردن آنان گرایش دارد. احمدینژاد، که از روز نخست پست و زمخت قلمدادش کردند، در چشم آنان آدم کوچکی است که آمده است تا آنان را کوچک کند. این مقاومت در برابر کوچک شدن، جنبش ضد آن آدم کوچک را برانگیخت.
سنخنما برای افق فکر بدیل، که ویژهی جنبش کارگری است، نقد از زاویهی کوچک کردن نیست. منطق فکر، حفظ بزرگی و نجابت ذاتیای نیست که کسی خدشهدارش میکند، بلکه زدن زیر مناسباتی است که کسی میخواهد در آن بزرگ باشد، بزرگ بماند و درست در چارچوب آن کسی میآید تا حقارت ایجاد کند.
در جنبش اخیر کسی از گردانندگان بر آن نبود که زیر مناسبات بزند. همه در چارچوب بودند، همه قانونی رفتار میکردند. کل برنامههایی که دادند، نه خروج از چارچوب قانونی موجود، بلکه بازگشت به قانون بود. در برنامهها وجهِ صوری قانون برجسته میشد؛ و قانون هر چه صوریتر باشد، انسانها در برابر آن، برابرتر میشوند. کسی اعتراض نداشت که انسانهای نابرابر در برابر قانونهای ظاهراً برابربین نشانده میشوند و باز نتیجهای که حاصل میشود، نابرابری است. اما قانونهای حکومت اسلامی، برابربینی ظاهری نظامهای دیگر را ندارند و بر تبعیضِ دینی و جنسی استوارند. اساس این آپارتاید مورد انتقاد چهرههای اصلی جنبش ۲۲ خرداد نبود و نیست.
جنبش در برابر پوپولیسم فاشیستی، که با شعار عدالت به میدان میآید، چیزی از خود عرضه نکرد. پای تقسیم پول نفت به وسط آمد، اما مخاطبِ طرح، تودهی بیشکلی بود که رژیم به آن دسترسی بیشتری دارد. جنبش، مهمتر از همه، به موضوع بیکاری تودهای نپرداخت و به انبوهی از خواستههای صنفی بیاعتنا ماند. اگر پلاتفرمی برای طرح خواستههای صنفی (از جمله خواستههای کارگران کارخانههای ورشکستهی دولتی، کارگران پیمانی، معلمان و پرستاران) ایجاد میکرد و خواست سیاسی و خواست صنفی را به هم پیوند میزد، نیروی اجتماعی بیشتری مییافت، شاید چنان بیشتر که رژیم را به عقبنشینیهایی اساسی وا میداشت.
حرکت، یکباره پدید نیامد و گسترده و پرشتاب نشد. جنبش جنبایی خود را داشت و رهبران را هم با خود برد. دموکراتیسم آن مدام رشد کرد و جامعه به یکبار این حس را کرد که میتواند آنچه را در سینه نهان کرده، برون ریزد. فرصت کم بود، وگرنه بسیاری عقدهها گشوده میشدند. مردم خودآگاهی دیگری به دست آوردند، حتّا آنانی که از احمدینژاد پشتیبانی کردند. در آنان نیز انتظارهایی برانگیخته شده که برآورده شدن همانها رژیم را بحرانزده میکند و اگر برآورده نشوند، که نمیشوند، سرخوردگیهایی جدی در پی میآورند.
احمدینژاد، محافظهکار نیست. او در مناظرهها، که جدلهایی میان "خودیها" بودند، برای عدالتخواهیاش و مبارزهاش با فساد به مانعهایی در درون خود نظام اشاره کرد. اکنون او رئیس است و باید این مانعها را کنار زند. این کار تنها با بحرانآفرینی ممکن است. مراجع سنتی در درون نظام بر سر او توافق نداشتند. جنبش که پیش میرود، احمدینژاد هم به نوعی میدود و این دویدن، انرژیای از دستگاه میگیرد، که بنیهاش را به تحلیل میبرد. پس از خمینی، احمدینژاد انقلابیترین چهرهای است که نظام اسلامی به خود دیده. او چه پدیدهای است؟ آنچه در تحلیلهای انتقادی دربارهی او، خود شایستهی انتقاد است، معرفی او به عنوان پدیدهای غریب است، معرفی او به عنوان کسی است که پنداری برازندهی ایرانیت نیست. او اما جلوهای از همین ایرانیت ماست.
پدیدهی احمدینژاد
احمدینژاد پدیدهی غریب و همهنگام آشنایی است. رفتار او در چشم بسیار کسان یادآور برخورد خشن و توهینآمیز یک جوانکِ بسیجیِ تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمی است که چنان تحقیر میشوند که دیگر جهان را نمیفهمند. شأن اجتماعیشان، ارج فرهنگیشان و منش و سلیقهیشان لگدکوب میشود، به زندگی خصوصیشان تجاوز میشود، و دستگاه تبلیغاتی مدام از در و دیوار جار میزند که باید شکرگزار باشند که در کشورشان این "معجزهی هزارهی سوم" رخ داده است. احمدینژاد حاشیه را بسیج میکند تا مرکز قدرت را تقویت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشین خود میدواند و آنان میدوند، در حالی که به عابران دیگر تنه میزنند و هیاهو و گرد و خاک میکنند. محمود احمدینژاد از تبار آن سلاطینی است که مدام در حال جهاد بودهاند. او خزانهی مرکز را تهی میکند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقهی ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندسانی که در ابتدای حکومت اسلامی در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگی کنند و معجزهی پیوند ایمان و تکنیک را به نمایش بگذارند. در ابتدا تکنیک در خدمت ایمان بود. در مورد احمدینژاد، ایمان خود امری تکنیکی است. او رمالی است که دکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتم، معجزه و سانتریفوژ، معراج و موشک در کنار هم ردیف شدهاند. احمدینژاد به همه درس میدهد. او ختم روزگار است. در مجلس آخوندی هم درس دین میدهد. پیش لوطی هم عنتربازی میکند.
احمدینژاد ترکیبی از رذالت و سادهلوحی است. او مجموعهای از بدترین خصلتهای فرهنگی ما را در خود جمع کرده، به این جهت بسی خودمانی جلوه میکند: دروغ میگوید و ای بسا صادقانه. غلو میکند، زرنگ است و تصور میکند هر جا کم آوردی، میتوانی از زرنگیات مایه بگذاری و جبران کنی. در وجود همهی ما قدری احمدینژاد وجود دارد و درست این آن بخشی است که وقتی با آزردگی از عقبماندگیمان حرف میزنیم، از آن ابراز نفرت میکنیم. اما آن هنگام نیز که لاف میزنیم و خودشیفتهایم، باز این وجه احمدینژادی وجود ماست که نمود مییابد. احمدینژاد تحقیر شدهای است که خود تحقیر میکند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد. به موضوع نفرتش که مینگرد، میپندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.
احمدینژاد نمایندهی سنتی است جهشکرده به مدرنیت. او مظهر عقبماندگی مدرن ما و مدرنیت عقبماندهی ماست. او اعلام ورشکستگی فرهنگ است.
احمدینژاد نشان فقدان جدیت ماست. آن زمان که در قم گفت، هالهی نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام این حجت را جدی گیرند، عمامه بر زمین کوبند، سینه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکهای به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستیابی به انرژی هستهای در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مدرسهها و دانشگاهها تعطیل میشدند، حق بود بر سردر آموزش و پرورش مینوشتند "این خرابشده تا اطلاع ثانوی تعطیل است" و آموزگاران از شرم رو نهان میکردند.
احمدینژاد از ماست. طرفداران او نیز همولایتیهای ما هستند. میان احمدینژاد با گروهی از رهبران اپوزیسیون فرق چندانی نیست. در روشنفکری ایرانی هم نوعی احمدینژادیسم وجود دارد، آنجایی که یاوه میگوید و در عین غیر جدی بودن، سخت جدی میشود. در وجود چپ افراطی ایران، از دیرباز احمدینژادی رخنه کرده است منهای مذهب، یا با مذهبی که گفتار و مناسک دیگری دارد. سرهنگهای لوسآنجلس همگی مقداری احمدینژاد در درون خود دارند. احمدینژاد رضاشاهی است با تعصب مذهبی، البته رضاشاهی در اوایل کارش.
احمدینژاد نشاندهندهی جنبهی "مردمی" جمهوری اسلامی است، جنبهای که اکثر منتقدان آن نمیبینند، زیرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسیدهاند و از همدستیها و همسوییهای دولت و جامعه غافلاند. اکنون همه چیز با تقلب و کودتا توضیح داده میشود. تقلبی صورت گرفته، که ابعاد آن را نمیدانیم. برای اینکه نیروی پوپولیسم فاشیستی دینی را نادیده نگیریم، لازم است همهی تحلیلها را بر تقلب و کودتا بنا نکنیم. رأی احمدینژاد یک میلیون هم باشد، بایستی ریشهی اجتماعی فاشیسم دینی را جدی بگیریم.
موقعیت نیروها
احمدینژاد به هر حال، با هر میزان رأیی که داشت، برنده اعلام شد. معلوم بود که سیستم از او حمایت میکند. او کاری میکند که دستگاه کارکرد واقعیاش را داشته باشد؛ و دستگاه در او کارگزار معتمد خود را میبیند. به درستی گفتهاند که رهبر در دورهی او به رهبری واقعی تبدیل شد. اطرافیان ولی فقیه هر چه صغیرتر باشند، او ولیتر است. ولایت پیشوا و صغارت خاص رئیس جمهور در و تخته را به هم جور میکند. نظامیان در شیوهی کنونی تنظیم امور، نظم بهینه را میبینند. آنان راضیاند. خدمه و حشمه نیز عزت و مقام خود را محفوظ میبینند.
شاید میپندارند که بقیهی مسائل را میتوانند با زور و پول حل کنند. مخالفان را سرکوب میکنند، به منتقدان دایرهی قدرت عتاب میکنند که زیادهروی نکنند و به جهاد نفس بپردازند. روحانیت هم که در ماجرای اخیر خوب امتحان خود را پس داد. دو سه نفر اعتراض کردند، بقیه دم برنیاوردند. به ولی نعمت خود پشت نکردند. از دینشان جز این برنمیآید، و این گونه، هم دینشان را دارند، هم دنیایشان را. به مردم هم که وعدهی غنیسازی همهجانبه را میدهند، غنیسازی ولایات را، غنیسازی فقرا را، غنیسازی اورانیوم را.
در دورهی اول ریاست احمدینژاد، بالا رفتن بهای نفت، مانع از آن شد که ورشکستگی اقتصادی آشکار شود. در دورهی جدید، ممکن است از این معجزهها رخ ندهد و پوپولیسم غنیسازی به غنیسازی اورانیوم محدود شود. هر چه رژیم خود را بیشتر در معرض تهدید بیند، به اورانیوم علاقهی بیشتری پیدا میکند. میگویند پیشوا در بارهی شکست و سقوط صدام حسین به یک جمعبست اتمی رسیده است. با شناختی که از او داریم، جور درمیآید که گفته باشد، اگر صدام حسین واقعاً بمب اتمی داشت، "دشمن" نمیتوانست او را براندازد.
کل ایدئولوژی رژیم اینک در "غنیسازی" خلاصه شده است. شوونیسم، بلاهت، تروریسم دینی و تصدق دینی بر "مستضعفان" همه در "غنیسازی" جمع شدهاند. "غنیسازی" چارهی استضعاف است و مقابل استکبار. رژیم میخواهد ایمان ما، کیسهی ما و زرادخانهی ما را غنی کند. باید با آن با برنامهای برای آزادی، عدالت، صلح و حفظ محیط زیست مقابله کرد. ناآگاهیها و عقبماندگیهای فرهنگی ما یاریرسان پوپولیسم غنیسازی هستند. من به گوش خود از جمعی از اهالی روستاهای اطراف مرکز اتمی آب سنگین اراک شنیدهام که در برابر این پرسش که میدانید در این مرکز چه میکنند، گفتند آبی را درست میکنند که برای کشاورزی خیلی خوب است، چون پرمایه است.
مایهدار بودن تکنولوژی اتمی در شعور ناسیونالیستی مردم جا گرفته است. حتّا در نزد اپوزیسیون خارج از کشور − که لابد باید در جریان بحثهای پیشرفتهی جریانهای منتقد این تکنولوژی باشند − "اتم" در ذات خود بد جلوه نمیکند. کل این اپوزیسیون پرادعا نمیتواند ده صفحه متن جدی دربارهی خطرهای تکنولوژی اتمی برای انسان و محیط زیست، برای صلح در خاورمیانه و نزدیک و در جهان روی میزبگذارد. این سخن که جنبش اسلام سیاسی، یک دگردیسی ناسیونالیسم است، توضیحدهندهی بسیاری از واقعیتهاست، از جمله واقعیتِ جذابیتِ موضعیِ آن برای دیگر شکلهای ناسیونالیسم و عظمتطلبی. احمدینژاد با دو شعار عظمتطلبی ملی و عدالت، مردمفریبی میکند. او البته به قصد فریب این شعارها را نمیدهد. هم عظمتطلبی و هم نوعی از عدالتخواهی از ارکان الهیات سیاسی هستند.
گسست ایدئولوژیک از رژیم هنوز پیش رفته نیست. اگر زمانی گسستی صورت گیرد، این جدایی، جدایی یکباره از همهی آن بینش و منشی نیست که سیستم سیاسی آپارتاید جنسی و دینی نمودی از آن است. گسست، نخست به صورت نافرمانی بروز میکند و بیزاری از سخنگو، نه لزوماً خود سخن. وقتی این بیزاری در جمع بیان شود و فریاد زده شود، یک روند رهاییبخش آغاز میشود که مشخصهی آن خودآگاهی و اطمینان به خود است. اینجاست که امکانهایی پدید میآید تا رهایی تا حد پس راندن ایدئولوژی پیش رود، آگاهی دیگری شکل گیرد و به اصطلاحی فنی، سوژه (نهاد انسانی)، سوژهی دیگری شود.
در دورههای جنبش، انسان در عرض یک روز چیزهایی میآموزد، که ممکن است در ظرف ده سال نیاموزد. آموزشهای فشرده و نافذ روزهای جنبش، انقلابی فکری ایجاد میکند. پایداری آموزشها بستگی به نحوهی انباشته شدن و حفظ آنها دارد، آن هم نه تنها در حافظهی فردی. جامعه است که بایستی آنها را مجتمع کند و در محفظههای خاصی (انجمنها، مکانها و زمانهای ویژهی یادآوری، نمادها) نگهداری کند. جوانان اکنون دارند از جامعه میپرسند و ازیادرفتهها را به یاد جامعه میآورند. میان نسلها گفتوگویی آغاز شده است که مدتها وجود نداشت. جوانان پیران را مسئول شکستها و ناکامیها میدانستند و نمیدانستند بر آنان چه گذشته است. اکنون خود با چشم خویش میبینند که مشکلها چه هستند و پرسوجو میکنند که چه بودهاند.
به نظر میرسد که هنوز زخمه بر آن نقطهای از تار وجود جامعه نخورده است که قویترین نوا از آن برخیزد. آن نقطهی جادویی، یا در میان طبقهی متوسط شهری نیست یا اینکه این طبقه هنوز نتوانسته است ارتعاشهای خود را به بقیهی مردم منتقل کند.
رژیم هنوز پایگاهی قوی در میان مردم دارد. دیدن این موضوع نه امتیاز دادن به دستگاه، بلکه دعوت به واقعبینی و چارهجویی است. شرط مقابله با دستگاه سرکوب، رسوخ در پایگاه تودهای رژیم است. انقلاب بهمن نشان داد که برای از کار افتادن دستگاه سرکوب، بایستی میان بدنه و سر آن شکاف افتد و شرط این کار آن است که جریان اجتماعی مخالف چنان قوی شود که بدنهی نیروی نظامی را مردد کند، فلج کند، به سمت خود بکشد.
قدرت جنبش دموکراتیک هنوز در حد پیشبرد فراخوان به یک اعتصاب تودهای نیست. در این مورد تلاش ناموفقی صورت گرفت، که با تحلیل آن بهتر میتوان به ضعفهای جنبش پی برد. اعتصابی که برای برگزاری آن در روز سهشنبه ۲۶ خرداد فراخوانهایی داده شده بود، از نوعی است که بدان "اعتصاب نمایشی" میگویند. این نوع اعتصاب، زمان محدودی دارد (مثلاً یک روز) و با آن اعتصابکنندگان قدرت خود را به نمایش میگذارند، پیامی قوی به جامعه میدهند و این هدف را دنبال میکنند که طرف مقابل خود را بترسانند و احیانا مجبور به عقبنشینی کنند. پیش از آن بایستی ارتباط و همبستگی لازم میان اعتصابکنندگان برقرار باشد. اعتصاب نمایشی تودهای، اعتصابی است که تودهی وسیعی را دربرمیگیرد، رشتهای از کارخانهها را، کل بازار را، کل یک صنف را، کل یک منطقه را، کل کشور را. پیشدرآمد اعتصاب نمایشی تودهای معمولاً مجموعهای از اعتصابها و حرکتهای کوچکتر است. گاه حادثهای چنان بزرگ رخ میدهد که اعتصاب بزرگ بدون پیشدرآمد برگزار میشود. در نمونهی اخیر حادثه بزرگ بود، اما گویا برای همهی قشرهای جامعه آنچنان بزرگ نبود که خود به این فکر افتند که دست به اعتصاب زنند یا فورا با شنیدن لفظ اعتصاب آن را در هوا بقاپند.
قلب اعتصاب همگانی، طبقهی کارگر است. بازار سنتی نقش گذشتهی خود را در اعتصاب تودهای ندارد، هر چند هنوز بستن حجره و مغازه نماد اعتصاب عمومی تصور میشود. اعتصاب عمومی در ایران به یک جبههی مردمی نیاز دارد. این جبهه هنوز شکل نگرفته است. انقلاب ۱۳۵۷ نشان میدهد که مجموعهای ازاعتصابهای کوچک صنفی و سیاسی پیشدرآمد اعتصاب عمومی هستند. اعتصاب، پدیدهای سرایتکننده است، هر گاه زمینهی اجتماعی و روانی سرایت و الگوهایی تقلیدپذیر وجود داشته باشند. سرایت احتیاج به اشتراک منافع، کانالهای روانی و همدلیهای طبقاتی و جبههای دارد. هنوز کانالها و همدلیهای لازم پدید نیامدهاند. شاید حق با رُزا لوگزامبورگ باشد که گفته است: اعتصاب تودهای نیست که انقلاب را ایجاد میکند، بلکه انقلاب است که به اعتصاب تودهای میدان میدهد. در انقلاب ایران چنین بوده است. بایستی مدام به درسهای آن بازگشت.
انقلاب طبعاً تکرارشدنی نیست. نه مردم ما آن مردماند، نه دولت آن دولت است. اما اکنون گویا آن فاصلهی لازم با انقلاب ویرانگر ۵۷ پدید آمده است، تا مردم از تحول عمیق تازهای نترسند.
آیا تحولی که ممکن است پیش آید، تابع شکافهای درونی رژیم است؟ آیا مردم خود آن انگیزه و زور را ندارند، که در برابر کلیت رژیم صفی را تشکیل دهند و بدون توجهی خاص به آنچه در داخل دولت میگذارد، مبارزهی خود را پیش برند؟ موضوع را نبایستی این گونه ببینم و از این که جنبش دموکراتیک با استفاده از تضادهای دستگاه پیش میرود، احساس شرم کنیم. موضوع چیست؟
ویژگی دولت برآمده با انقلاب بهمن همپوشیهای آن با جامعه است. دولت و جامعه درهم میروند، بسیار بیشتر از آنی که در یک دولت غیردمکراتیک ولی عادی (مثل دولت شاه، مثل حکومتهای کودتایی و نظامی، مثل نظامهای اشرافی) دیده میشود. در پیوند با این همپوشی و درهمرَوی گسترش پهنهی همگانی در ایران پس از انقلاب است. دولت میکوشد این پهنه را محدود سازد، در عین حال به دلیل ویژگیهایش آن را گسترده میکند. این ویژگیها در رابطه با بحث پهنهی همگانی، دو چیزند که بیان سادهای از آنها چنین است: نخست اینکه حکومت اسلامی، به عنوان حکومت آخوندها تأسیس شده است و پیشهی اینان منبر رفتن است، یعنی حضور در عرصهی عمومی است. آخوند بدون منبر معنا ندارد و منبر نمیتواند فقط یکی باشد. تعدد منابر تعدد جمعها را ایجاد میکند و در میان جمعها همواره گوشههایی ایجاد میشود که صداهایی بیرون از مسجد در آن منعکس شود. کل دولت یک دستگاه تبلیغاتی است و دستگاه تبلیغاتی بدون حضار، بدون شنوندگان و بینندگان و خوانندگان معنایی ندارد. اینان که گردآیند، دیگر نمیتوان از هر نظر در اختیارشان داشت. دوم اینکه جمهوری اسلامی با یک ائتلاف طبقاتی گسترده بر پایهی یک انقلاب تودهای شکل گرفت و نتوانست هیچ مسئلهی عمدهای را در درون خود حل کند، بی آنکه کار به بسیج نیروی بیرونی و آوازهگریهای وسیع بکشد. همین امر عرصهی عمومی را گسترش میدهد و با اینکه مبتکر در گسترش آن نظام حاکم است، آن عرصه منطق رشد خود را دارد. بر پهنهی همگانی نمیتوان مرز گذاشت.
جریانهای پهنهی همگانی و نظام در هم بازتاب مییابند. همپوشیهای میان دولت و جامعه این بازتاب متقابل را تقویت میکند. عنصری از درون دستگاه، هم از جایی که خود ایستاده، بر دستگاه مینگرد، هم محتملاً از جایی در پهنهی همگانی. این امکانی که بدان (در نظریهی سیستمی لومان) "مشاهدهی درجهی ۲" میگویند (در تفاوت با خودمشاهدهگری سیستم که "مشاهدهی درجهی ۱" است)، در جمهوری اسلامی نسبت به دورهی پیشین به شدت گسترده شده است. "مشاهدهگری درجهی ۲" امکان خوداصلاحگری را پدید میآورد و همین تمایل به خوداصلاحگری در درون سیستم تنشزا میشود.
بنابر این در نهایت این جامعه است که از جمهوری اسلامی قرار و آرامش را میگیرد. جمهوری اسلامی به خود رنگ آرامش نخواهد دید، هیچگاه به ساحل سلامت نخواهد رسید. جمهوری اسلامی همچون آن نیزهماهیِ عظیمِ صیدشده در داستان "مرد پیر و دریا" اثر ارنست همینگوی است که ماهیگیر پیر سرانجام قادر نمیشود آن را به ساحل برساند. کوسهماهیها پیاپی بدان حمله میکنند و با هر حملهای تکهای از آن را میکنند. دست آخر اسکلتی به جا میماند.
جنبش ۲۲ خرداد حملهی مهمی بود. ایران دیگر آن ایران پیش از جنبش نیست. رژیم، رسواتر و وحشیتر از پیش شده است. مرحلهی تازهای از تنشهای درونی آن ایجاد شده است که موضوع آن تعیین سرنوشت عدهای از کادرهای قدیمی رژیم است.
از آرامشی که برقرار شده و احیاناً مدتی ادامه خواهد یافت، نبایستی ناامید شد. کیفیت و کمیت انرژی حرکتهای پس از ۲۲ خرداد، نمیتوانست چندان فراتر از چیزی باشد که در هفتهها و روزهای مشرف به آن انباشته شده بود. دورهای دیگر برای جمع کردن انرژی لازم است.
۱۰ تیر ۱۳۸۸
پیوندها
در ایران چه میگذرد؟ − مقالهی یکم
http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88.html
در ایران چه میگذرد؟ − مقالهی دوم
http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88_2.html
××××××××××××××
زبان دیگری باید ابداع کرد
حسین نوشآذر
http://www.medad.net/wpm/
دولت احمدینژاد پیش از انتخابات اساساً با دولت او بعد از انتخابات تفاوت دارد. احمدینژاد به عنوان یک فرد خلافگو شناخته شده، در عرصهی جهانی مشروعیت دولتش خدشهدار شده و محبوبیتش در خاورمیانه به شدت فروکاسته است. در واقع خیزش مدنی مردم که در کمتر از یک هفته رادیکال شد پردهها را کنار زد و ماهیت حقیقی دولت نهم را به جهانیان نمایاند. در خوشبینانهترین تحلیل میتوانیم امیدوارم باشیم که با دگرگونی استراتژی آقای موسوی اصلاحطلبان و حکومت به یکدیگر نزدیک شوند، فضای پادگانی به تدریج در ایران شکسته شود و مطالبات مدنی مردم در چارچوب قوانین کشور بیان گردد، و به ازای این امتیازات اصلاحطلبان به دولت دهم در پیشبرد راهکارهای استراتژیک در سیاست خارجی یاری رسانند. تنها در این صورت است که حاکمیت میتواند در مقابل غرب از دستآوردهای سیاست خارجیاش دفاع کند و با دوراندیشی از همسوییِ اتحادیهی اروپا و آمریکای دموکرات برای تجاوز نظامی به ایران ممانعت کند. در واقع، مردم با خیزش مدنی خود به موسوی و یاران اصلاحطلبش این امکان را دادند که حاکمیت را از این نظر زیر فشار بگذارد. این مهمترین دستآورد مردم است. اما اگر حاکمیت به سیاست سرکوب در درون ادامه دهد، این خطر وجود دارد که از یک طرف با نومیدی جوانان و طبقهی متوسط از نو یأس بر فضای فرهنگی ما سایه اندازد و از طرف دیگر بخشی از جنبش دانشجویی ایران رادیکال شود و نهضتهای چریکی بر گرتهی سالهای دههی چهل شکل گیرد. با توجه به این واقعیت که خونینترین جنگها در زمان دموکراتها اتفاق افتاده است، این احتمال وجود دارد که در یک فضای پادگانی، غرب با پیشبرد سیاست حقوق بشری مبتنی بر گفت و گوی انتقادی با ایران، حاکمیت را تحت فشار قرار دهد و اگر حاکمیت پشت حماس و حزبالله لبنان را خالی نکند و از دخالت در جنوب عراق دست برندارد، دموکراتها این بار بتوانند با حمایت بیچون و چرای جمهوریخواهان دول غربی را بر ضد ایران متحد کنند.
از نظر فرهنگی خیزش اجتماعی اخیر نمایانگر این واقعیت است که حاکمیت در طی سی سال اسطورههای انقلاب را بیرویه مصرف کرده است. حجتیه و مکتب تفکیک با احضار امام زمان به سیاست روز یک خطای بزرگ و گناهی نابخشودنی مرتکب میشوند. پیروان «مکتب تفکیک» که خود را روشنفکران راستین میپندارند تلاش دارند با احضار امام زمان به سیاستهای روز از یک سو آزادیخواهان معترض را به شکل دجال نمایش دهند و از سوی دیگر با سوءاستفاده از عواطف مذهبی و پاک مردم در مقابله با غرب مشروعیتی برای خود دست و پا کنند. ناگفته پیداست که اگر اصلاحطلبان را از صحنهی سیاسی ایران حذف کنند، حوادث تلخ شهریور بیست در کشور ما تکرار میشود. یکی از مهمترین وظایف روشنفکری ایران این است که در نقد سیاسی زبان دیگری ابداع کند. بزرگترین خطری که تحت رهبری آقای موسوی نهضت مدنی ایران را تهدید میکرد رویکرد به فرهنگ عاشورایی و تلاش برای بازسازی اساطیر صدر انقلاب بود. مردم ایران آزادیخواه و عدالتجو هستند و به آینده نظر دارند. اندیشمندان باید در آیندهای نه چندان دور با به وجود آوردن رسانههای مستقل گفتمان سیاسی ایران را از یک گفتمان اسطورهمحور به یک گفتمان عقلمدار مبدل کنند. ایرانیان بیش از یک قرن است که آزادی میخواهند. بر ماست که با آوردن زبانی نو و گویا بتوانیم خواستههای مدنی مردم را به دور از دایرهی واژگانی فرهنگ رسمی بیان کنیم و به خواستهی آزادیخواهانه مردم تشخص و هویت دهیم. گزینش رنگ سبز، بانگ الله اکبر و یاحسین بر فراز بامها هرچند مردم را تا اندازهای از وحشیگری عوامل سرکوبگر مصون میکرد، اما دقیقاً بر محور بازسازی اساطیر صدر انقلاب اتفاق میافتاد.
××××××××××××××
تخم مرغهای رسانه ای را در يک سبد نگذاریم
همايون خيری
http://freelanceronline.blogspot.com/
اين روزها که همهی ما خارج نشينها به دنبال خبر گرفتن از ايران هستيم و دهان خبررسانهای داخلی را بستهاند و دست چماقدارها را باز کردهاند تازه متوجه میشويم که بنيان خبررسانی در ايران چقدر نحيف است و هنوز خبر و خبررسانی رسمی در ايران به بادی بند است. البته که آن باد با آن وزيدنی که در ايران میوزد هر جای ديگری هم که بود همهی تنها در مقابلش بيد میشدند و میلرزيدند. منتها اين يک بخش داستان است و آن بخش ديگرش کاریست که خبررسانهای پيش از ما بارها و بارها تجربهاش کردهاند و اگر هوش و حواس ما اکنون به دنبال خبر میگردد از همان کنجکاویست که خبررسانهای پيشين در سر ما گذاشتهاند.
در تاريخ مطبوعات ايران بسياری از روزنامه نگاران بر اثر جفای روزگار سياسی ناگزير به دور ماندن از ايران شدهاند. اين دوری اما دست اهل قلم را برای نشر نظراتشان نبسته و همين است که نسخههايی از شمارههای قديمی نشريات ايران در کلکته و بمبئی و استانبول چاپ شدهاند و دست به دست به ايران رسيدهاند.
خبر را رساندهاند، هر چند با تأخير و مخاطب میدانسته که حرف اهل قلم در راه است، هر چند از دور.
حالا در انتخابات رياست جمهوری که سراسر آلوده به تقلب بود، اهل حکومت جمهوری اسلامی هر چه را که از دست چماقداران در تهديد خبررسانها برنيامده با قطع ارتباط رسانهایها با مردم کردهاند. همين هم شده که هر خبری را اول بايد به مثابه ضدخبر نگاه کرد تا بعد که از هفت دست بگذرد به آن اطمينان کنيم. بنابراين خبر هم شده است مايهی ضعف حرکتهای عدالتخواهانهی اجتماعی. يک جا خبر مغشوش میدهند و يک جا خبر وارونه، مخاطب را سرگردان میکنند و از آن طرف او را گوشمالی میدهند. آن وقت مخاطب به هيچ رسانهای اعتماد نمیکند و دست آخر عدالت را يا به طاق نسيان میکوبد يا خودش قانون خلق الساعه وضع میکند.
يک اتفاق البته بی نظير هم در غياب رسانههای حرفهای رخ داد که عبارت بود از ظهور شهروندان خبرنگار. بخشی از دريافتهای خبری ما از طريق همين رسانههای مردمی تأمين میشد که با وجود پراکندگی، اما تصوير قابل ملاحظهای از اعتراضات مردمی و سرکوب آن به جهان خارج ارائه دادند. با اين همه، فقدان رسانههای هدفمند به سردرگمی مخاطبان منجر شد و به کنترل اعتراضات توسط نيروهای نظامی و انتظامی کمک رساند.
از جنبهی رسانهای جامعهی ايران از سه جزيره تشکيل شده. جزيرهی مخاطبان رسانههای الکترونيک، جزيرهی مخاطبان نوشتاری، و جزيرهی مخاطبان صوت و تصوير. ارتباط مخاطبان الکترونيک به واسطهی استفاده از کامپيوتر و اينترنت با دنيای خارج بيشتر است اما حاصل اين ارتباط به مخاطبان رسانههای نوشتاری نمیرسد. ساکنان جزيرهی اول به سرعت مطلع میشوند اما به سرعت منتقل نمیکنند. در نتيجه خبری که به ساکنان جزيرهی دوم میرسد کهنهتر است. با اين همه اگر نوشتار را از صفحهی کامپيوتر به صفحهی کاغذ منتقل کنند در آن صورت جزيرهی دوم هم روزآمدتر میشود.
اما ساکنان جزيرهی سوم نه تنها مخاطبان تصادفی رسانهها هستند بلکه در طيفی از باسواد تا بيسواد قرار میگيرند در حالی که در دو گروه قبلی اصولأ همهی مخاطبان بايد باسواد باشند. در اعتراضات اخير به خوبی نشان داده شد که مخاطبان اين گروه حتی اگر به طور مداوم در معرض رسانههای ديداری- شنيداری باشند باز هم در غياب رسانههای حرفهای و بيطرف میتوانند در معرض اخبار و اطلاعات ساختگی قرار بگيرند.
مشکل قابل توجه دربارهی خبررسانی به اين سه جزيره در دور شدن آنها از همديگر است. هر چه که رسانههای الکترونيک متنوعتر میشوند فاصلهی مخاطبانشان با نوشتاریها بيشتر میشود و هر چه که اين دو گروه از هم بيخبرتر میشوند راه برای انباشت ضدخبر در ذهن مخاطبان گروه سوم بازتر میشود. ساکنان جزيرهی سوم همانهايی هستند که متن گفت و گوی (ظاهرا خیالی) يکی از آنها با يک خواروبار فروش کنجکاو در رسانههای فارسی زبان همهگير شد. همانی که از زور بيخبری با روزی دويست هزار تومان آمده بود منافقين را با چوب و چماق بزند.
حالا بعد از گذشت دو هفته از تعطيلی رسانههای حرفهای میشود پرسيد قدم بعدی چيست؟ به نظرم قدم بعدی همان ناگزيریست که میگويد همهی تخم مرغهايت را در يک سبد نگذار.
اصل موضوع در تأثير رسانهای بر مخاطبان جزيرههای دوم و سوم است.
رسانههای ايرانی برونمرزی يا به شکل الکترونيک درآمدهاند يا به صورت صوت و تصوير. آنهايی که الکترونيک هستند هيچ نشريهای در شکل نوشتاری و با پرداخت روزنامهای توليد نمیکنند در حالی که از جنبهی فنی میشود نسخههای قابل انتشار برای محتوای الکترونيکیشان توليد کرد. توليد نسخههای قابل چاپ امکان ارتباط گروه اول و دوم را مهيا میکند و همين گروه دوم هستند که در نقش شهروندان خبررسان میتوانند به گروه سوم خبررسانی کنند. چرند و پرند مرحوم دهخدا در دوران محمدعلی شاه از طريق روخوانی متن روزنامه صوراسرافيل به گوش مخاطبان بیسواد آن دوران میرسيد.
انتقال تمام محتوای رسانهای به محيط الکترونيک سرعت انتقال خبر را افزايش داده اما در جامعهی ايرانی که از منظر رسانهای هنوز جامعهی شهرنشين محسوب نمیشود رسانههای الکترونيک شمول اجتماعی قابل توجهی ندارند. برای مخاطب ايرانی اگر همهی خبرها را در محيط الکترونيک منتشر کنيد شبيه به اين میشود که همهی تخم مرغها را در يک سبد بگذاريد.
×××××××××××××
آنچه را که نمی خواهیم
مجید آل ابراهیم
جامعه شناس نیستم و مطالعات جامعه شناسی و مستندی هم در ارتباط با کشورم نداشتهام. ولی تجربه کار و زندگی چند نکته را در باره مردمم به من آموخته است؛ اول اینکه بر سر آنچه که نمیخواهند توافق بیشتری دارند تا آن چیزی که میخواهند. ایرانیان در هر اجتماعی که باشند بر سر نخواستن تفاهم بیشتری دارند، خواه در جامعهای به کوچکی خانواده باشند یا به بزرگی جامعه جهانی. این نکته چیزی است که رفتارهای شخصی و اجتماعی ما را نیز تنظیم میکند و در هر جا شاهدی برای آن میتوان پیدا کرد. نکته دیگر ناآگاهی و بی دانشی نسبت به دنیای پیرامون خویش است که با میزان تحصیلات فردی هم ارتباط چندانی ندارد. ناآگاهیهایی که تاکنون ضررهای جبران ناپذیری به اجتماع و کشور زده است و پس از این هم خواهد زد. قصد این نوشتار بررسی چرایی این مسایل اجتماعی نیست هدف بیان چیزی است که با وقایع اخیر کشورمان ارتباط نزدیکی دارد و به این دونکته نیز وابسته است. بیایید با مثالی ساده شروع کنیم.
تقریبا همه از وجود زباله و ناپاکی در محیط زندگی خود بیزارند و در پاکیزه نگاه داشتن خانه و ظاهر خود اهتمام زیادی می ورزند ولی همین "همه" وقتی برای گذران اوقات فراقت به دامان طبیعت می روند به گونه ای بسیار متفاوت رفتار می کنند و این ادعا چیزی نیست که برای اثبات آن نیازی به ارایه مدرک مستند باشد. حال سوال این جاست که این دوگانگی را چگونه می توان توصیف کرد؟ به اعتقاد نگارنده، ما وقتی از زباله و ناپاکی آزرده می شویم که نتیجه رفتار خود را در پیش چشم داشته باشیم یا اثر مستقیم آن را در آینده ببینیم و به آن آگاه باشیم. در خانه این ناپاکی ها غیر قابل تحمل است چون همیشه در پیش چشم ما هستند و آزارمان می دهند ولی در طبیعت رهگذری هستیم که به پشت سر خود و جای پایمان نگاه نمی کنیم و اگر هم بنگریم فقط بطور گذرا و موقت است که برای همان لحظه کوتاه نیز برای توجیه کار ناپسند خود هزاران دلیل داریم و به کمک آنها کار و اثرش را نادیده می گیریم و چون اثر کار خود را دوباره نمی بینیم بسادگی فراموشش می کنیم.
وقایع اخیر را شاید بتوان نمونه ای دیگر از رفتار "گروهی از ما" دانست که متاسفانه، تکراری بود از رفتارهای پیشین ولی با شدت و گستردگی بیشتر. جمعی بر سر حقوق خود اعتراض داشتند و عده ای نیز آنها را سرکوب می کردند و در این کار چنان پیش رفتند که دیگر راهی برای بازگشت نگذاشتند. گروههایی که به مقابله با اعتراض ها اشتغال داشتند را شاید بتوان به سه دسته اصلی تقسیم کرد: افرادی که بر حسب وظیفه و شغل خود این کار را می کنند و کاری به اعتقادات طرف مقابل ندارند و فقط می دانند که این وظیفه آنهاست؛ دسته دوم گروهی هستند که برای این کار مزدی دریافت می کنند یا از منافع مادی خود دفاع می کنند یا برای کسب سودهای آتی تلاش می کنند که این گروه خود به دو دسته آگاه و ناآگاه تقسیم می شوند و از آنها در طول تاریخ معاصر بارها استفاده شده است و خواهد شد؛ گروه آخر هم افرادی هستند که به واقع به کاری که می کنند آگاه نیستند و تصور می کنند که در جهت حفظ اعتقادات خود و حفظ کشور تلاش می کنند. آنها به راحتی به بازی گرفته می شوند و پس از مصرف به گوشه ای گذاشته می شوند. به یاد می آورم در وقایع تیر ماه هفتاد و هشت فرصتی پیش آمد تا با بعضی از این افراد حرف بزنم و چگونگی تهییج و به میدان فرستاندنشان را شاهد باشم. تعدادی نوجوان پانزده شانزده ساله که با مینی بوسی به میدان انقلاب آمدند و در حالی که از پشت یک وانت مزدا چماقی را به عنوان سلاح بر می داشتند با شعارهای مسئولاشان که بر دوش دیگری سوار شده بود و فریاد می زد حزب الله، ماشالله همصدا شده بودند و آماده بودند به هر کسی با اشاره مسئولشان حمله کنند بدون اینکه بدانند او چه می گوید یا چرا باید اورا کتک زد. همه آنها معتقد بودند که دانشجوها منافق اند و فساد اخلاقی دارند و بدنبال آزادیها و بی بند باریهای جنسی هستند. هیچکدام از آنها نه روزنامه «سلام» را می شناخت و نه از آزادی مطبوعات و قانون جدید آن چیزی شنیده بود. نمی دانم چند نفر از آنها در این روزها در این سوی جبهه قرار گرفته اند ولی مطمئن هستم که اکثر آنها دیگر مانند آن روزها فکر نمی کنند.
حال وظیفه همه ماست که ترتیبی اتخاذ کنیم که حداقل آن گروه نا آگاه و بازیچه از نتایج به بازی گرفته شدن خود آگاه شوند و خوشبختانه اسباب این آگاه سازی نیز در دسترس است. هزاران تصویر و فیلم از وقایع اخیر و همچنین دلایل آن تهیه و پخش شده است که بطور پراکنده در سطح جامعه یا شبکه اینترنت وجود دارند. ساده ترین کار ممکن این است که همه تلاش کنند که تا آنجایی که ممکن است این اسناد را جمع آوری و مرتب کنند و به هر روش ممکنی در اختیار همان گروه و خانواده های آنها و دیگر همفکرانشان بگذارند. تا هم بدانند که معترضان کافر و منافق و اتباع بیگانه نبودند و هم اینکه بخش بزرگی از خسارتهای مالی و جانی بوجود آمده حاصل کار آنهاست. بگذاریم اگر با اعتقاد کاری را کرده اند اعتقادشان قوی تر شود و اگر بازیچه بوده اند، نقش واقعی خود را دریابند. بی شک همه بازیچه شدن را دوست ندارند. این "آگاهی" از چیزی که "نمی خواهیم و نمی خواهند" خود باعث وحدت و توافقی است که در ابتدا به آن اشاره کردم. این اقدام نتیجه دیگری را هم به همراه دارد و آن هم این است که به ما کمک می کند تا کمی دیرتر تاریخمان را فراموش کنیم.
به مثال اول بر می گردم؛ چه کسی دوست دارد تصویر رفتاری که در هنگام گردش در طبیعت داشته است همیشه جلوی روی چشم خود و خانواده و دوستان و همکارانش باشد؟
××××××××××××××
امید، همبستگی و رسانه
پارسا صائبی
http://parsanevesht.blogspot.com/
چه باید کرد؟ الف) ما یک دشمن بیشتر نمیشناسیم و آن هم استبداد دینی است که چنین فاحش و بلکه فحاش و خشن و سرکوبگر عرض اندام میکند، به قاعده بازی ناعادلانهای به نام انتخابات در چارچوب نظارت استصوابی خودش هم پایبند نیست و با وقاحت تمام تقلبی آشکار میکند و رای ملت را به هیچ میگیرد، آدمکشی میکند و به گردن دیگران میاندازد، نیروهای مدرن و آزادیخواه که هیچ، هرآنکس را که به این حرکت زشت، وقیح و نکبت بار که تحت لوای قرائت فاسد، فاشیستی و سراسر دروغ از دین انجام میشود، اعتراض کند، مورد هجوم و حمله قرار میدهد. این نظام دشمن آزادی، عدالت، حقوق مسلم و اساسی ملت، عزم و منافع ملی، دین و اخلاق است و باید با درایت و تدبیر و حتیالامکان بیخشونت اما به قاطعیت جلویش ایستاد. این فرصت اتمام حجتی بود و با از بین رفتن این آخرین فرصت به نظام برای اصلاح از درون، دیگر زمان تعارف و مجامله به پایان رسید. لذا همه نیروهایی که ضد استبداد هستند اهل هر مسلک و هر مشرب سیاسی که هستند همه درمقابل استبداد واحد ایستادهاند و لازم است تمام تلاش خود را صرف حفظ انسجام و اتحاد علیه دشمن مشترک همه آرمانها بنمایند. ما نه هوادار خشونت هستیم نه طرفدار براندازی ناگهانی حکومت، ما طرفدار جنبش سبز و تغییر رفتار جدی حاکمیت (چه باک اگر این تغییر به تحول و جابجایی تدریجی در حکومت هم با لحاظ شدن آلترناتیو مناسب بینجامد) و تسلیم استبداد به اراده ملی هستیم و در این راه مصمم و استوار خواهیم ماند. منصفانه مختصر خوبیهای این نظام را هم باید دید اما رفتار استبداد و فاشیسم را نباید هرگز فراموش کرد. این نکبت انتخابات به آب هفت بحر هم پاک نخواهد شد. آنرا هیچگاه فراموش نکنیم. همین خود بزرگترین و بهترین روش برای مبارزه مدنی است. ب) جنبش سبز و مدنی مردم بعد از انتخابات یک جنبش بدون خشونت، فردگرا و مبتنی بر خودآگاهی همه شهروندان در هماهنگی و اطلاع رسانی بود. انقلاب تکنولوژیک در ارتباطات و فرهنگ سازی ولو بطور ابتدایی در ژورنالیسم شهروندان عادی (با شعار هرنفر یک رسانه) بروز پیدا کرده است، تکنولوژی به مدد جنبش آمده است اما این کافی نیست. امروز بیش از هرزمان نیاز به حضور یک رسانه واقعاً ملی و برخاسته از متن جامعه و جنبش احساس میشود. بدون افتادن در دام منابع غیر ایرانی و بدون غلطیدن در حلقه فرقهگرایی و اپوزیسیونبازی، رسانه ای متکی به کمکهای محدود توده های مردم داخل و خارج از کشور و با سیاست تکثر و مدارا و شنیدن همه صداها و از همه مهمتر با مشارکت جدی فرد فرد شهروندان در کار تولید رسانهای و اطلاع رسانی باید راهاندازی شود. حرف در این مقوله زیاد است و امیدواریم که تلاشها در این زمینه اینبار به ثمر برسد.
پ) اتحاد و انسجام در کنار تکثر حرفی است که باید روی آن تاکید شود. همه گروه ها و احزاب و سلایق سیاسی اگر قائل به مقابله با استبداد از طرق غیرخشونتآمیز و طالب استراتژی گام به گام و مقاومت نامحدود در برابر خواستههای محدود باشند، همه حق دارند بیایند و تبلیغ و فعالیت کنند. اتحاد و انسجام هزار حسن دارند و حتماً باید آنان را پاس داشت. الان زمان، زمان درگیری و اختلاف نظر نیست. بیاییم همه حول مشترکات جمعی و نه اهداف یک گروه خاص جمع شویم و خواستهمان دموکراسی گام به گام باشد، در هنگام رسیدن به دموکراسی زمان برای نقد همدیگر و باز کردن اختلاف نظرها هست. درها بروی همه نیروها حتی کسانی که با دشمنان ایران همکاری کردهاند اما از عملکرد خود نادم و پشیمان هستند، از هر گروه و دسته که باشند، باید باز باشد. خصوصاً جنبش دینی مبتنی بر قرائت رحمانی و حداقلی از دین حتماً باید دست در دست جنبش سکولار داشته باشد. ارزشهای دینی مدرن را پاس بداریم و آنها را تقویت کنیم.
ت) همه ایرانیان در هرکجا که هستند باید بخشی از دارایی خود، بخشی از وقت و توان و آگاهی و دانش خود را صرف تعاون و همیاری به جنبش کنند. باید مداوم و مستمر کار کرد و از مشکلات و نیز از دیو پوشالی استبداد نهراسید. کار ما آگاهسازی و آگاهیرسانی است. امواج رسانهای و آگاهیبخش چون امواج دريا هستند سالها بعد این امواج، صخرههای استبداد را بهآرامی خواهند فرسود و عقب خواهند راند. هرچند راه درازی در پیش داریم اما ایده تشکیل کنفدراسیون همبستگی بین ایرانیان را جدی بگیریم و در این راه قدم برداریم.
قول بدهیم که هیچگاه کنار نکشیم و ناامید نشویم. با هم مهربان باشیم، اعتماد کنیم و به همدیگر یاری برسانیم. اگر چنین کنیم و شرمنده تاریخ نباشیم که دیگر نیستیم، پیروزی هم نزدیک خواهد بود.
×××××××××××××××
پایان بازی
کسری ملک زاده
در تئوری شطرنج، عرصه بازی به سه مرحله تقسیم میشود: گشایش، میانهی بازی و پایان بازی. شطرنج باز خوب کسی ست که برای هر کدام از این مراحل، استراتژی مناسب با شرایط آن مرحله را اتخاذ کند. در مرحله گشایش، اصل بر توزیع مهرهها و جایگیری مناسب آنها در صفحه است به نحوی که در مرحله بعدی، مهره مناسب با به سهولت و در مکان مناسب در دسترس باشد. در میانه بازی، هدف، گرفتن بیشترین امتیاز از حریف با زدن مهره های او با کمترین تلفات از مهره های خودی و ایجاد آرایش مناسب برای پایان بازی است، در حالی که در پایان بازی، کیش و مات کردن حریف و رفع کیش از شاه خودی مقصود و مطلوب است.
تحولات اخیر ایران بیشباهت به بازی شطرنج نیست. تاکتیکهای گشایش بازی به خوبی توسط جنبش اصلاحطلبی در صحنهی سیاسی ایران پیاده شد. با فرض پایبندی حریف روبرو به قواعد بازی، سازماندهی نیروهای گسترده هوادار در خیابانها و شرکت همهگیر در کمپین انتخاباتی، فضای خوبی را جهت نقد جریان تمامیت طلب حاکم و تشریح مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی معوق اصلاحخواهان ایجاد نمود. در حالیکه در واقعیت، حریف در حضور داوری نه چندان بیطرف و بدون توجه به جهت برآیند آرا شمارش شده، خود را برندهی زودهنگام بازی اعلام نمود. میانهیبازی البته به دست نیروهای اصلاح طلب افتاد که با عکس العمل گسترده و در ابعادی دور از انتظار، حریف را به تدافع وادارند و جشن زودرس پیروزی او را به کامش تلخ کنند اما گویا حریف به خوبی به تاکتیکهای کلاسیک پایان بازی آشنا بود زیرا حرکاتی چون حرکات زیر را به خوبی سازماندهی نمود:
انقطاع و ایجاد گسستگی بوسیله قطع کانالهای ارتباطی وتبدیل نیروهای اصلاحطلب به جزایری جداافتاده و البته ضربهپذیر که با کمترین آگاهی از جزایر همجوار و اخذ تصمیمات خلق الساعه به راحتی به فروپاشی خود کمک میکنند. در این راستا و در نبود رسانههای مستقل و آزاد، قطع سرویسهای اطلاعرسانی نظیر پیام کوتاه و تلفن همراه و اینترنت که به مثابه سیستم عصبی جریان اصلاحات عمل میکردند، تاثیر بهسزایی در به هم ریختن آرایش نیروهای اصلاحطلب و ایجاد آشفتگی در تصمیمسازی گذاشت.
طعمهگذاری با ترغیب پیاده نظام نیروهای اصلاح طلب به درگیر شدن در شورش های خیابانی در نقاطی از پیش تعیین شده و سرکوب آن بوسیله قوای ضد شورش.
خرید وقت جهت تجدید سازمان عملیات سرکوب و ارعاب با حرکات ایذایی نظیر ترغیب سران جنبش به طرح شکایت به شورای نگهبان.
دمیدن بر آتش خشونتهای خیابانی و هدایت جریان اعتراضات به سمت رادیکالیزه شدن و تقلیل شان تا جنبشی اصیل به شورشهای کور و بیهدف تبدیل شود که با تخریب اموال عمومی و امنیت زدایی و مختل کردن نظم عمومی شهر، در عمل از خود مشروعیتزدایی کند و به تدریج باعث ریزش نیروهای طرفدار و دگردیسی هویت معترضان مدنی به لمپنهای خیابانی شود.
تحریف و تقلیل فهرست مطالبات به اهدافی چون درخواست شمارش مجدد آرا، برگذاری مراسم ختم برای کشتهشدگان و نظایر آن.
آچمز کردن مهره های کلیدی با دستگیری یا منزوی نمودن گسترده سران و متفکران جنبش و جدا نمودن بدنه عملکننده جنبش از سر تصمیم ساز و در نتیجه مستهلک کردن نیروی مقاومت مدنی در بردارهای بیهدف.
انگزنی و بالابردن هزینه جبهه اصلاحات با انتساب جنبش اصلاحات به جریانهای خارج از کشور و دول بیگانه و تسمیه آن با نامهایی نظیر "انقلاب مخملی" و "براندازی نرم" و در یک کلام "بنی صدری کردن" اوضاع.
تولید نمایشهایی نظیر اعترافات تلویزیونی دستگیرشدگان مبنی بر سازماندهی جریان براندازی ویا مصاحبههای پیشساخته با "مردم".
پخش شایعات و اخبار دروغ با هدف دلسرد نمودن یا منحرف نمودن جریان اعتراضات.
ارعاب سران جریان اصلاحات تا سرحد سکوت و یا خارج شدن از کشور.
شواهد بیان کننده این واقعیت است که جریان تمامیتخواه به هیچ عنوان تنوع آرا و جامعه چندصدایی را بر نمی تابد و در هر بزنگاه تاریخی سعی در تسویه حساب با دیدگاه های زاویه دار با قرائت بنیادگرای از اصول خود می کند. بدین سان، این جریان در طول سالهای بعد از انقلاب پنجاهوهفت، درهر فرصت ممکن جمعی از نیروهای دیگراندیش را از قطار تحمل جمهوری اسلامی پیاده کرده است. در این میان، جریان اصیل اصلاح طلبی به دلیل داشتن مشترکات زیاد با جریان حاکم، مدتها چون استخوان لای زخم باقی مانده بود که بدیهیست جریان تمامیت خواه از این فرصت طلایی برای تسویه حساب نهایی با آن و مات کردن رهبری جریان اصلاح طلب استفاده خواهد کرد. سوال این جاست که برای برون رفت از این بنبست و در پایان بازی، جریان اصلاحات باید به چه راهکارهایی تکیه نماید تا با حداقل کردن هزینه، حداکثر فایده را استحصال نماید. از نظر نگارنده این راهکارها را می توان به شکل زیر دسته بندی کرد:
تهیه فهرست مطالبات و اولویتهای مدنی و تاکید مکرر بر آنها برای ملکه شدن این مطالبات در بدنه جامعه؛ مطالباتی نظیر "ابطال و برگزاری مجدد انتخابات زیر نظر نهادهای بیطرف"، " دستگیری و محاکمه عوامل سرکوب و خونریزیهای اخیر"، "ایجاد و بسط قوانین و سازوکارهای دموکراتیک انتخابات توسط قوه مقننه"، "آزادی دستگیرشدگان و تضمین عدم پیگرد آنها درآینده" و نظایر آن.
تبری جستن از اتهام براندازی و تاکید مکرر بر حفظ نظام در عین اتکا بر اصل جمهوریت بر مبنای تعالیم و رهنمودهای بنیانگذار جمهوری اسلامی.
خشونت زدایی از جریانات صلح آمیزخیابانی و توصیه به همراه کردن نیروهای نظامی و انتظامی با مهرورزی و بذل عطوفت اسلامی.
ایجاد بستر و سازوکار مناسب جهت اطلاع رسانی بیواسطه و موثق به بدنه جریان اطلاحات با ابزارهایی نظیر راهاندازی کانالهای تلویزیونی و اینترنت که در غیاب مطبوعات مستقل، خلا اطلاعاتی ایجاد شده را پرکنند.
استفاده از اهرمهایی نظیر سازمان ملل جهت به رسمیتشناختن جریان اعتراضات و مشروعیت زدایی از نتیجه دستکاری شده انتخابات 22 خرداد و ایجاد یک گشتاور دیپلماتیک بینالمللی به همین منظور.
لابی کردن با مراکز متعدد ذی نفوذ داخلی و تلاش برای همسونمودن آنها با جنبش اصلاحات؛ مراکزی نظیر مراجع و آیات عظام ، رهبران اصناف بازار، سندیکاهای کارگری و احزاب.
تشویق به استمرار تظاهرات آرام، مسالمت جویانه و بدون خشونت با تاکید بر اصول انقلاب اسلامی به خصوص اصل جمهوریت تا حصول نتیجه و ترغیب به مبارزات مدنی.
تعامل با بدنه جریان اصلاحات و به اشتراک گذاری هر چه بیشتر اطلاعات در جهت کاهش ضربه پذیری افراد واجد آن.
تجربه سالهای اخیر نشانداده که متاسفانه جبهه اصلاحات در اغلب باریکراهههای سیاسی، اینرسی زیادی در تحلیل و تصمیمسازی داشته که این به معنی از دستدادن فرصت برای کنش یا واکنش در مقابل جبهه مقابل بودهاست. سوال این جاست که آیا اینبار نیز نیروهای کنشگر جنبش اصلاحات به خاطر فقدان تحلیل و استراتژی و یا تردید در اتخاذ تاکتیک مناسب، در این بازی کیش و مات خواهد شد؟ تنها آینده پاسخ این سوال را میداند.
×××××××××××××××
جنبش عليه دروغ سيستماتيک
مهدی خلجی
http://mehdikhalaji.com/
اعتراضهای پردامنهی مردم ايران به نتايج رسمی انتخابات رياست جمهوری خردادماهِ اخير، بيش از آنکه دربارهی «حق» باشد، به «حقيقت» مربوط است. مردم ايران در فرصتهای گوناگون و از راهِ نهادهای مختلف مدنی، حقوق زنان و حقوق بشر، بارها آشکارا خواستار «حق» خود شده بودند، اما هيچ يک از «حق خواهی»ها اين اندازه برای نظام سياسی در ايران دردسر نساخته بود. اين بار، مسأله به امری ورای «حق» رأی دادن برمیگشت؛ پرسش اصلی دربارهی «حقيقت»ی ساده بود: «رأی من کو؟»
بسيج عمومی بر محور تقاضا برای کشف «حقيقت» يا «واقعيت»ی ساده بود. رأیها چگونه شمرده شده بود و نتيجهی «واقعی» آرا چه بود؟ اين نخستين باری بود که در سی سال گذشته، مردم برای پاس داشتن يک «حقيقت» ساده برمیخاستند و نه صرفاً برای احقاق «حق» و تمنای حقوق مدنی و شهروندی و بشری بيشتر.
مراد از حقيقت در اينجا، مفهومِ فلسفی پرسش دربارهی سرشت حقيقت نيست؛ بلکه راستگويی و صداقت است. رژيم تمامخواه، خود را مالک مطلق حقيقت میداند و برای نگاهداشت انحصار و تداوم آن يک سيستم توليد میکند. از کتابهای درسی دبستان گرفته تا صدا و سيما، از نهاد روحانيت گرفته تا نيروی انتظامی و سپاه پاسداران، از تحميل سانسور بر کتاب گرفته تا حجاب اجباری، هر کدام ضلعی از اين سيستم هستند که «نظام يگانهی حقيقت» و حقيقت رژيم را توليد مدام میکنند. صدا و سيمای انحصاری نمادِ حقيقتِ مطلقِ جمهوری اسلامی است. عکس چهرهی خندان و پدرانهی «مقام معظم رهبری» که به اجبار بايد به هر در و ديواری آويخته شود، عکس حقيقت مطلق است. عکس او «فصل الخطاب» همهی عکسها و حتا گوشت و پوست و استخوان واقعی شهروندان است. حقيقتِ مطلق میخندد و پدری میکند، پس همه بايد بخندند و فرمان ببرند. تبليغات، رکنِ رکين جمهوری اسلامی است. حتا هدف اصلی ساخت بمب هستهای، به کاربردن آن نيست؛ بلکه نيرومندتر کردنِ توانِ تبليغاتی جمهوری اسلامی است. تبليغِ قدرتِ مطلق، به شکل سيستماتيک، زبان، ذهن و جهانِ ايرانی را مسموم کرده است.
اما سيستم بدينجا محدود نيست. مردمی که میخواهند در کشوری زندگی کنند، میکوشند تا جای ممکن زندگیشان دستخوش آزار حکومت نشود. در نتيجه با آنکه به حجاب باور ندارند، زير برق چشمهای دريدهی گشتهای پليس و بسيج، حجاب را رعايت میکنند. با آنکه نامزد دلخواه خود را در ميان منتخبان شورای نگهبان نمیيابند، ناگزير از گزينش ميان بد و بدتر میشوند تا بلکه اندکی از فشار روزمره کاهش يابد. با آنکه به اصول ايدئولوژيک نظام اعتقاد ندارند يا اساساً نسبت به آن بیتفاوتاند، چون شرط ورود به دانشگاه يا گرفتن شغل، گذر از سدّ گزينش است، تظاهر به اعتقاد میکنند. در يک کلام، جامعه برای زندگی کردن تسليم سيستم و بخشی از سيستم میشود و با تن دادن بدان برای گريز از آسيب ديدن بيشتر، در توليد و بازتوليد آن «حقيقت مطلق» مشارکت میکند.
جامعه خود را ناگزير میبيند ريا کند، به ارزشهای تحميلی حکومت تن دردهد، در مراسم رسمی ملالآور شرکت کند، حکومت را از خود خشنود نگاه دارد به اين اميد که امنيت و آسايش و مزايای مادی و مالی آن تأمين شود و چنگال حکومت کمتر در تن آن فرورود. در نتيجه نه تنها حکومت به مردم دروغ میگويد که مردم نيز به حکومت دروغ میگويند و به خود نيز.
جامعه به سادگی در برابر سازوکارهای گوناگون زور و فشار حکومت مقاومت نمیکند. حکومت نفت، دادگاه، بسيج، زندان، پول، موقعيت اجتماعی، بهرهمندی مادی و اعتبار مذهبی دارد. آدميان هم معمولاً دوست دارند ساده زندگی کنند. حتا به بهای زير پا گذاشتن حقيقت خاص خود، با آگاهی از دروغ و زورورزی حکومت، امنيت و آسايش و تنعم خود را به خطر نيندازند. جامعه تا زمانی که تصور میکند ولو با ظاهرسازی و پنهانروشی میتواند حداقلی از حقوق بشری و شهروندی خود را پاس دارد، با آن درنمیافتد. هنگامی جامعه به مقاومت برانگيخته و وادار میشود که احساس کند ديگر چيزی برای از دست دادن ندارد و همه چيز را حکومت به يغما برده است.
نظام توتاليتر برای حفظ و تداوم رژيم حقيقت خود، تنها دروغ نمیگويد؛ بلکه دروغ را سيستممند میکند و نهادهايی پيچيده برای تلقين و ترويج دروغ میسازد. دروغگويی و وارونهنمايی شالودهی يگانهی رژيمهايی مانند جمهوری اسلامی است. سی سال است که در اين نظام، جای قاتل و مقتول و ضارب و مضروب عوض میشود، آيت الله خامنهای میگويد مسئوليت کشته شدن تظاهراتکنندگان به عهده سازماندهندگان تظاهرات است نه پليس که آنان را میکشد. مسئوليت قتل به عهده مقتول است نه قاتل؛ چون مقتول مقاومت کرده است نه در برابر کشته شدن که در برابر دروغ حاکم. پس مقاومت راستين عليه حکومت، تلاش برای زيستن در قلمرو حقيقت و ستيز با آگاهی کاذب است.
برانداختن دروغ سيستماتيک تنها با براندازی نظام سياسی يا حتا از ميان بردن رسانهها يا نهادهای آن حاصل نمیشود. برای از ميان بردن آگاهی کاذب، سالوس فراگير، بيگانگی ذهن با زبان و زندگی دوگانه و چندلايه، جهدی دراز و پيچيده نياز است. جامعه و حکومتِ دموکراتيک آن نيست که مردم برای آنکه «خود»شان باشند، هزينههای سنگين پرداخت کنند. در اينگونه جامعه، برای راستگويی لازم نيست کسی قهرمان يا شهيد شود. ساختار دموکراتيک آن است که راستگويی هنجار غالب زندگی و رفتار است و و برای زيستن عادی نيازی به نهانگروی، تقيه و تظاهر نيست. به عکس، در ساختار دموکراتيک، دروغگو محروم و مبغوض، طرد و ترک میشود.
اگر اعتراضهای موجود به تدريج به جنبشی مدنی بدل شود و آگاهانه از دگرديسی به انقلاب پرهيز کند، میتواند گامی به سوی براندازی دروغ نظاممند بردارد. انقلاب سياسی، غليان فاجعهآميز ناخودآگاه و احساس ناعقلانی است که باری جز بیباری و حاصلی جز ويرانی نخواهد نداشت. اين اضطراب و هيجان بايد در قالب جنبشی سازمانيافته با ايدهای روشن از خواستهايی مدنی قرار گيرد تا بتواند آگاهانه، سنجيده و خردمندانه، برنامهای بلندمدت برای خود تصوير کند. بدونِ تدوين اين برنامه و سازمانيابی، همهی اين انرژیهای فورانيافته در خيابان يا افتاده به زندان، در مدتی کوتاه به تير دستگاهِ سرکوب جمهوری اسلامی دچار میشود. حتا اگر اين نيروی رهاشده در فضای عمومی بتواند نظم مستقر را بلرزاند و بههم ريزاند، معلوم نيست کدام آيندهی مبهم و مغشوش را جايگزين آن خواهد کرد.
جنبش مدنیِ آينده، ناگزير است طرحی روشن از نظام و مبانی تازهی اخلاق اجتماعی و اخلاق سياسی پيشِ ديد داشته باشد تا بتواند روابط و مناسبات اجتماعی و سياسی در ايران را دگرگون کند. در اين طرح، بايد مفاهيمی چون «حقيقت»، «عدالت»، «آزادی» و «همبستگی اجتماعی» به شکلی متفاوت از ميراث انقلاب سال پنجاه و هفت تعريف و تبيين شود. انقلابیها میدانند چه نمیخواهند، اما نمیدانند چه میخواهند. جنبشگران مدنی میدانند چه میخواهند و درست به همين دليل با آنچه نمیخواهند میستيزند.
چالش دشوار جنبشی که بالقوه میتواند پديد آيد، چيزی بيش از براندازی جمهوری اسلامی يا نهاد ولايت فقيه است. جايگزين آگاهی کاذب و دروغِ نظاممند جمهوری اسلامی، وفاداری نهادساز و سازمانيافته و برنامهمند به حقيقت است. بزرگترين دروغ در سی سال گذشته خود مفهوم «انقلاب» است. انقلاب، سودازدگیِ آرمانشهری است که گمان دارد با نفی نظم موجود میتواند بهشتی روی زمين بيافريند. جنبش مدنی کامياب، حرکتی است که پيش از هرچيز فارغ از توهم دربارهی خود، گذشته، اکنون و آينده است و مشت سوداهای آرمانشهری را وامیکند. صبوری و بصيرت، راه استقرار صداقت و حقيقت است. انقلاب همهچيز را ويران میخواهد و نقطهی آغاز ساختن را پس از نابودی همه چيز میگذارد. اما جنبشی مدنی سرمايههای گذشته و موجود را پاس میدارد و میداند که آغازی در ميان نيست؛ همانسان که پايانی نيز بر خواستِ آزادی و حق نيست.
×××××××××××××
چه باید کرد؟وبلاگ عنکبوت
http://ankabut.blogspot.com/
این جمع خودمختار و بی مرکز
طرفِ مقابلِ ما فکر میکند ما سرسپردهایم و وقتی سرانِ ما را (در پیش و پشتِ پرده) دستگیر کنند قضیه جمع خواهد شد. این اشتباهی است که چون خودشان را محورِ شناختِ همه چیز و همه کس کردهاند مرتکب میشوند؛ به اصطلاح قیاس به نفس میفرمایند. وگرنه آشکار است که ما بیشماریم و مرکز نداریم. هر کس در جریانِ این وقایع بود میدید که اعتراضات از جایی اعلام نمیشود و ولایت میرحسین یا کروبی نیست. بین عدهی زیادی پیشنهاد میشود، به بحث گذاشته میشود و در نهایت هر کس مختار است که آن را بپذیرد یا نپذیرد؛ و آقایان کروبی و موسوی هم دنبالهروِ این تصمیمِ جمعی هستند. فصلالخطابی در کار نیست. البته در این جمعِ خودمختار ضعفهایی هست ولی قوتِ آن هم این است که سرکوبِ آن به این آسانی و با دستگیری صد و دویست نفر انجام نخواهد شد.
در این نوشته هم خواهم کوشید پیشنهادهایی مطرح کنم تا به بحث بین فعالانِ این جنبشِ اعتراضی گذاشته شود.
باور
ما کسانی هستیم که به هر دلیل باور کردهایم که نتایجِ انتخابات ریاست جمهوریِ خرداد 1388 با عددسازی، تقلب، و استفادهی نامشروع و ناعادلانه از همهی ابزارهای قدرتِ تبلیغی، مالی و نظامی، که متعلق به عمومِ ملت است به دست آمده است.
این باور بیش از آن که بر شواهدی متکی باشد که اغلب از ما دریغ شده، بر بیاعتمادیِ بهحقِ ما به این رئیس جمهور و حامیاناش اتکا دارد. این بیاعتمادی با به نمایش در آمدنِ دروغگوییهای علنی رئیسجمهور در مناظراتِ انتخاباتی افزایش یافت و با سرکوبِ اعتراضات و قطعِ اطلاعرسانی پس از انتخابات به بیاعتمادیِ مطلق نزدیک شد.
ما باور داریم که وظیفهی مردم باور کردنِ و اعتقاد داشتن به حکومت نیست بلکه حکومت موظف است که اعتمادِ مردم را به هر زحمت و مرارتِ ممکن جلب کند. با این حال حکومت گمان میکند با دروغگویی، تبلیغاتِ مداوم از بوقهای اطلاعرسانی، نسبت دادنِ اعتراضاتِ واقعی و درونی ملت به اغتشاشگری و هدایتِ بیگانگان میتواند این اعتماد را با فریبِ مردم کسب کند و یا لااقل مردم را به حریفِ خود نیز بیاعتماد کند.
هدف
ارجاعِ مسأله به شورای نگهبان و پذیرفتنِ داوریِ این نهادِ کاملاً جانبدار، که توسط مقام رهبری پیشنهاد شده، و یا حتی تشکیلِ کمیتهی بیطرفِ حقیقتیاب و بررسی حوادث توسط آن، که آقای خاتمی آن را پیشنهاد کرده، موضوعیت ندارد و هدفِ این جنبش نیست. نمیتوان با منحرف کردنِ جنبش از اهداف، تقلیلِ انتظارات و کوتاه آمدن، راه و روش گذشته را ادامه داد، راه و روشی که همواره به نفعِ حکومت و به ضرر مردمِ معترض تمام شده است. این زمانهی دیگری است.
روشن است که این هدفِ مقطعی زمانِ کارایی مشخصی دارد (پیشنهاد من حداکثر تا پایانِ تیرماه است) و در صورتی که به آن همچنان بیاعتنایی شود و خواسته شود که به اهدافِ دیگر تقلیل یافته و یا با زور سرکوب شود، باید به دنبالِ هدفِ دیگری بود.
هدفِ پیشنهادیِ من برای مراحلِ بعدی، درخواستِ استعفای رهبر و رئیسجمهور است.
هدفهای بلندمدت ممکن است برای افرادِ متفاوت درونِ جنبش مختلف باشد اما این نباید از همدلی فعلیِ ما کم کند. تنها کسانی را از این جنبش نمیدانیم که سابقهی جنایت و خشونت و دیکتاتوری دارند و به آن تشویق میکنند.
روش
اساسیترین نکته در موردِ روشِ جنبش، تأکیدِ آن بر عدمِ خشونت و رفتارِ مسالمتآمیز است. پرهیز از خشونت، حتی در صورتِ خشونتِ طرفِ مقابل، باعثِ سلبِ مشروعیت بیشتر از او و ایجادِ تردید و سست شدنِ نیروی سرکوب در ادامهی کار خواهد شد. جنبشهای بدونِ خشونت در همه جای دنیا پیروز بودهاند و مهمتر از آن در حفظِ تعادلِ جامعه پس از پیروزیِ جنبش موفق ماندهاند؛ چیزی که انقلابهای خونین هرگز در آن توفیق نداشتهاند.
پرهیز از خشونت یعنی پرهیز از کشتن، صدمه زدن و آزارِ دیگر انسانها و پرهیز از شکستن، سوزاندن و تخریبِ اموالِ آنها. حتی سوزاندنِ پایگاههای بسیج و یا تخریبِ ابزارهای دیگرِ سرکوب هم نه چندان مؤثر است و نه نیروی سرکوبگر را تشویق میکند که به ما بپیوندد؛ در حالی که با نشان دادنِ عدمِ خشونت حتی در صورتِ خشونتِ طرف مقابل او را از نظرِ اخلاقی و انسانی خلع سلاح کردهایم.
سختترین کار در این موقعیت مهارِ خشم است. خشم از بیعدالتی و فریبکاری و خشونتِ طرفِ مقابل طبیعی است، اما باید بتوانیم آن را مهار کنیم و نگذاریم به خشونت تبدیل شود. خشم را نباید تقدیس کرد و به آن ارزش داد، نتیجهی طبیعیِ تقدیسِ خشم خونریزیِ بیشتر، و به خصوص بعد از پیروزیِ جنبش، استحالهی آن به یک حرکتِ خونخوار و انتقامجو است.
تا دیروز تظاهراتِ مسالمتآمیز با شعارهایی که اغلب رگهای آشکار از طنز داشتند روشِ این جنبش بود. اکنون که به نظر میرسد با اعلامِ ممنوعیت و تهدیدِ علنیِ مقامِ رهبری این روش بیش از این امکانِ ادامه ندارد و یا بیدریغ به کشتارِ مردم میانجامد، باید به روشهای دیگری اندیشید.
چه نوع اعتصابی موثر است؟
روشی که الآن پیشنهاد شده و مورد بررسی است اعتصابِ عمومی است. اما بهتر است بخشهایی را به اعتصاب دعوت کنیم که به سرعت حکومت را فلج کند. اعتصابِ بازار یا آموزش و پرورش و دانشگاهها هیچ صدمهای به حکومت نخواهد زد و بیشتر مردمِ عادی را متأثر خواهد کرد. به خصوص گروهی از مردم که سیاسی نیستند و در باور و هدفِ ما شریک نیستند با این وضع همدل نخواهند بود و در آرزوی نظم و «روالِ عادی امور» به سوی طرفِ مقابل خواهند رفت. اعتصاب باید بخشهای اصلیِ اقتصادی، تبلیغاتی و نظامی حکومت را هدف بگیرد که خوشبختانه از مردم به خوبی تفکیک شده است. اعتصابِ کارکنانِ استخراج نفت، اعتصابِ کارکنانِ صدا و سیما، خبرگزاریها و روزنامههای حکومتی و پرهیز از خدمتِ سربازان و نظامیان، به خصوص کسانی که در میانِ نیروهای سرکوبِ داخلی هستند ولی باوری به سرکوب ندارند، باید مورد توجهِ جدی قرار گیرد.
طبیعی است که این روشها باید به موقع و در واکنش به بازیِ حریف بازی شوند. برای مثال اعتصاب بهتر است بعد از اعلامِ نظرِ شورای نگهبان بر سالم بودنِ انتخابات انجام شود.
درخواست استعفای رئیس جمهور یا عزل ولی فقیه
روشِ دیگر قانع کردنِ گروههای مرجعِ جامعه (دانشگاهیان، حوزویان و علما، هنرمندان و ورزشکاران) برای اعلامِ نظر است. به خصوص اگر هدف ابطالِ انتخابات از زمانِ مشخصِ خود بگذرد و نیاز به هدفِ جدید داشته باشیم، مثلِ تقاضای استعفای رئیسجمهور به دلیلِ دروغگویی و تقاضای عزلِ ولی فقیه به دلیلِ سلبِ عدالت و تدبیر و به خشونت کشیدنِ اعتراضات. برای مثال باید بتوانیم نامهای مبنی بر بیعدالتی و بیتدبیری مقام رهبری و سلبِ شرایط رهبری از ایشان از علمای بزرگ و موردِ اعتنا بگیریم.
فشارهای خارجی
حکومتِ ایران چنان در جهان منزوی است که مشکل بتوان بیش از این از خارج به آن فشار آورد. با این حال میتوان به بعضی متحدانِ خارجی حکومت، از جمله حزبالله لبنان، نامههایی نوشت و بیاعتباریِ این حاکمان را یادآوری کرد و همراهی با آنان را مسببِ محرومیت از حمایتهای آتی ملتِ ایران دانست.
جذبِ دشمنان
میگویند گربهی ترسیده را اگر در سه کنج گیر بیندازی و راهِ فرار نداشته باشد به رویت خواهد پرید و چنگ خواهد انداخت. بسیاری از مدیرانِ فعلیِ حکومت و همکارانِ رسانهای و امنیتیِ آن نه از علاقه به حاکمان و سیستمِ تبعیضآمیزِ کنونی، بلکه از نگرانی از بیآیندگی خودشان در صورتِ زوالِ این سیستم با آن همکاری میکنند. با عدمِ خشونت و چشماندازِ عفوِ عمومی در صورتِ پیروزیِ جنبش، جذبِ این افراد به جنبش یا لااقل خنثی کردنِ مقاومتِ آنان ممکن خواهد بود.
از سوی دیگر مریدانِ رهبریِ فعلی هستند که اعتقاد به نظرکردگی و تقدسِ ایشان و مؤید بودنشان به تأییداتِ الهی و امامِ زمانی دارند. این اعتقادات با به صحنه آمدنِ رهبر و بازی کردنِ نقشِ طبیعیِ خودشان و نشان دادنِ ضعفهای طبیعی و مقابلِ مردم ایستادن و حمایت از دشمنانِ مردم به مرور کمرنگ خواهد شد.
چشمانداز
از بختِ خوش، حکومت در زمانی به رویاروییِ علنی با مردم معترض روی آورده که در یکی از ضعیفترین موقعیتهای خود قرار دارد. قیمتِ پایینِ نفت، خزانهای خالی که اندوختهی آن در چهار سالِ اخیر صرفِ خریدنِ رأی و محبوبیت برای آقای دکتر احمدینژاد شده، روابطِ خارجی بسیار ضعیف و دوستانِ اندک و دشمنانِ فراوان در عرصهی بینالملل برای این حکومت پشتوانهای فراهم نمیکند. مقامِ رهبری با سلامتِ متزلزل و تصمیماتِ نادرست، و مدیرانِ دیگر اغلب بسیار ضعیف، سودجو و گریزان از فداکاری هستند و اگر منفعتِ شخصیشان نباشد طرفِ حکومت نخواهند ماند. حکومتی که حقانیت و مشروعیتِ آن در هفتهی اخیر بسیار آب رفته و بسیاری از دوستان و مریدان را رانده و متزلزل کرده است.
از این سو جنبش با جذبِ نیروهای جوان، باورمند و تحصیلکرده که آشناییِ کافی به سیاستِ داخلی دارند و از زورگویی و یکهسالاری در عرصهی عمومی بیزارند و برای آیندهی خود میجنگند در قویترین موقعیتِ ممکن قرار دارد. این جنبش مشروعیت و حقانیتِ بدیل را عرضه میکند، مشروعیتی که ریشه در باورهای انقلابِ اسلامی، مشروطهطلبی و جمهوریخواهی دارد و هراسِ معنوی مردم را نیز بر نمیانگیزد. ترسِ جنبش از قدرتِ مادیِ حکومت ریخته و به تواناییِ اصیلِ خود باورمند شده است.
قدرت با اسلحه و اسلحهداران نیست. قدرت مالِ مردم است و در دستِ دیگران امانت؛ و هر وقت که اراده کنند آن را از هر کس پس خواهند گرفت. این درس تاریخ برای امیدواری کافی است.
×××××××××××××
سه غم ویک خوشحالی
حمید صدر
http://www.hamidsadr.com/
غم یک:
در آن چند هفته ای که شاه، مریض، مرعوب و ناامید از ایران رفته بود، سران ارتش شاهنشاهی از طریق بازرگان و آیت الله بهشتی در نامه های فدایت شوم به خمینی نسبت به او اعلام وفاداری می کردند و رئیس شورای سلطنت خود را به پاریس رسانده بود تاملتمسانه از امام تقاضا کند استعفای وی را بپذیرد، و امام با شعار وحدت کلمه مشغول کلاه برداری از تاریخ یک ملتی بود، فقط یک نفر پیدا شد که زیر بار حکومت اسلامی امام نرفت. دکتر بختیار یک تنه جلو حماقت و دروغ حاکم بر خیابان ایستاد و گفت یک رهبر مذهبی نباید در امور سیاسی دخالت کند.
او با وجود همه تنگناها از مجلسی فرمایشی رای اعتماد گرفت و تا آنجا که می شد مقاومت کرد تا در آن دوران وانفسا بتواند مردم و سازمان های سیاسی را که در شور وسرمستی انقلاب عقل و هوششان را از دست داده بودند، متوجه کند، فرصت ها را از دست ندهند و در فکر ایجاد یک دمکراسی پایدار در ایران باشند. او بارها پرسید، مگرما در این 25 سال چه می خواستیم؟ زندانیان سیاسی آزاد شده اند، ساواک منحل شده، مطبوعات میتوانند بدون سانسور هرچه را که می خواهند بنویسند. پس منتظر چه هستیم؟ برویم سازمانها و احزاب خود را درست کنیم تا در انتخاباتی که در پیش است شرکت کنیم. او گفت، قانون اساسی دست آورد انقلاب مشروطه به شما و نمایندگانتان این امکان و اختیار را داده تا مجلس موسسان را برگزار کنید و دریک فضای بدون تنش آن نظام حکومتی را که خواهان آن هستید، به مردم پیشنهاد کنید تا از طریق قانون حاکمیت ملی مستقرشود.
چون آگاهی به دمکراسی وجود نداشت کسی گوشش بدهکار نبود و شد آنچه که نباید.
غم دو
سی سال در وهن، مرگ، عذاب و تحقیر سپری شد تا ملتی اسیر و سرکوب شده از یک «فرصت انتخاباتی» که بر آن هر اسمی میتوان نهاد جز انتخابات، بخاطر یک هزارم آنچه که در دوران «انقلاب» بدست آورده بود، دریک رای گیری شرکت کند، بلکه منفذی برای مدتی نفس کشیدن پیدا شود. آخر کار معلوم شد که «نظام جمهوری اسلامی» تماما اورا سر کار گذاشته و رهبر انقلاب جدید دوباره کلاهی به گشادی تمام ایران برسر او گذاشته است. به مردم توهین شده و آنها فریب خورده و رها شده میگویند، ما اصلا نخواستیم. رای مان را بما پس بدهید. ولی فقیه میگوید از رای هشتاد و پنج در صدی شما به نظام متشکریم ورا ی تان را هم پس نمی دهیم. دو هفته ای است که مردم اعتراض میکنند و حکومت آنها را زیر لگد و فحش و چماق و گلوله گرفته که شما غلط می کنید، اعتراض کنید. و حال کار به اینجا کشیده که مردم سر پشت بامها رفته الله اکبر گویان داد می زنند: ما آزادی مطبوعات نداریم، صدا و سیما نظرات ما را مطرح نمی کند، وزارت کشور بما مجوز راهپیمائی برای اعتراض به انتخابات قلابی و دولت قلابی نمیدهند، بجای جواب ما را دستگیر می کنند، شکنجه می کنند و ...
غم سه
اکنون مدتی است که بجای دکتر مصدق، دکتر صدیقی، دکتر بختیار و حتی فردی مثل داریوش فروهر رهبران نهضت دمکراسی خواهی مردم ما کسانی شده اند که حد اکثر خواستشان در درجه اول حفظ نظام جمهوری اسلامی و تکیه به «معنویت» انقلاب اسلامی در مقابل استقرار حکومت اسلامی است! رهبران نا خواسته این جنبش یعنی میر حسین موسوی و شیخ مهدی کروبی که بعد ازببار آمدن فاجعه ای سی ساله از دورن این نظام به بیرون رانده شده اند، اصلا قصد این را ندارند که برای نائل شده به دمکراسی چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را ترک کنند.
و یک خوشحالی
مردم ایران و بخصوص جوانان بر این امر آگاهند که مبارزه برای استقرار دمکراسی تازه شروع شده است و آگاهی آنها به اینکه همه کسانی که در این روزها کشته یا زخمی میشوند، به زندان می افتند و شکنجه می شوند، برای برداشتن قدمی است در راه نائل شدن به دمکراسی و حاکمیت ملی، آنها را بعد از سالها توهین و تحقیر به ملتی مصمم، ثابت قدم و آگاه تبدیل نموده است.
×××××××××××××××××
مرگ انتخابات یا احیای انتخابات؟ مساله این است
نشاط مستوری
آنچه با انتخابات 22 خرداد ماه آشکار شد برنامه ریزی کودتاگرانه ای بود برای ریشه کنی نهاد انتخابات در ایران. از همه ی ارکان دموکراسی، جمهوریت نظام سیاسی در ایران همین انتخابات دست و پا شکسته را داشت و به همین دلیل است که ریشه کنی انتخابات را می توان کمابیش به معنای تعطیل جمهوریت و تعلیق دموکراسی هم گرفت، همان طور که بسیاری چنین کرده اند. اکنون پرسش این است که در برابر چه می توان کرد؟ این روز ها علاوه بر اتفاق نظری که میان اغلب معترضان در باره ی کودتایی دانستن این روی داد و نیز جدی گرفتن پرسش "چه باید کرد" شکل گرفته است، اجماعی هم دارد شکل می گیرد بر این که دیگر نباید در انتخابات شرکت کرد. من در این یادداشت به بهانه ی بررسی اجماعی که می گوید: "دیگر نباید در انتخابات شرکت کرد،" می خواهم معیاری پیشنهاد کنم برای ارزیابی پاسخ هایی که به پرسش "چه باید کرد" داده می شود.
ظاهراً ایده ی نفی مشارکت در انتخابات بر این دلیل آشکار استوار است: چه جایی برای شرکت در انتخابات آینده می ماند وقتی یک نظام سیاسی چنین به آسانی و ارزانی رأی مردم را به بازی می گیرد و مجریان و ناظران و داوران انتخابات علاوه بر این که خود را حتی به حفظ ظاهری بی طرفانه هم ملزم نمی بینند، این همه نشانه های تقلب را می بینند و نادیده می گیرند و نهایتاً هم همگی دست به یکی می کنند تا شاکیان سرشناس و حتی توده های معترض را به بیگانگان منتسب کنند، سرکوب کنند، به زندان بیفکنند و حتی از پای در آورند. یکی از شروط و معانی شرکت در انتخابات اعتماد شرکت کنندگان به دستگاه برگزار کننده و روند آن، و نیز مجریان، ناظران و داوران آن است که اینک همگی دیگر یک سره بر باد رفته است.
هر چند این پاسخ سر راست به نظر می رسد، می تواند بد فهمیده شود و هم از این روست که شایسته ی دقت است. لغزش گاه این پاسخ آن جا ست که به جای تمرکز بر لزوم تأمین شروط و شرایط انتخاباتی امن و سالم بر لزوم شرکت نکردن در انتخاباتی ناسالم تأکید می کند. برای آن که منظورم را بهتر برسانم بگذارید مسأله را طور دیگری طرح کنیم. این کودتای ضد دموکراسی چه هنگام کاملاً به نتیجه می رسد؟ بی گمان، وقتی که دیگر انتخاباتی در این کشور برگزار نشود یا اگر می شود صرفاً صوری باشد. خوب، در مقابل، برای شکست کودتا، مدافعان دموکراسی چه باید بکنند؟ به همان روشنی، باید همه ی همت شان را برای تحمیل شرایط و شروط برگزاری انتخاباتی سالم به رژیم سیاسی به کار بندند. به بیان دیگر، باب انتخابات را کودتاگران اند که بسته می خواهند یا می خواهند این در را بر پاشنه ی قلب و دغل بنشانند و بچرخانند. در برابر، حامیان دموکراسی و جمهوریت هم این باب را گشوده می خواهند و هم آن را جز در چارچوب قانون نمی خواهند.
به این ترتیب گویی داریم به ملاک و معیاری دست می یابیم. ملاک و معیاری که ما را توانمند می سازد تا پاسخ های بسیار متنوعی را که به پرسش "چه باید کرد" می دهیم ارزیابی کنیم و اعتبارشان را بسنجیم و به ترتیب اولویت مرتبشان کنیم. آن ملاک و معیار این است: هر اقدامی می کنیم تنها همان قدر ارزشمند است که رژیم سیاسی را وا می دارد تا به برگزاری انتخابات سالم بازگردد و تن در دهد. این هدف نهایی اعمال و غایت قصوای آمال ماست در این جنبش اجتماعی ضد کودتا؛ چرا که این کودتا را سامان نداده اند جز برای الغا وتعطیل انتخابات سالم و حذف تنها رکن باقی مانده ی دموکراسی در جمهوری اسلامی. به این ترتیب آشکار می شود که وجه اصرار رهبر جنبش یعنی میر حسین موسوی بر قانونی بودن جنبش، وفاداری اش به انقلاب، اسلامی بودن آن و درون زا بودن اش چیست. او دارد مختصات کودتاییان را در برابر این جنیش اجتماعی به درستی تعیین می کند. او داد روشن می کند که ما داریم از همین قانون اساسی موجود و همان شریعتی که پشتوانه ی آن دانسته می شود و آرمان های همان انقلابی دفاع می کنیم که سی سال پیش پدران و برادران ما به امانت نزد ما نهادند، و در برابر این کودتاییان بر مسند قدرت نشسته اند که پا از دایره ی قانون و شریعت بیرون نهاده اند و با نفی جمهوریت نظام در موقعیت اوپوزیسیون غاصب این نظام قرار گرفته اند.
خوب حالا این همه آیا به این معنا ست که لزوماً باید در هر انتخابات آینده ای تحت هر شرایطی شرکت کرد. البته که چنین نیست. پس نکته ی اصلی چیست؟ نکته این است که مسأله ی اصلی مان را چگونه صورت بسته باشیم. یک صورت بندی این است: "حالا که دیگر انتخابات غیر ممکن شده است، چه باید کرد؟" صورت بندی بدیل این است: "حالا که این انتخابات با کودتای حاکمان تعلیق شد، چگونه باید باز انتخابات را احیا کرد؟" نکته ی اصلی من این است که صورت بندی اول مسأله ی ما را به یک شبه مسأله ی لا ینحل تبدیل می کند. چرا که جنبشی مدنی را که بر اساس خواست باز پس گیری حق رأی شکل گرفته است با فرض این که دیگر انتخابات ممکن نیست از همان ابتدا به بن بست می کشاند.
در برابر، صورت بندی دوم به این دامنه ی جواب راه می گشاید که از هر راه کار اعتراض مدنی بایسته و شایسته است که بهره بگیریم به شرط آن که بتوانیم نشان دهیم ما را به خواست اصلی مان یعنی برگزاری انتخابات سالم نزدیک می کند. تحریم انتخابات تنها یکی از این راه کارهاست که تنها تحت شرایط خاصی می تواند به عنوان اهرمی برای تکان دادن موانع فرا روی یک انتخابات سالم به کار آید. اما این نه تنها راه است و نه راهی است که همیشه جواب می دهد. ما باید از هر راه مدنی ممکن چنان مسیر جنبش را به سوی هدف اش بگشاییم که وقتی نوبت تصمیم گیری برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بعدی رسید دلایل قانع کننده ی فراوانی داشته باشیم که به ما اثبات کند باید در انتخابات شرکت کنیم. هر گاه چنین شد می توانیم به یقین از پیروزی این جنبش سخن بگوییم. فراموش نکنیم که این جنبش همان قدر که اعتراضی است به عدم سلامت انتخابات گذشته، پی جویی مجدانه ای هم هست برای انتخابات سالم آینده.
---------------------
* نشاط مستوری بتازگی مقاله «خوابگرد سیاست اموی» را منتشر کرده است که در آن به رابطه فکری رهبر ایران با معاویه می پردازد. در نیلگون:
http://www.nilgoon.org/articles/Neshat_Mastoory_Sleepwalker.html
×××××××××××××
لغزش از کجا آغاز میشود؟
مهران شقاقی
تجربه همان معدود سالهايی که در ایران کار کردم٬ مواردی را نشانم داد که چگونه افراد بیکفایت در مقابل منصب ِ باری به هرجهت رسیده٬ عمل میکنند.
جریان از آنجا آغاز میشود که فردی بیکفایت٬ معمولأ "بفرموده" یا گاهی از بد روزگار یا بیدقتی٬ مسوول منصبی میشود که در حد و اندازهاش نیست. او که بدون فراهم کردن اسباب بزرگی بر جای بزرگی تکیه کرده٬ شاید رویش نمیشود که کوتاه بیاید و شاید هم مایه آبروریزی بداند که در مقابل عمل انجام شده کم بیاورد و طی استعفایی با تشکر از حسن ظن طرف مربوطه٬ از آن مسوولیت سرباز زند٬ مسوولیت را قبول میکند؛ چندی نمیگذرد که که دیگران او را چنان که انتظار دارد جدی نمیگیرند؛ مدیر جدید اما شروع میکند به جنجال سازی و تبلیغات و اثبات کارآمدیاش٬ تا جایی که تا بیش از ظرفیتهای محولهاش هم پیش میرود تا خودی نشان دهد. از آنجا که میخواهد به هرقیمتی به عنوان صاحب آن منصب شناخته شود٬ شروع میکند به دادن طرح و برنامههای عملی و غیرعملی٬ برگذاری جلسات مختلف و مفصل با دیگر اعضا و ... تا هرچه بیشتر دیده شود و شناخته شود. باز هم که جدی گرفته نمیشود٬ چاره کار را در واردکردن آشناهایی به زیرمجموعهاش میبیند که جدیاش بگیرند و احترامش بکنند. معلوم است چه کسانی توسط فرد بیکفایت در زیرمجموعهاش انتخاب میشوند. با گذشت زمان و یارگیری٬ بنا به ظرفیتهای مدیریتی و جلساتی که با رایگیری انجام میشود٬ مدیر نالایق٬ اقدام به پاکسازی گروهش از افراد لایقی که او را جدی نمیگرفتند میکند و بازوهای مدیریتیاش را قویتر میکند. وقتی سلسله مراتب اعوانش تکمیل شد٬ از آنجا که باید کارها به نحو احسن پیش بروند ولی نمیروند٬ پاییندستیها شروع میکنند به ارایه آمار و گزارش از پیشرفتن کار و خوبی اوضاع.
کار خرابتر و خرابتر میشود و زمانی میآید که خرابی اوضاع٬ باعث میشود رودربایستیها کنار گذاشته شود و کنارهگیری مدیر بیکفایت درخواست شود. معمولاً در این مرحله مدیر بیکفایت٬ ریشه اعتراضات را در دروغ و بزرگنمایی افرادی که اخراج شدهاند میخواند٬ یا حتی ناکارآمدی زیردستان. وقتی که سمبه پرزورتر میشود٬ از آنجا که مدیر داستان چند صباحی است که میز مدیریت به او خوش آمده٬ و از آن گذشته اگر آن را ترک کند٬ به معنی واقعی کلمه هیچ است و ناتوان از کسب معاش٬ شروع میکند به پرخاشگری و ابایی هم نخواهد داشت که کل مجموعه را با خودش نابود کند. مدتی بعد پس از مذاکرات٬ وقتی مطمئن میشود که مواجبش قطع نمیشود و جایی درون مجموعه کار بیدردسری برای او در نظر گرفتهاند با طلبکاری میز مدیریت را ترک میکند و ماجرا ختم میشود.
هزینههای وارده اما به مقیاس کار بستگی دارد...
چه باید کرد؟
خواندن روایتی که نیروهای چماق بدست امروز دولت٬ کارگرانی هستند که از شهرهای کوچک حاشیه کشور با حقوق روزانه و بیش از متعارف برای چماق کوبیدن به سر و کول هموطنانشان به تهران آوردهشدهاند مرا به یاد وصیت خواجه قاجار به جانشینش انداخت که «اگر میخواهی در ایران به راحتی سلطنت کنی سعی کن تا مردم گرسنه و بیسواد باشند.»
یا داستان آن کارخانهدار را به یادم میآورد که به جای کارمزد ۱۰۰ دلاری کارگرانش٬ به آنها ۵۰ دلار میداد و به معدود قلچماقهایشان ۸۰ دلار٬ و همان قلچماقها بودند که خوشحال از الطاف صاحب کارخانه٬ حرکات اعتراضی دیگر کارگران را در نطفه خفه میکردند.
حکایت٬ همان حکایت همیشگی داستانهای ماست٬ عده معدودی سرمایه و قدرت همه را گرفتهاند و به پشتوانه آن با انگیختن اقلیتی از همان اکثریت برای سرکوب٬ بر آنها حکم میرانند و از خر مراد پایین بیا نیستند. راه حل قطعی هم مشخص است٬ روشن کردن افکار عمومی از ظلمی که بر همه آنها میرود و امحای آن بازوی بیخرد و حرف شنوی اقلیت سرکوبگر.
این امر البته زمان میبرد و رسانه میخواهد؛ همان رسانههایی که قانون حاکم جلوی مالکیت خصوصیشان را میگیرد و تمام همتش را صرف میکند که چیزی خلاف خواستش از آن پخش نشود و همه چیزش گزارش از وفق امور بودن دنیا داشته باشد و دعوت رعایا به قناعت٬ تاکید بر همان چیزهایی که تاکنون میدانستند و این که برترین و بهترین اند و ترساندنشان از دشمنی که چشم به سرمایههایشان دارد و هر روز برای تصاحب آن نقشه میکشد. رسانهای که ابایی از نشر خرافات اگر در راستای حفظ قدرت باشد٬ ندارد و بد نمیدارد حتی گاهی گزارش بدهد بعضی خوابنما شده و از غایبی ندیده٬ دستور و امضا و تاییدیه میآورند. به لطف همان رسانه موجودی ساخته میشود نادیده و ناشنیده به اسم مردم٬ با افکار و ایدههایی تعریف شده که افکار عمومی خوانده میشوند و مدعیالعمومی که مدافع آنهاست و آنهایی را که افکار عمومی را به تشویش میکشانند مجازات میکند.
اما زمانه دیگر عوض شدهاست٬ رسانهها از انحصار خارج شدهاند و در این دهکده جهانی هر کسی میتواند صاحب رسانه باشد٬ میماند کمی همت که مای نوعی دست به هم دهیم و با تولید محتوا٬ به محو جهل و نادانی عمله ظلم کمک کنیم.
نقلی از تاریخ
سید احمد کسروی٬ مورخ نامدار مشروطه٬ ماجرایی را از دیدارش با شیخ محمد خیابانی (شوهر عمه سیدعلی خامنه ای رهبر امروز ایران) نقل می کند که مرورش این روزها خواندنی است:
روزی در حیاط تجدد با او فراهم نشستیم و من چنین گفتم:«آقا شیخ٬ یک ایرادی که به شما میگیرند و من نیز آن را بد میشمارم آنست که مردانی را که از آغاز جنبش مشروطه در این راه کوشیدهاند شما دور میرانید و بجای آنان کسان بدنام و دشمنان دیروزی آزادی را میآورید.»
گفت:«آن کسانیکه شما میگویید٬ میآیند و در جلوی آدم ایستاده اندیشه خود را پیش میکشند. لیکن این کسان هر چه ما بگوییم٬ بی چون و چرا پیروی خواهند کرد.»
گفتم:«ولی اگر روز سختی برسد آنکسان چون خود اندیشه و باور می دارند ایستادگی نمایند و جان فشانند ولی این کسان در بند هیچی نیستند و همانکه دشمن را تواناتر از شما دیدند بسوی او شتابند.»
گفت:« شما هنوز جوانید و ناآزموده می باشید.»
من دیگر سخنی نگفته برخاستم... [احمد کسروی٬ زندگی من٬ صفحه ۷۵ نسخه pdf]
×××××××××××××××
در آیین موسوی و خرد سیاسی او
گزینه هایی از بیانیه میرحسین موسوی پس از تایید انتخابات که در روز چهارشنبه 10 تیر 1388 منتشر شد (تنها عنوانهای داخلی به بخشهای برگزیده از بیانیه افزوده شده است):
دولت نامشروع است
از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر میبرد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمیپذیرد. دولتی با پشتوانههای ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بیتدبیری، قانونگریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیمگیری و تدوام سیاستهای ویرانگر اقتصادی نداریم، و بیم آن میرود که بر اثر ضعفهای بیشمار ذاتی و عارضیاش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. این چیزی نیست که ما از آن خرسند باشیم، بلکه از آن به شدت واهمه داریم.
به اسلام و صداقت و خرد و قانون و مردم باز می گردیمباید به اسلام باز گردیم، اسلام ناب محمدی که تحجر را بر نمیتابد و تا قیام قیامت برای معضلات جدید بشریت پاسخهای بکر و نو دارد. به اسلامی باز گردیم که ما را به امانت و راستی فرا خوانده است.
به صداقت بازگردیم. چگونه از مردم میخواهیم ایمانهای مذهبیشان را سرمایه اعتماد به ما قرار دهند در حالی که صراحتا به آنان دروغ گفته میشود؟
به خرد بازگردیم. کشوری به عظمت ایران را، با آرمانهایی به بزرگی اهداف انقلاب اسلامی و با دشمنانی به آن سرسختی و کینهتوزی که میشناسیم با دور ریختن سی سال تجربه مدیریتی و انکار ضرورت برنامهریزی و تصمیمات خلقالساعه فردی اداره نمیتوان کرد.
به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کردهایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند.
مردم به حکومتی اعتماد میکنند که آنان را محرم بداند. چرا باید مهمترین مسائل مملکت از مردم پنهان باشد؟ محرم دانستن ملت و شفافیت اطلاعات اولین قدم در راه مبارزه با فساد است، حال آن که مردم ما حتی به اندازه خواندن خبرهای چند روزنامه محرم دانسته نمیشوند.
به مردم بازگردیم. چرا هر گره سهلی را با دندانهای امنیتی باز میکنیم؟ چرا به کوچکترین بهانه، هرکسی را از دایره خودیهایمان دور میکنیم؟ این یکی بیش از اندازه جوان است، آن یکی بیش از اندازه هنرمند است، آن یکی روشنفکر است، این یکی با ما اختلاف سلیقه دارد، آن یکی دانشجوست، این یکی از کار ما ایراد میگیرد، آن یکی به گروه ما تعلق ندارد، آن یکی خیلی شیکپوش است. آنقدر از دور خود میرانیم تا این که تنها میمانیم.
امید به آینده رساترین اعتراض ما ست
تمامی تلاشهایی که این روزها در مخالفت با شما صورت میگیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهنترین تمدنها زاده شدهایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جادهای به درازای تاریخ همه بشریت قدم میزنیم. در این جاده چه بسیار ملتها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سختترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است.
امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.
چه باید کرد تا امید به نتیجه برسد؟1. منش اصلاحی، مستقل و قانونگرا مسئولیت تاریخی ماست که به اعتراض خود ادامه دهیم و از تلاش برای استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست که نگذاریم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمیپسندد استحاله بیابد. مسئولیت انقلابی ماست که اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شهید به یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود. لیکن برای آن که این اعتراض به نتیجهای دلخواه برسد باید چند اصل مهم را رعایت کنیم:
- نظام و انقلاب اسلامی میراث و میوه مبارزات تاریخی دویست ساله شما با استبداد و عقبماندگی است. جمهوری اسلامی نظامیاست که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه اصیلش به اجرا درآید تمامی خواستههای ما را در بر میگیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. اینجانب قویا با چنین وسوسهای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیتهای ارزشمند تحقق نایافتهای است که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها به صورت مطالبهای ملی درآید.
- اسلام آن پوستین وارونهای نیست که برخی مخالفان شما پوشیدهاند. شیوه آنها این است که هر چیز مقدس و مبارکی را به نفع سلیقه خود مصادره کنند، تا جایی که حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم میستانند. اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازیها و کجاندیشیهای آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائیبخش است که اگر به حقیقت و نورانیت آن برسیم دوای تمامی دردهای شخصی و اجتماعی ماست.
- ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد.
- در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچکس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.
- ما در برههای و گریوهای از تاریخ کشور خود قرار داریم که راهحل بسیاری از مشکلات ما قانون است. درست است! قانون همیشه بیعیب نیست. درست است! قانون عرفی قراردادی اجتماعی است و به مانند هر عهد و پیمانی که انسانها با هم میبندند رعایت آن تنها تا زمانی الزامی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد. درست است! مخالف شما قانون اساسی را زیر پا میگذارد، به خلاف نص این میثاق ملی شما را از حق برگزاری اجتماعات محروم میکند، بلکه حتی اگر به نشانه اعتراض پارچهای سبز به دستتان ببندید به رغم اصول متعدد قانون اساسی و قوانین بیشمار عادی، خود آن کسی که مسئول حفظ امنیت است شما را مورد ضرب و شتم قرار میدهد. درست است! متقلبان و دروغگویان تنها به نیت تحمیل منویاتشان در پشت نام قانون سنگر گرفتهاند. لیکن تلاشی که ما وارد آن شدهایم یک مشاجره و تلافیجویی نیست. ما را عصبانیت یا جاهطلبی یا خودپسندی برنیانگیخته است، بلکه حرکت ما اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور است. برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا میدانیم که در فردای نزدیک، زمانی که کوششمان به ثمر میرسد، نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است. این شالودهای است که امروز صبورانه میریزیم تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم.
- سرانجام: وحدت. همه شما را به برادری دعوت میکنم. پیروزی ما در گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است، و در این یکدیگر تمایزی میان ما و مردمی که به دیگران رای دادهاند نیست. حتی آنانی که اینک رو در روی ما به خشونت متوسل میشوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آیندهای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابانها کتک زده است، سعادتمندتر، معنویتر، سالمتر و زیباتر از امروز زندگی کند. رنگ سبزی که ما به عنوان نماد خود انتخاب کردهایم یک معنایش هم این است؛ رنگ سبزی که ما را به اهلبیت نور، اهل بیت راستی، اهلبیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت پیوند میدهد.
2. روش و دستور کار آینده نزدیک
گروهی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلبها و تخلفهای انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع میپیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت و علاوه بر آن در این مرحله مطالبات زیر را دنبال خواهد کرد:
- توقف برخوردهای امنیتی، فوق امنیتی و نظامی با مسائل انتخاباتی و بازگشت کشور به فضای طبیعی سیاسی
- اصلاح قانون انتخابات به نحوی که امکان تکرار تقلبات گسترده را از بین ببرد و بیطرفی نهادهای مجری و ناظر را تضمین کند
- رعایت اصل 27 قانون اساسی در مورد آزادی تجمعات
- آزادی مطبوعات و رفع توقیف از آنها
- فعالیت مجدد سایتهای خبری مستقل
- ممنوعیت مداخلات غیرقانونی دولت در فضای ارتباطی، نظیر اینترنت، پیامهای کوتاه، و جلوگیری از قطع ارتباطات تلفنی و شنود مکالمات مردم و هر گونه تجسس دیگر
- توقف برخوردهای یکجانبه، افترا، دروغپردازی و اهانت در رسانه رسمی کشور
- برخورداری از کانالهای مستقل تلویزیونی در خارج و داخل کشور
- صدور مجوز برای تشکیل جمعیتهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی
- آزادی همه دستگیرشدگان سیاسی، ابطال پروندهسازیهای جعلی امنیتی و دخالت ندادن پروندههای جاری در برخورداری آنها از حقوق اجتماعی