آزاده عصاران
« تعبیری برای "ما مردها، ما زنها" قائل نیستم.»
این را در جواب از یکی دونفری گرفتم که از آنها خواستم برای این شماره، مطلب بنویسند.
شاید آنها و بعضی کسانی که احتمالا به نوعی دیگر با این موضوع چندان موافق نبودند، برداشتشان از موضوع این بوده که قرار است در این شماره از همان پردهکشی قدیمی بگوییم و با نگاه تبعیضآمیز درباره زنان و مردان بنویسیم که مدتهاست با آن مبارزه میشود.
جبههگیری بعضی از کسانی که با این موضوع مخالفت میکردند از همان لحظه اول که "موضوع" را میشنیدند، مشخص میشد. شاید حتی حاضر نبودند بیشتر، عمیقتر و بدون پیشزمینه در این مورد بخوانند یا بدانند تا در جریان موضوع شماره هفتم قرار بگیرند.
شاید اینها بخشی از همان نشانههایی باشد که بین عموم در مورد واژه" فمینیسم" وجود دارد؛ مخالفت و پافشاری برای مبارزه با هر دیدگاهی که احساس شود بار سنتی درمورد تفاوتهای مرد و زن با خود دارد.
برای این شماره و این موضوع قرار شد هرکسی از دید خود در مورد خودش مواردی را بگوید که جنس مخالف یا نمیداند یا در موردش اشتباه میکند؛ راهی برای شناخت و معرفی و انتقاد از خود.
حتی با این مورد که دو شماره مردانه و زنانه منتشر شود، مخالفت شد درست به همین دلیل که "تعبیری" برایش قائل نبودیم. قرار شد روایات شخصی هر کدام از ما "زنها و" مردها" در این شماره بیاید و حتی اگر اعتقادی نداریم به این "ما" بیان کنیم به چه چیزی "اعتقاد" نداریم؟
ممکن است بعضی از کسانی که بخشهایی از این سطرها را نوشتهاند، دچار سوءتفاهم شده باشند که فرصتی دست داده برای بیان افکاری در مورد جنس مخالف که در جمعهای خودی میگویند و میخندند. اگر شرایط و وظایف کار سردبیری در بحثهای گذشتهمان مشخص شده بود، این مطالب را با " اختیار تعریف و تایید شده" کنار میگذاشتم یا با نویسنده در موردشان بحث میکردم.
ولی به دلیل اینکه گروه معتقد به " آزادی بیان" است و اعضا اعتقاد داشتند این آزادی ممکن است با سختگیری سردبیر همراه با "انگیزه" افراد خدشهدار شود، مسوولیتش را به عهده خود نویسندگان میگذارم.
ما زنها؛ منطق
مریم اقدمی (هلند)
« تعبیری برای "ما مردها، ما زنها" قائل نیستم.»
این را در جواب از یکی دونفری گرفتم که از آنها خواستم برای این شماره، مطلب بنویسند.
شاید آنها و بعضی کسانی که احتمالا به نوعی دیگر با این موضوع چندان موافق نبودند، برداشتشان از موضوع این بوده که قرار است در این شماره از همان پردهکشی قدیمی بگوییم و با نگاه تبعیضآمیز درباره زنان و مردان بنویسیم که مدتهاست با آن مبارزه میشود.
جبههگیری بعضی از کسانی که با این موضوع مخالفت میکردند از همان لحظه اول که "موضوع" را میشنیدند، مشخص میشد. شاید حتی حاضر نبودند بیشتر، عمیقتر و بدون پیشزمینه در این مورد بخوانند یا بدانند تا در جریان موضوع شماره هفتم قرار بگیرند.
شاید اینها بخشی از همان نشانههایی باشد که بین عموم در مورد واژه" فمینیسم" وجود دارد؛ مخالفت و پافشاری برای مبارزه با هر دیدگاهی که احساس شود بار سنتی درمورد تفاوتهای مرد و زن با خود دارد.
برای این شماره و این موضوع قرار شد هرکسی از دید خود در مورد خودش مواردی را بگوید که جنس مخالف یا نمیداند یا در موردش اشتباه میکند؛ راهی برای شناخت و معرفی و انتقاد از خود.
حتی با این مورد که دو شماره مردانه و زنانه منتشر شود، مخالفت شد درست به همین دلیل که "تعبیری" برایش قائل نبودیم. قرار شد روایات شخصی هر کدام از ما "زنها و" مردها" در این شماره بیاید و حتی اگر اعتقادی نداریم به این "ما" بیان کنیم به چه چیزی "اعتقاد" نداریم؟
ممکن است بعضی از کسانی که بخشهایی از این سطرها را نوشتهاند، دچار سوءتفاهم شده باشند که فرصتی دست داده برای بیان افکاری در مورد جنس مخالف که در جمعهای خودی میگویند و میخندند. اگر شرایط و وظایف کار سردبیری در بحثهای گذشتهمان مشخص شده بود، این مطالب را با " اختیار تعریف و تایید شده" کنار میگذاشتم یا با نویسنده در موردشان بحث میکردم.
ولی به دلیل اینکه گروه معتقد به " آزادی بیان" است و اعضا اعتقاد داشتند این آزادی ممکن است با سختگیری سردبیر همراه با "انگیزه" افراد خدشهدار شود، مسوولیتش را به عهده خود نویسندگان میگذارم.
ما زنها؛ منطق
مریم اقدمی (هلند)
با همین عنوانی که انتخاب کردهام باید زده باشم زیر هر چه منطق است. ما زنها، شما مردها و هر چه کلیشه دیگر شبیه این مثل ما سفیدها، شما سیاهها، ما ایرانیها، شما عربها، ما زمینیها، شما مریخیها، ما مسلمانها، شما یهودیها؛ همه و همه پر از آن تعمیمهای خطرناک غیرمنطقی و نامعقول هستند.
به قول اندیشمندی همه تعمیمها خطرناک هستند، حتی همین تعمیم. شما مردها از خرید رفتن متنفرید، ما زنها از نظم و تمیزی خوشمان میآید. ما زنها حرف میزنیم، خیلی زیاد. شما مردها لپتاپ به دست جلوی تلویزیون ولو میشوید. اما پویا عاشق خرید است و در خانه مریم هیچ چیز سرجایش نیست. فرهاد خیلی حرف میزند و سحر لپتاپش را یک لحظه هم زمین نمیگذارد. منطق میگوید همین مثالها کافی است تا کلیشهها را کنار بگذاریم و دیگر از ما زنها و شما مردها حرف نزنیم. اما همین تعمیمها چیزهای خیلی کلی دیگری هم میگویند، مثل اینکه شما زنها منطق ندارید. حالا اینکه این منطق چه هست و آیا همه از یک منطق حرف میزنند یا منطقهای متفاوت، بماند. این هم بماند که آیا اصلا این منطقی بودن ارزش است یا ضد ارزش که به خاطرش شماتت کنند یا از نداشتن احتمالیاش ناراحت شویم. اما در هر حال این کلیشهها میگویند ما زنها منطق نداریم و میگذارند کنار شواهد دیگری مثل احساساتیگری و غیرعقلانی بودن و شواهد دیگر. حالا اگر همه این کلیشهها را یک شَبه برداریم و به جای ما و شما "بعضی از ما" و "بعضی از شما" بگذاریم، چه میشود. کلیشهها که طبقهبندیهای ذهنی ما هستند و با گذشت سالها، اجتماعی شدهاند. آیا بعد آن شب رویایی کلیشهزدایی، هنوز هم اگر مردی با دامن در انظار عمومی ظاهر شود مسخرهاش نخواهند کرد و یا پشت سرش حرفهایی نخواهند زد؟ آیا دیگر زنداییام به منٍ پنج ساله نخواهد گفت، نیشات را ببند... دختر که نمیخندد؟
نه، هر چه فکرش را میکنم این دیوار بین ما و شما آنقدر بلند است که هیچ منطقی به آن کارساز نیست. آشفتهگوییهایم را هم ببخشید؛ بعضی از ما زنها عادت داریم بلند بلند فکر کنیم.
ما مردها، حمام
محمد خواجهپورما مردها خیلی دِلمان میخواهد خوشتیپ باشیم. اما نمیخواهیم خوشتیپ بودن یک کار وقتگیر باشد. حمام رفتن یک کار شاق است. فکر نمیکنم حتی دیکاپریو هم به راحتی تن به حمام رفتن بدهد. حمام بیشتر جایی برای آواز خواندن است تا نظافت کردن. البته مردهای استثنایی هم وجود دارند که برای خوشتیپ بودن وقت میگذارند اما بیشتر به نظر میرسد ما معتقدیم خوشگل بودن یک کار تمام وقت است که میشود کارهای بهتری را به جای آن انجام داد.
من مردانی را با این توانایی که هر صبح حمام و اصلاح کنند، صبحانه بخورند و کتوشلوار بپوشند، مردهایی بیش از حد کاملی میدانم که فقط در سریالهای تلویزیونی و کتابهای رواشناسی پیدا میشوند.
من مردانی را با این توانایی که هر صبح حمام و اصلاح کنند، صبحانه بخورند و کتوشلوار بپوشند، مردهایی بیش از حد کاملی میدانم که فقط در سریالهای تلویزیونی و کتابهای رواشناسی پیدا میشوند.
زنها! کدام زنها؟ همان زن شمالی که پاچههای شلوارش را زده بالا و پستانهای گندهاش زیر لباس گشاد گُلدارش ولو شده و چکمه پلاستیکی پوشیده و رفته سر شالیزارش؟ یا مادر پیرش که سیگار اِشنو می کشد؟ یا دخترش که پای ماهواره نشسته و عاشق خوانندههای تُرک است؟ یا آن خانم مهندس ایرانی که الان در تورنتو با دوستانش در یک رستوارن سوشی میخورد؟ یا سکینه خانوم بیسواد ما که بعد از سه تا بچه لولههاش را بست و با وجود کمردرد هنوز میرود خانههای مردم را میساید و از شوهر بیمارش هم کتک میخورد؟ یا فاطمه رجبی که تنها یک چشمش را از زیر چادر میبینی اما گفته اگر سایتاش را ببندند میرود در خیابانها فریاد میزند؟ یا من که مثلا اعتقاد دارم همه آدمها، حتی زنها "چندهمسر" هستند و همکار مَردم حرفم را قبول نداشت و میگفت من نماینده زنها به شکل معمول نیستم و "ذات زنانه" از لحاظ عاطفی نمیتواند "چندهمسر" باشد اما مردها میتوانند. هرچه هم مثال میآوردم از خود و دیگر دوستانم و بیهوا پته خودم را میریختم روی آب، قبول نمیکرد و اصرار بر" ذات زنانه" داشت.
یا آن زنی که دوست من است، اما اعتقاد دارد "خدا یکی و مرد یکی" و زنهای خوب میتوانند بر خود کنترل داشته باشند و دل مَردشان را نشکنند و" تکهمسر" باشند؟
نه! من اصلا نمیدانم از کدام "زن" حرف میزنیم. زنها، آدمها، سیاه، سفید، زرد، فقیر، غنی، مسلمان، مسیحی، بیخدا، روسپی، پرهیزگار، همجنسگرا، دگرجنسگرا و... هر کدام یکی از رنگهای منشور هزار رنگ طبیعتاند. ذات زنانهای در کار نیست، همانطور که ذات مردانهای در کار نیست. ما زنها شدیم "ما زنها" چون ذهن آدمها با دستهبندی کردن و برچسبزدن راحتتر کنار میآید و از ازل تا ابد یک اتفاقهایی در اجتماع میافتد که آدمها به هر انسانی که آلت انسانی زنانه داشته باشد یا ظاهری "زنانه"، یکسری خصوصیات میبندند تا خیال خودشان را راحت کنند؛ همانطور که به مردها یکسری خصوصیات میچسبانند. اینطوریست که میشویم" ما زنها و شما مردها".
یا آن زنی که دوست من است، اما اعتقاد دارد "خدا یکی و مرد یکی" و زنهای خوب میتوانند بر خود کنترل داشته باشند و دل مَردشان را نشکنند و" تکهمسر" باشند؟
نه! من اصلا نمیدانم از کدام "زن" حرف میزنیم. زنها، آدمها، سیاه، سفید، زرد، فقیر، غنی، مسلمان، مسیحی، بیخدا، روسپی، پرهیزگار، همجنسگرا، دگرجنسگرا و... هر کدام یکی از رنگهای منشور هزار رنگ طبیعتاند. ذات زنانهای در کار نیست، همانطور که ذات مردانهای در کار نیست. ما زنها شدیم "ما زنها" چون ذهن آدمها با دستهبندی کردن و برچسبزدن راحتتر کنار میآید و از ازل تا ابد یک اتفاقهایی در اجتماع میافتد که آدمها به هر انسانی که آلت انسانی زنانه داشته باشد یا ظاهری "زنانه"، یکسری خصوصیات میبندند تا خیال خودشان را راحت کنند؛ همانطور که به مردها یکسری خصوصیات میچسبانند. اینطوریست که میشویم" ما زنها و شما مردها".
زنان و مدرنيزهکردن اقتصاد سنتی
من باور دارم که زنها از نظر مديريت اقتصادی بهتر از مردها هستند. دستکم در اندازهای که دور و اطراف خودم را ديدهام به اين حرف از جنبه کلیاش اطمينان دارم. برخلاف انتظار که نظام نابرابر اجتماعی ما در ايران اين ظرفيت را ناديده گرفته، اما جنبههای مختلف مديريت اقتصادی زنانه به راه خودشان ادامه دادهاند و در تار و پود جامعه ايرانی نفوذ کردهاند. از دو دیدگاه میشود اين باور را به آزمون گذاشت؛ جنبه اول اين است که در جامعه هنوز سنتی ايرانی، طلا و جواهرات همچنان بخش عمدهای از اقتصاد خانوارها را تشکيل میدهند و به عنوان ارز رايج در بازار زنان داد و ستد میشوند. اين را بگذاريد در کنار هنجارهای اجتماعی جامعه ايرانی که در آن استفاده مردان از طلا و جواهر اتفاق نادری به شمار میرود. جنبه دوم هم اين است که خريد و فروش طلا و جواهرات که تابعی از نياز خانوارها برای تأمين منابع مالی يا ذخيره آن است و بر افتوخيزهای بازار اين کالا تأثير میگذارد، بهطور عمده در دست زنان است. حدس من اين است، مقاومتی که در برابر حرکتهای اجتماعی زنان ايرانی میشود به طور خاص بر مبنای رقابت برای چیرگی بر حوزه مديريت اقتصادیست. شايد بشود گفت حرکتهای اجتماعی زنان، در حال مدرنيزه کردن رويهای سنتیست که قرنها تجربه و دانش اجتماعی در آن نهفته است. ورود زنان به حوزههای اجتماعی به آنها امکان میدهد تا دانش اقتصادی سنتیشان را به ابزارهای مدرن مجهز کنند و ناچار با پشتوانه تجربه طولانی مدتی که در اين حوزه دارند در تغييرات اجتماعی مهمتر اثرگذار باشند.
روایت ما زنها: مردها
در عهد نوجوانی- که میشود همین چندسال پیش- جایی خوانده بودم که مردها موقع روشن کردن کبریت، سر چوب کبریت را به سمت خودشان میکشند و زنان برعکس. مردها موقع نگاه کردن به ناخنهایشان، دستشان را مشت میکنند و مشت بسته را میچرخانند تا ناخنها را بنگرند. زنان اما، انگشتها را ازهم باز میکنند و به ناخنهای دست باز کشیده شده مینگرند. مردها ساعت مچیشان را از روی دست و زنها از پشت دست با چرخشی صد وهشتاد درجه نگاه میکنند.
حالا که جوانی گذشته، همین تازهگیها البته، فهمیدهام ساعت و ناخن و دست بهانه است. خانواده، جامعه و جهان روایت، مفاهیم و قرائت مردانه و زنانه را دیکته میکنند. حالا شما بیا و زن باش و مرد و مردی و مردانگی و نامردی را به چالش بکش. کبریت است؛ فقط یادت باشد، ازهر طرف که بکشی، آتش که به پا میکنی هیچ، یکهو دیدی خودت هم گٌر گرفتی.
حالا که جوانی گذشته، همین تازهگیها البته، فهمیدهام ساعت و ناخن و دست بهانه است. خانواده، جامعه و جهان روایت، مفاهیم و قرائت مردانه و زنانه را دیکته میکنند. حالا شما بیا و زن باش و مرد و مردی و مردانگی و نامردی را به چالش بکش. کبریت است؛ فقط یادت باشد، ازهر طرف که بکشی، آتش که به پا میکنی هیچ، یکهو دیدی خودت هم گٌر گرفتی.
نگاه زنان و مردان
مهران شقاقی
نظرات پای عکسهای پروفایل فیسبوک برخی دوستانم را اتفاقی انتخاب کردهام و اینجا میآورم:خانمها: خیلی خوشگل، مثل همیشه، وای چه ناز، آخِی، خیلی سکسی هستی، بَهبَه چه ناز شدی، من عاشق این عکستام خوشگل، دختر چه میکنی با ملت، بهبه آدم کیف میکنه، خوشگلی هَوارتا، این دیگه آخرشه، چه نازِ، چقدر صورتی بهت میاد خوشگله، تو این لباس عالی شدی...آقایان: سخت نگیر بر میگرده، اوخ اوخ، این همه عکس خوب ازت میگیرم، اینا چیه میگذاری؟ این اّداها فایدهای نداره، دَمت گرم مصطفی! چرا اینقدر اخم کردی؟ هههههه، قیافهات داره کپی بابات میشه، چه غلطها، خوبی تو؟ وای این چه ترسناکه، چرا عکسات رو عوض کردی؟ بابا خَفَن، این چه وضع وایسادنه آخه؟ با چشمهای چَپولی زُل زدی به دور که چی بشه؟ چند وقت انفرادی بودی؟ چرا اینقدر جدی؟
زنی گفتن، مردی گفتن
کلاس سوم راهنمایی چند ساله میشود؟ همان ساله بودم. زویا موهایش را از تَه تراشیده بود. موهای من همیشه کوتاه بود اما از آن مدلهای کوتاه آن سالها؛ کوپ مثلا.
مادرم گفت موهایت را تراشیدی شب برو همانجا که موهایت رفتند. مرغاش یک پا داشت. البته طفلک هیچوقت نگفت: " زنی گفتن، مردی گفتن." فقط میگفت نه.
بزرگتر شدیم و دوران عاشقیتهای دبیرستان و سالهای اول دانشگاه بود. همیشه حرف اول حضرات دوست پسربود: «دختر باید موهاش بلند باشه». و من نمیفهمیدم چرا هیچکدام از اینها- جدای اینکه به عقلشان نمیرسید به طرف مقابل اختیار انتخاب قیافهاش را بدهند- نمیفهمند که زن با موی کوتاه یا حتی بدون مو خیلی هم زیباتر است.
میشود بحث کرد که تعاریف آدمها از زیبایی متفاوت است؛ اینکه در فرهنگ ما و احتمالا خیلی فرهنگهای دیگر، زیبایی زن را به موهایش پیوند زدهاند و این کاسِبی مو، از شامپو و نرم کنندهاش گرفته تا رنگ، مدل، گیره و کِش، اینقدر پر رونق است. شخصی است دیگر؛ زور که نیست.
فقط امان از آن احترام به انتخاب طرف که کمیاب است. حالا همه اینها به کنار، من که کار خودم را کردم و بالاخره یکبار موهایم را از ته تراشیدم و بازهم اینکار را خواهم کرد. نه از زن بودن من چیزی کم شد نه زیباییام که تازه خودم را هم زیباتر میدیدم؛ همهاش توی کله است، نه بیروناش.
مردان بدون زنان
رودابه برومند (آمریکا)
ما زنها سعی زیادی در تعبیر رفتارهای مردان داریم. پاسخ گاهی خیلی ساده است. ولی مردان نیز چنین چیزی را گاهی تجربه میکنند.یک همکار داشتم که پسر بدخُلق و انسانگریزی بود. من خُلق و خویاش را به حساب جوانیاش می گذاشتم. خودش به شوخی میگفت این خاصیت رگ سرخپوستی است که دارد. همکاران و اربابرجوعهایمان همه ساکن یک محله بودیم و همه از کار همدیگر خبر داشتیم. مثل این بود که در یک ده بزرگ زندگی و کار میکنیم، با تمام خصوصیات و ماجراهای زندگی در یک محیط بسته و پراز فضولی. یکی از ماجراهایی که سر همه را گرم میکرد، داستانهای عاشقانه و به هم خوردن روابط بود. در طول آن چند سال، دخترکان بسیاری پیش چشمان کنجکاو مردم این محل، عاشق و فارغ شدند. داستان همگیشان یکجای بهخصوص بههم خیلی شبیه بود؛ آنجا که میخواستند از تمام حرکات و حالات طرف مقابل نتیجه بگیرند که مرد قصهشان به چه چیزی فکر میکند یا چقدر جای امیدواری هست؟
این همکار ما بیش از هر کسی به این حدس زدنها و تقلاها برای کشف راز دل معشوق میخندید تا نوبت خودش شد. یک روز بیمقدمه و پریشان آمد و شروع کرد به گفتن از دختری که از روزها و سالهای مدرسه میشناسد، و همیشه میخواسته او را به دست بیاورد و به تازگی او را دیده و صبرش تمام شده. همانجا هم نشست و نام دختر را از طریق اینتنرنت پیدا کرد و با دیدن اطلاعات بیشتر و عکسهای دختر بدجوری داغ دلش تازه شد. یک ایمیل هم نوشت و برایش فرستاد. روزها گذشتند اما خبری از پاسخ دختر نبود، تا یک روز تلفن من زنگ زد. همکارم بود و می پرسید، اگر آدرس اینترنتی کسی ایمیل تو را قبول نکند، معنی اش این است که آن شخص به هیچ عنوان تمایلی به تماس با تو ندارد؟ دلم خیلی سوخت؛ از تصور اینکه چقدر دلش سوخته و صبرش تمام شده، با اینکه همیشه با بدجنسی بیطاقتی دختران اطرافش را تمسخر میکرد، از شنیدن صدای نگراناش کلافه شدم و دلداریاش دادم. باز هم چند روز گذشت تا بالاخره یک روز با لبخندی کج به سراغام آمد و گفت که بالاخره پاسخی دریافت کرده. دختر اول معذرت خواسته بود که به خاطر نقص فنی وبسایت محل کارش، تمام ایمیلها را پس از یک ماه دریافت کرده و اینکه او نیز همیشه علاقهٔ متقابل داشته، ولی حالا کسی در زندگیاش است و ادامهٔ این ارتباط فعلا برایش مقدور نیست. با اینکه پایان خوشی نبود، همکارم پس از این ماجرا با قصه عشق دیگران مهربانتر شد. دیدن روی انسانی این دوست و همکار چیزی را بین ما کمرنگ کرد و آن خطی است که بین خودمان با عنوان "ما مردها، ما زنها" میکشیم. گاهی نیز قصه اینطوری میشود؛ "ما آدمها".
شما و ما
مجید آلابراهیم (سوئد)
شما زنها: مادر قدرت جادویی داشت. هر خواستهای که با سَد عظیم امتناع پدر روبهرو می شد پس از جلب نظرش - با هر مشکل و دردسری که بود- تصویب و اجرایی میشد. دیر یا زود و بیسوخت و سوز. پدر هنوز ناراضی بود؛ ولی خواست مادر عملی می شد؛ و من نمی دانستم چرا؟
نظریه پدرم مبنی بر "آدم نشدنام" موافقان پروپا قُرصی داشت و این فقط مادر بود که میگفت این دگردیسی پس از ازدواج ممکن است و من مانده بودم چه اکثیری است که مرا هم آدم میکند. ازدواج پس از نوشاندن آن اکثیر جادویی که جَد همه مردان را " آدم" کرد، جواب سوال اولام را داد و پس از آن سه چیز را هم در سیاست، اقتصاد و علوم اجتماعی یادم داد؛ اول، اثر مقاومت نرم و مداوم بیش از قوه قهریه مقطعی است. دوم، اصل عرضه و تقاضا شوخی بردار نیست؛ عرضه کم مساوی است با قیمت بالا. و سوم اینکه زنان، اقتصاددانانی سیاستمدارند بهخصوص وقتی پای معامله با مردان به میان میآید.
ما مردها: دوستی پرسید در چه زمینهای فعالیت میکنی؟ جواب را که شنید خندید و گفت که فرق یک مرد با یک پسربچه فقط در ارزش اسباب بازیهایشان است؛ تو مرد بزرگی هستی.
نظریه پدرم مبنی بر "آدم نشدنام" موافقان پروپا قُرصی داشت و این فقط مادر بود که میگفت این دگردیسی پس از ازدواج ممکن است و من مانده بودم چه اکثیری است که مرا هم آدم میکند. ازدواج پس از نوشاندن آن اکثیر جادویی که جَد همه مردان را " آدم" کرد، جواب سوال اولام را داد و پس از آن سه چیز را هم در سیاست، اقتصاد و علوم اجتماعی یادم داد؛ اول، اثر مقاومت نرم و مداوم بیش از قوه قهریه مقطعی است. دوم، اصل عرضه و تقاضا شوخی بردار نیست؛ عرضه کم مساوی است با قیمت بالا. و سوم اینکه زنان، اقتصاددانانی سیاستمدارند بهخصوص وقتی پای معامله با مردان به میان میآید.
ما مردها: دوستی پرسید در چه زمینهای فعالیت میکنی؟ جواب را که شنید خندید و گفت که فرق یک مرد با یک پسربچه فقط در ارزش اسباب بازیهایشان است؛ تو مرد بزرگی هستی.
موهای کوتاه من، مردانه نیست
معصومه ناصری (هلند)
معصومه ناصری (هلند)
چند سال پیش با جواد منتظری دوست عکاسمان، ته یک مهمانی کمی در مورد فمینیسم، حجاب، برابری، زنانگی و مردانگی و این مفاهیم حرف زدیم و بحث کردیم. چند وقت بعد دیروقت به من تلفن کرد گفت دارد کتابی را ترجمه میکند که اسمش "ذن عکاسی" است و همان وقت شب به جملهای برخورده بود که میخواست عطف به بحثهای گذشتهمان برای من بخواند.
خب معلوم است که اصل جمله یادم نیست و اصل کتاب را هم الان ندارم ولی مفهوماش این بود که با انگارههایی که ما از زن و مرد در ذهن داریم، زن مطلق یا مرد مطلق، انسان جذابی نیست. انسان، ترکیبیست از زن و مرد و میزان رفتارها کنشها، واکنشها، حسها و کارهای موسوم به زنانه یا مردانه در این دو اگر به میزانی از تعادل برسد ما با انسان، انسانتری روبرو هستیم.
"ما زنها، ما مردها"یی وجود ندارد. هیچ خطی این وسط نیست که ما یک طرفاش ایستاده باشیم و آنها طرف دیگرش که بتوانیم به روشنی بگوییم ما چنینیم و آنها چنان. برای همین است که با اصل این موضوع کمی مشکل دارم.
تا آنجا که در حیطه ویژگیهای فیزیکی است روشن است که ما زنها "چنینیم" و شما مردها "چنان" اما از این نقطه روشن که بگذریم دیگر هیچ قاعده روشن جهان/ انسانشمولی وجود ندارد.
من زنم، مادرم زن است، شیرین عبادی زن است، فاطمه رجبی زن است، گوگوش زن است، رئیس بند نسوان زندان اوین زن است، نویسنده وبلاگ سیبیل طلا زن است و در خیلی از موارد ما هیچ ربطی به هم نداریم و با ذرهبین باید دنبال اشتراکاتمان بگردیم.
خب من چطور چیزی بنویسم و بیرحمانه ویژگیهایی برای یک گونه انسانی قائل بشوم که نهایتا صد نفرشان را از نزدیک میشناسم؟
انسان بر دو گونه است؛ زن و مرد اما "ما زنها" و "شما مردها" زیر هیچ چتری غیر همین گونه انسانی بودنمان یک جا جمع نمیشویم.
این است که من به کفشهای پاشنه قیصری بلند شما یا لباسهای گل منگولی شما یا علاقهتان به نشستن روبروی آینه نمیگویم زنانه، شما هم به موهای کوتاه من نگویید مردانه.
ما زنها؛ جدولی حل شدنی
لادن کریمی (مالزی)خب معلوم است که اصل جمله یادم نیست و اصل کتاب را هم الان ندارم ولی مفهوماش این بود که با انگارههایی که ما از زن و مرد در ذهن داریم، زن مطلق یا مرد مطلق، انسان جذابی نیست. انسان، ترکیبیست از زن و مرد و میزان رفتارها کنشها، واکنشها، حسها و کارهای موسوم به زنانه یا مردانه در این دو اگر به میزانی از تعادل برسد ما با انسان، انسانتری روبرو هستیم.
"ما زنها، ما مردها"یی وجود ندارد. هیچ خطی این وسط نیست که ما یک طرفاش ایستاده باشیم و آنها طرف دیگرش که بتوانیم به روشنی بگوییم ما چنینیم و آنها چنان. برای همین است که با اصل این موضوع کمی مشکل دارم.
تا آنجا که در حیطه ویژگیهای فیزیکی است روشن است که ما زنها "چنینیم" و شما مردها "چنان" اما از این نقطه روشن که بگذریم دیگر هیچ قاعده روشن جهان/ انسانشمولی وجود ندارد.
من زنم، مادرم زن است، شیرین عبادی زن است، فاطمه رجبی زن است، گوگوش زن است، رئیس بند نسوان زندان اوین زن است، نویسنده وبلاگ سیبیل طلا زن است و در خیلی از موارد ما هیچ ربطی به هم نداریم و با ذرهبین باید دنبال اشتراکاتمان بگردیم.
خب من چطور چیزی بنویسم و بیرحمانه ویژگیهایی برای یک گونه انسانی قائل بشوم که نهایتا صد نفرشان را از نزدیک میشناسم؟
انسان بر دو گونه است؛ زن و مرد اما "ما زنها" و "شما مردها" زیر هیچ چتری غیر همین گونه انسانی بودنمان یک جا جمع نمیشویم.
این است که من به کفشهای پاشنه قیصری بلند شما یا لباسهای گل منگولی شما یا علاقهتان به نشستن روبروی آینه نمیگویم زنانه، شما هم به موهای کوتاه من نگویید مردانه.
ما زنها؛ جدولی حل شدنی
«...زنان و مردان موجوداتی هستند با ساختارکاملا متفاوت. وقتی مردها تمایل دارند صریح و رک باشند، زنها معمولا ساده و بیتکلف نیستنند. اگر مردها میخواهند واقعیت زنان را درک کنند، گاهی بهتر است برای فهم منظورشان ناگفتهها و نانوشتهها را از کلام آنها بفهمند، چون آنها معمولا نظرشان را آشکارا بیان نمیکنند و مردان باید بین خطوط را بخوانند...»*ما زنها معمولا دلمان می خواهد پُررمز و راز باشیم و خودمان را مرموز جلوه میدهیم تا مردان را به خودمان جذب کنیم تا ما را کشف کنند. خیلی زود هم رمزگشایی میشویم و بقیه زندگی را با دستِ رو بازی میکنیم. ولی همین زمان کوتاه برای پیچیده جلوه کردن کافیست تا همیشه خودمان هم فکر کنیم که ما رازی داریم جدا از دنیای مردانه. اینکه شاید مردها بتوانند آخر هفته یک لیوان چای بنوشند و جدول روزنامه را حل کنند ولی ما زن ها... در حقیقت ما زن ها، شما مردها هستیم از همان جنس؛ بدون هیچ علامت سوالی. فقط کافی است همدیگر را بفهمیم.
من یک زن هستم؛ کارمند، دانشجو، خانه دار. من یک کیف دارم که اسماش کیف کار است و تمام پوشهها و پروندههای کاریام را در آن میگذارم. من یک کیف دیگر دارم که رنگ، مدل و سایزش به لباس و کفشی که میپوشم بستگی دارد؛ این یک کیف زنانه است. من از این کیفهای زنانه زیاد دارم. داخل آن چند کیف دیگر هم میگذارم؛ کیف پول، کیف لوازم آرایش، کیف کارتهای ویزیت. کیف لپتاپ هم هست. اگر قرار باشد مستقیم از سرکار به دانشگاه بروم، کیف دانشگاه یا همان کولهپشتی هم به تمام اینها اضافه میشود. کیف دانشگاه مخصوص کتابهاست و داخلش جامدادی( کیف مدادها) قرار دارد. من یک زنام و برای هر چیزی یک کیف دارم. کیف خرید، کیف شنا، کیف کلاس ورزش، کیف مسافرت و وقتی در فروشگاهها راه میروم حتما به مغازههای کیفوکفش سری میزنم.
شوهرم اما یک مرد است که فقط یک کیف دارد برای پولها و کارتهایش، که تازه آنراچند سال پیش من برایش خریدهام.
شوهرم اما یک مرد است که فقط یک کیف دارد برای پولها و کارتهایش، که تازه آنراچند سال پیش من برایش خریدهام.
بهشت زیر پای مادران است
امیر اخلاقی (امارات)چند شب پیش یکی از ملائک به خوابم آمد؛ رنجور و درب و داغون . پرسیدم: «چرا اینگونهای؟» دستی بر کمر گذاشت و گفت:« این پای زنان کمرم را خُرد کرده بهخصوص که دیشب باران باریده بود و پاهایشان گِلی هم بود.»
خندهای مختصر کردم و زیرلب گفتم:« بچش! تا حال ما مردان را بفهمی.» فرشته رو کرد به من و پرسید:« این کفش زنانه چیست که هر وقت پا روی کمر ما میگذارند کمرمان سوراخ میشود؟ گفتم :«کفش پاشنه بلند.» دیدم دو علامت تعجب بالای سرش سبز شد که یعنی چه؟
خندهای مختصر کردم و زیرلب گفتم:« بچش! تا حال ما مردان را بفهمی.» فرشته رو کرد به من و پرسید:« این کفش زنانه چیست که هر وقت پا روی کمر ما میگذارند کمرمان سوراخ میشود؟ گفتم :«کفش پاشنه بلند.» دیدم دو علامت تعجب بالای سرش سبز شد که یعنی چه؟
گفتم:« فرض کن به ته یک کفش میخ بزنی و با آن راه بروی.» دیدم از تعجب کبود شد: «خب برای چه؟» از بیحوصلگی توی خواب گفتم:« همینطوری، برای اینکه قدشان از ما مردها بزند بالاتر.» گفت:« قبول نمیکنم ، خب چرا همهاش را با هم نمیبرند بالا؟» اصلاَ حوصله نداشتم توی خوابم با یک فرشته یکی به دو کنم، آن هم راجع به زنها، خیلی مسائل مهمتری را میتوانستم بکشم وسط؛ ناسلامتی داشتم با یک فرشته حرف میزدم. گفتم:« اگه جوابت رو دادم بیخیال من میشی؟» گفت:«بله!». گفتم:« زنان تقریبا این شکلیاند؛ یعنی کفشی دارند که زیرش میخ دارد و از راه رفتن با آن لذت میبرند. گوششان را سوراخ میکنند که چیزی از آن آویزان کنند، حتی بعضی وقتها دماغشان را هم سوراخ میکنند. تمام موهای صورتشان را با درد فراوان میکَنند. یک چیزهایی توی چشمشان فرو میکنند به اسم لنز که مثلا قشنگتر بشوند. موهای پا و دستشان را با چسب و پارچه از بیخ میکنند، موهای سرشان را با سشوار آنقدر داغ میکنند که اشک توی چشمانشان حلقه بزند. گاهی توی سرما لباس نازک و کوتاه میپوشند و گاهی توی گرما ماکسی بلند. گاهی پودر میزنند سفید بشوند و گاهی برعکس، برنزه. خلاصه اینطورین، من که خلقشون نکردم. اما یک رازی را میخواهم برایت بگویم؛ زنها تمام این کارها را به خاطر ما مردان میکنند. این را تنها خدا میداند... تو هم به هیچ کس نگو.
من یک زنم
شهره منشیپوری( سوئد)
همانطور که در خیابان قدم میزدم و به دستهایم نگاه میکردم و ارتفاع انگشت چهارم را با ارتفاع انگشت دوم مقایسه میکردم و چگونگی ژنها در مغز خانمها و آقایان را مرور میکردم، به موارد مختلفی از تستسترون، استروژن و پروژسترون گرفته تا هیپوفیز و تیروئید و فوق کلیه فکر میکردم. کمی دورتر به قد و قواره خانمها نگاه میکردم و قد و قواره آقایان. در همینحال به کفشهای پاشنه بلند خانمها و کفشهای راحت آقایان، به موهای بلند خانمها و موهای کوتاه آقایان، به آرامش خانمها فکر میکردم و آرامش آقایان. به همه داستانهای "آنچه زنان باید درباره مردان بدانند" و" آنچه مردان باید درباره زنان بدانند" به" مردان مریخی" و" زنان ونوسی" فکر میکردم و به زبان زنها و زبان مردها... به رنگ آبی نشانه تولد پسرها و صورتی دخترها و همه قصههای "ما از جان هم چه می خواهیم "... کسی در گوشم فریاد زد" پیش از آنکه کسی را مرد خطاب کنی چند جاده را باید پیموده باشد؟" و کسی دورتر از آن در خاطرهام خواند" پیش از آنکه کسی را زن خطاب کنی چند آواز باید خوانده باشد؟".... انگشت چهارم دستان من از انگشت دوم دستام بلندتر است؛ پس من یک زن هستم. گرچه هزار آواز نخوانده هنوز در حنجرهام باقیست.
مادر شعبدهباز من؛ ما زنها، ما مردها
پرنیان محرمی (ایران)من یک زنم
شهره منشیپوری( سوئد)
همانطور که در خیابان قدم میزدم و به دستهایم نگاه میکردم و ارتفاع انگشت چهارم را با ارتفاع انگشت دوم مقایسه میکردم و چگونگی ژنها در مغز خانمها و آقایان را مرور میکردم، به موارد مختلفی از تستسترون، استروژن و پروژسترون گرفته تا هیپوفیز و تیروئید و فوق کلیه فکر میکردم. کمی دورتر به قد و قواره خانمها نگاه میکردم و قد و قواره آقایان. در همینحال به کفشهای پاشنه بلند خانمها و کفشهای راحت آقایان، به موهای بلند خانمها و موهای کوتاه آقایان، به آرامش خانمها فکر میکردم و آرامش آقایان. به همه داستانهای "آنچه زنان باید درباره مردان بدانند" و" آنچه مردان باید درباره زنان بدانند" به" مردان مریخی" و" زنان ونوسی" فکر میکردم و به زبان زنها و زبان مردها... به رنگ آبی نشانه تولد پسرها و صورتی دخترها و همه قصههای "ما از جان هم چه می خواهیم "... کسی در گوشم فریاد زد" پیش از آنکه کسی را مرد خطاب کنی چند جاده را باید پیموده باشد؟" و کسی دورتر از آن در خاطرهام خواند" پیش از آنکه کسی را زن خطاب کنی چند آواز باید خوانده باشد؟".... انگشت چهارم دستان من از انگشت دوم دستام بلندتر است؛ پس من یک زن هستم. گرچه هزار آواز نخوانده هنوز در حنجرهام باقیست.
مادر شعبدهباز من؛ ما زنها، ما مردها
مادر شعبدهباز من کلا آدم سادهای بود. اما پدر همیشه میگفت:« شما زنها موجودات خیلی عجیبی هستید.» مادر هم در جواب میگفت: «شما مردها هم هیچوقت درک ندارید.» عصبانی اگر بود با گفتن: « شماها کلا نفهم هستید!» سرش را بر میگرداند و میرفت سمت آشپزخانه. چوب جادویاش هیچوقت روی مردها اثر نمیکرد. خوب تا آنجا که من میدانم آن اوایل خیلی سعی کرد پدر را همانطور که خودش میخواست تغییر دهد. بعضی وقتها گَرد نقرهای از آستیناش بیرون میآورد و فوت میکرد توی صورت پدر. چشمهای پدر انگار که به خواب رفته باشد، خمار میشد و لبخند کج و کولهای روی لبانش مینشست و میگفت: « جانم! عزیزم!» این از آن مواقعی بود که دل مادر غنج میرفت و تا دو روز در آسمانها بود. اما جادوی پدر یک ساعت، فوقاش یک روز بیشتر دوام نمیآورد. چوب جادو هم کاری بیشتر از آن نمیکرد. سالها طول کشید تا مادر شعبدهباز من بفهمد مردها حتی با جادو هم هماناند و زنها هم همچنان موجودات عجیب و غریب زندگی پدر باقی ماندند که اگر هزاران بار کلمه دوستت دارم را برایشان تکرار کنی دقیقهای بعد باز میپرسند: «دوستم داری؟ »
دوست داشتن و محدود کردن
با دوستی حرف میزدم. موضوع این بود که چقدر فضا باید به شریک زندگیاش بدهد. مسلما بعد از ازدواج دیگر آزادی سابق رو نداری؛ چه در تصمیمگیری و چه در دنبال کردن علائقات. اما بحث این است که نباید خودت رو فراموش کنی. قبول این قضیه که هرانسانی چه زن و چه مرد احتیاج به فضا داره خیلی مهم هست. از طرفی مهم هم هست که تو همچنان سراغ خواستههایت بروی حتی با آدمهای جدید آشنا بشی و زمانی رو صرف فقط خودت کنی. نباید فکر کنی حالا که متاهل شدی باید همه کارها رو دو نفری انجام بدید. البته مشکلی در این روش نیست، اما مسئله وقتی پیدا میشه که علایق فرق کنند، در این صورت چطور با این قضیه برخورد میکنیم؟ با دلخوری؟ آخه برای بعضی از ما زنها "دوست داشتن"به این معنی هست که از خودمون بگذریم و به طرف بفهمونیم که چقدر برامون مهم هست. حالا اگر مردی که دوستمون داره، چند روز یا چند ساعتی رو برای علایق خودش اختصاص بده، ممکنه ما خانمها تعبیر کنیم که طرفمون مثل قبل دوستمون نداره. بعضیها هم که باید یه جورهایی باج بدهند تا بتونند علایقشون رو دنبال کنند. به دوستم گفتم:« مردها به این قضیه خیلی متفاوت فکر میکنند و خیلی این قضایا رو مثل ما زنها، قاتی احساساتشون نمیکنند. قضیه مریخی و ونوسی بودن حاکم هست توی رابطه زنان و مردان. یه سری تعبیرهای مختلف ما از حرفها و کارها فرق میکند، خوبه که با این تفاوتها آشنا بشیم تا ناخواسته همدیگر رو نرنجونیم.» رشد کردن آدمها و شادابی اونها از فضادادنها شروع میشود وپذیرفتن اینکه دوستداشتن به معنی محدودکردن آدمها نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر