۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

طنز

سخن سردبیر

موضوع شماره پیش رو طنز است. طنز از زمره مقولات سهل‌و‌ممتنع است. از همان چیزهایی که ما همه فکر می‌کنیم قابل هستیم ولی نیستیم٬ مثل مشاوره پزشکی‌دادنمان٬ سیاسی‌بودنمان٬ شاعربودنمان٬ قهرمان بودنمان و خیلی چیزهای دیگر.

سردبیر٬ از آنجا که قرار است این‌ مکان جایی باشد برای تمرین دموکراسی و تساهل و تسامح٬ خیلی بر “طنزناب بودن مطالب طنز تمرکز نکرده‌است و قلمهای مختلف را در ارایه سلایق طنزی‌شان آزاد گذاشته است.


طنز٬ لودگی و مسخرگی

مهران شقاقی

طنز نشان‌دادن چیزهای متناقض و غیرمنطقی است به دیگران و متوجه کردن آن‌ها به طنزآمیز بودن‌ آن چیزها یا رفتارها.

در مقابل لودگی و یا مسخره کردن٬ اختلال روانیی است که کسی با تحقیر٬ دست انداختن و آزار دیگری قصد نشان‌دادن برتری‌اش و ارضای غریزه برتری‌جوییش را دارد؛ مثلاً اعلان این دیگری عیبی دارد و تمسخر آن٬ که البته گفتن یا نگفتنش هم دردی از کسی دوا نمی‌کند.

بسیاری این دو را از هم تفکیک نمی‌کنند و لودگی‌شان را به حساب طنز پردازی‌شان می‌گذارند٬ غافل از این‌که طنزپردازی دخلی به آزار روانی‌دیگری ندارد.

در تاریخ و ادبیات ما طنزپردازان زیادی ذکر شده‌اند٬ از جحیٰ و بهلول و ملانصر‌الدین بگیر تا عبید و حافظ و تا نسیم شمال. از معاصران هم٬ نامِ که باقی خواهد ماند٬ تاریخ باید قضاوت کند.

در میان ما ایرانیان مسخره‌کردن رواج بیشتری از طنز دارد؛ در حالی‌که نکات طنز در زندگی جمعی ما کم نیست و کمی دقت بسیاری از آن‌ها را نمایان می‌کند. بسیاری کارها که ما می‌کنیم٬ به علت این‌که نه از تفکر٬ بل از گوش سپردن به حرف دیگری‌است٬ طنز آلود هستند. چند نمونه ذکر می‌کنم: پنجره اطاقی که هم کرکره دارد٬ هم پرده. میزتوالتی که روی آن مملو از شیشه‌های خالی عطر است. تلفن همراه گران‌قیمت٬ دست کسی که قابلیت‌های آن نمی‌داند و بلد نیست. در خارجه٬ دیدن رستوران ایرانیی که سه مدل پرچم ایران را داخلش نصب کرده٬ یا شنیدن خبر تجلیل از رضاشاه در حاشیه برگزاری کنفرانسی با عنوان بزرگداشت صدسالگی مشروطه. دریافت ایمیلی که حکایت از از آن می‌کند که اینشتین٬ نوروزی را با دکتر حسابی برگزار کرده‌است. خواندن بحثی روی وبلاگی مبنی بر این‌که در حمله اسکندر٬ یونانیان کتابهای گرانسنگ علمی ایران را به یغما بردند و مابقی را آتش زدند و ما را قرن‌ها به عقب بردند. خواندن کتابی که در آن نویسنده {۱} "اثبات" کرده تخت‌جمشید اثری اخیر و ساخته یهودیان است. دیدن حاجیانی که برای زودتر رسیدن به خانه خدا و عبادت٬ تقلب می‌کنند و ...

{۱}http://fa.wikipedia.org/wiki/ناصر_پورپیرار


سیزده

امیر اخلاقی (امارات)


هی به خودم فشارآوردم که چیزی طنزآمیز بنویسم نشد که نشد، اصلاً من را چه به این کارها! در حالت تفکر بودم که ناگاه مکاشفه‌ای حاصل شد و عبید را روبروی خود دیدم؛ با خودم گفتم زدی به هدف، با کلی طمطراق گفتم: «جناب زاکانی، کمی از طنز برایم بگویید شاید که ما را بهره‌ای افتد». همان اولِ کار چند فحش آب‌ نکشیده حواله‌ام کرد که هاله نورِ حولِ سرم به کل زایل شد، گفتم: «چرا؟». گفت: «زهرمار! توی این یک هفته پدرم درآمد از بابت موضوع شما، چند بار روحم را احضار کردند که با اجازه از بالا روح گربه مسلمانای خودم را فرستادم، حالا هم که تو مرا جلوی در خلاء گیر انداخته‌ای، اصلاً تو را چه به طنز و طنازی. اصلاً هیچ فکر کردی چرا موضوع طنز در این “ایرانیانِ ژورچی چی٬ نمره ۱۳ است؟ خوب آقا جان نحسه. یعنی فکر می‌کنید شماره ۱۳ برای این موضوع همین طوری انتخاب‌شده؟! نه جانم! در مورد موضوع٬ شما سعی کن زندگی خودت را بنویسی می‌بینی کلاً شده طنز».

بد جور تو حالم خورده‌بود، گفتم: «حضرت شیخ بیشتر توضیح بدهید». دیدم آهسته آهسته می‌رود و سری تکان‌داد و گفت: «بعد از دست به آب، بعد از دست به آب...» داشتم به جمله‌ی قصارش فکر می‌کردم که از حالت مکاشفه بیرون‌آمدم، درحالی‌که شیر دستشویی در دستم و نمره درِ دستشویی ۱۳ بود.


دنیای ما، دنیای شما

لادن کریمی (مالزی)


تو دنیای آدم بزرگ‌ها طنز یعنی یک مقاله کوبنده در مورد "جایگاه طنز در ادبیات ایران"، تو دنیای ما آدم کوچک‌‌ها طنز یعنی "شِرِک و پرنسس فیونا". تو دنیای شما وقتی طنز خوانده‌می‌شود باید به تلخی آن فکر کرد و آینده جهان و اتنخابات و رفراندوم .... تو دنیای ما هر شب باید حتما مطلب "ابراهیم نبوی" را خواند تا با لبی خندان و روحیه‌ای شاد به خواب رفت و رویا دید. شما وقتی در مورد عشق می‌خواهید مطلب بنویسید، عشق را جدی و خشن می‌کنید ولی ما از عشق می‌نویسیم تا بتوانیم دوباره عطر موهای مادر را احساس کنیم که همیشه عاشق‌است. تو دنیای شماها "خنده‌ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است" همیشه زمزمه می‌شود ولی تو دنیای ما خنده یعنی من زنده‌ام و نفس می‌کشم. شماها وقتی طنز می‌خوانید از هزار جهت خندیدن را تفسیر می‌کنید٬ ما امّا بدون تفسیر می‌خندیم. شماها ... ما ...؛ آخر می‌دانیند...شماها آدم بزرگید و بزرگ فکر می‌کنید٬ ما کوچکیم و کوچولو فکر می‌کنیم.


جزای سخن

مجید آل‌ابراهیم (سوئد)

تا به یاد می‌آورم یا به یادم می‌آورند، کم نبوده‌اند کسانی که٬ با هر چه در توان و چنته داشته‌اند٬ تلاش کرده‌اند تا صدایم را خفه کنند. گاه با تطمیع و تشویق٬ گاه هم با تهدید و تنبیه. ذکر همه بلایا در این چند سطر ناممکن است و سکوت هم نشان از شکست من و پیروزی دشمنان صدا. شاید بازگویی گوشه‌ای از خاطرات٬ راهنمایی باشد برای نسلی که در ابتدای راه است و نسلی که پس از این می آید.

می‌گویند به هنگام تولد سر در لاک خویش داشتم و در سکوتی فلسفی فرو رفته‌بودم و چون پزشکان آن برنمی‌تافتند با ضرباتی بر جایی که قلم شرم دارد از ذکرش، فریاد اعتراضم را به آسمان رساندند و پس از آن با ابزار تحمیق که قراربود روزی رسانم باشد (وبعد لاستیکی از کار در آمد)، صدایم را در گلو خفه کردند. در خردسالی نیز٬ مادر٬ اسبابی بود از برای سرکوب. اگر ذکری می‌کردم از ذکر خیری که پیش از حضور فلانی، پیش از حضورش در جمع، از ایشان می شد؛ در خلوت باید دست به دعا برمی‌داشتم که موجودی فلفل قرمز رنگ تمام شده باشد و نوبت سیاهش رسیده‌باشد(که کمتر سوزان بود) و چه بیهوده دعایی که انگار منزل را بر معدنش بنا کرده‌بودند. پدر نیز در این سرکوب سعی تمام داشت. به یاد دارم در ایام نوروز همچون کودکان معصومِ دیگر سعیِ بلیغ در پاکسازی هر آنچه خوردنی است٬ داشتم. روزی در این راه اهتمام می‌ورزیدم که پدر دو دستگیره‌ی دو طرف سرم را به دستان مهربانش گرفت و با محبت و آوازی خوش٬ گفت که بگذار چیزی هم برای درازگوشی که به میهمانی می‌آید باقی بماند. وقتی دایی مهربانم ٬که خدایش رحمت کناد٬ از در درآمد و من با حیرت پرسیدم که «پدر جان٬ این همان درازگوشی است که ذکر خیرش بود؟» تا چند روز امکان نشستن بر همان موضع فوق الذکر٬ ناممکن شد. گویا فقط مادر در شناسایی مخرج کلام تبحر داشت چون آن پزشک و این پدر هر دو راه غلط رفتند.


«کلثوم ننه»٬ نمونه یک ایرانی نوعی

محمد خواجه پور (ایران)


بیشتر بزرگان ادب فارسی زبانی تیز و دستی در طنز داشته‌اند. اما آنان اغلب طنازی را دون شان خود می‌دانستند و جز عبید زاکانی کمتر ادیب مشهوری کتاب خاص طنز و مطایبه دارد. از این رو ریشه‌های طنز فارسی بیشتر در میان دیوان‌های شاعران جستجو شده است. در میان این خیل اما کتابی است که تمام آن به طنز است. این کتاب هر چن ددر اواخر صفویه نوشته شده است اما اغلب مسائل مطرح شده در آن مشکلات جامعه امروز ما هم هست و از آن گذشته زبان آن همچنان زنده است. کتاب «کلثوم ننه» یا «عقاید النسا» را آقا جمال خوانساری یکی از مراجع دینی اواخر صفویه نوشته است. این کتاب بر اساس نقیضه‌نویسی براساس باب‌های مختلف رساله احکام زنان نوشته شده است.

شاید بتوان «عقاید النسا» را کتابی در حد «اخلاق‌الاشراف» عبید زاکانی دانست. در دوره صفویه که قشری‌گری مذهبی اوج گرفته بود نوشتن این کتاب٬ آن هم توسط یک عالم دینی می‌تواند ظرفیت‌ بالای طنز در جامعه ایرانی آن زمان را نشان دهد. جالب این که با معیارهای امروزین «کلثوم ننه» یک کتاب ممنوعه و غیر قابل چاپ است. اگر بخواهید نگاهی از درون به جامعه ایرانی داشته باشید، «عقاید النسا» و «زهر الربیع» کتاب‌های کمتر شناخت شده‌ای است که می‌تواند دیدی واقع‌گرایانه‌تر از ایران دوره قبل از گذار به مدرنیته را به شما بدهد.


خاطره؛ مبصر کلاس

محمد معینی

محصل دوره ابتدایی بودم و مبصر کلاس. معلم‌مان مریض شد و بستری. ما بچه‌ها رفتیم به عیادت. قرار شد من که معمولا انشای خوبی هم می نوشتم، از طرف جمع صحبت کنم. بعد از صحبت‌های اولیه و معمول گفتم: «آقا معلم! ما این جا آمدیم خدمتتان تا حالتان را بپرسیم و خدمت‌تان "قضای حاجت" کنیم». حس کردم معلم‌مان یک لحظه جا خورد و البته کسی هم چیزی به من نگفت. بعدتر خیلی تلاش کردم تا بگویم منظور من از "قضای حاجت"، "ادای تکلیف" بود اما قدری دیر شده بود!

خاطره البته مربوط به یکی از همکاران سابق است و مال من نیست.


جشنواره طنز
پیام صفوی

جایزه اول این جشنواره تعلق می‌گیرد به جناب آقای ایرج پزشک زاد: اوستاد اوستادان طنز معاصر ایران و نویسنده کتابهای بوبول، حاج مم‌جعفر خان در پاریس، ماشاالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید، خانواده نیک‌اختر، پسر حاجی‌باباجان، جاودانه اثر دایی‌جان‌ناپلئون و... . استاد در سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمده‌اند و دانش‌آموخته حقوق در ایران و پاریس می‌باشند که از اوایل دهه‌ی سی کار نویسندگی را آغاز کرده‌اند. با توجه به اقامت استاد در فرانسه٬ جایزه ایشان که عبارت است از یک مجموعه ۷۹۵ تایی کتاب، مشتمل بر یک نسخه از کلیه چاپهای غیرمجاز کتاب دایی‌جان ناپلئون در طی ۳۰ سال اخیر، به آدرسشان در فرصت مغطزی ببخشید مقتضی ارسال خواهدشد.

جایزه دوم تعلق می‌گیرد به زنده یاد کیومرث صابری معروف به گل آقا :بزرگمرد طنز معاصر ایران که در کنار تمام نوشته‌ها و کتابهای بیشمارش بیش از هر چیز با عنوان گل آقا محبوب مردم ایران شد. بزرگمردی که به حق، لقب پدر طنز ایران پس از انقلاب شایسته و برازنده کسی جز او نیست؛ چرا که هفته نامه گل آقا دانشگاهی بود برای شکوفایی بسیاری از طنزنویسان و کاریکاتوریست‌های مطرح امروز. کیومرث صابری با اسامی گل آقا، شاغلام، مم صادق، عیال مم صادق، مش رجب و غضنفر در مجله گل آقا به بیان نظرات و انتقادات خود در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی می پرداخت و هر هفته مهمان دردانه خانه‌های هزاران ایرانی بود تا لبخند را به آنها هدیه دهد. جایزه ایشان هم٬ که یک عکس تمام قد سه متر پهنا و دو متر درازا از آقای حسن حبیبی٬ مرد اول صفحات گل آقا است، تقدیم می‌گردد به دختر ایشان٬ که بزنم به تخته٬ ایشان هم انگار تمام شیرینی های گل آقا را خورده‌اند و عکسشان را باید در همچین قابی جا دهیم.

جایزه سوم هم به علت رو دربایستی هیات انتخاب کننده و جلب نظر طرفداران دو آتشه ایشان ، تعلق می‌گیرد به رهرو خلاف ببخشید خلف دو بزرگوار دیگر آقای ابراهیم نبوی. جایزه ایشان هم چون این روزها مداوم مشغول انرژی سازی در فیس‌بوک هستند به آدرس فیس‌بوک‌شان ارسال می‌شود.در انتها گرامی داشته میشود: یاد و نام مجله توفیق و خاندان توفیق که از پیشگامان چاپ مجلات طنز در ایران بودند.

وصله سفارشی سردبیر: به سفارش سردبیر محترم و جهت تکمیل تذکره ،یک دیپلم افتخار هم تقدیم می‌شود به طنزنویس رعنا و بلند بالای لندن نشین ؛ ببخشید اسم ایشان در موقع تایپ پاک شد.به نظرم کار٬ کار انگلیسهاست!


طنز٬ زبان پر نفوذ

محمود بی‌تا

اول طنز شکل گرفت یا شوخی یا بالعکس؟ زیاد مهم نیست! مهم این‌است که ما ایرانی‌ها ید طولایی در این دو مقوله داریم. غربی‌ها را نمی‌دانم٬ اما درهر جمع ایرانی٬ چه داخل کشور و چه خارج، وارد که شوید با این‌که دیگری٬ یا شما را دست‌بیندازند، یا به طعنه چیزی نثارتان کنند، حتماً و حتماً و هر روز برخورد دارید. چه اندازه این دو مقوله در جمع‌های ایرانی یا در آثار ادبی‌مان از هم تفکیک می‌شوند (طنز و شوخی) و تعریف طنز
از شوخی و لود‌گی سوا می‌افتد هم انگار برای‌مان مهم نیست. دیوان ایرج میرزا طنز است یا هزل یا در پاره‌ای لودگی؟ یا سعدی٬ حافظ یا عبید کدام یک در این مقوله موفق‌تر بوده است؟ اصلاً کارکرد طنز چیست؟ آیا در همین روایت شیرین و خوشش نیست که باعث بی‌شمار طرفدارانش شده است؟ حتی شاعری چون شاملو با آن زبان آرکاییک باز‌هم در اواخر عمر به این شیوه روی می‌آورد و سفرنامه‌ای به زبان قجری و کهنه اما طنز روایت می‌کند. آیا این‌که نخبگان جامعه‌ی ایرانی زبان و آثارشان به سمت‌و‌سوی طنز رفته٬ دلالت به کارایی و نفوذ آن در همه‌ی قشرها ندارد؟

هیچ نظری موجود نیست:


تمام حقوق مطالب این وب‌لاگ، برای نویسندگان آن محفوظ است.
استفاده از مطالب در اینترنت، با آوردن نام نویسنده و نشانی وب‌لاگ آزاد است.
2009©

Counter